به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، آیین نخستین سالگرد شهید حججی و شهدای مدافع حرم با حضور خانواده این شهید و دیگر شهدای مدافع حرم و خانواده شهدایی از تیپ فاطمیون و زینبیون همچنین تعدادی از هنرمندان بنام عرصه سینما و ادبیات در تالار وحدت برگزار شد. در این سالن که برای بیشتر مردم با برپایی اختتامیه جشنواره فیلم فجر همچنین اهدای سیمرغ های بلورین به بهترین های هنر هفتم کشور آشناست و تصویر سالن سرخپوش آن را معمولاً از تلویزیون تماشا کرده اند، تندیس و لوحهای این کنگره توسط هنرمندان و مهمانان ویژه برنامه به خانواده شهدا تعلق گرفت. گرچه تندیس این کنگره با سیمرغهای جشنواره فجر بسیار متفاوت بود اما به تعبیر جالب یکی از حاضران در سالن، سیمرغها زودتر از موعد مقرر؛ زودتر از «فجر» و در «سربداران» به پرواز در آمدند.
«جون» خادم المهدی (عج)
این آیین معنوی همچنین 2 مهمان ویژه داشت؛ خانواده شهید بیسر «محسن حججی» و خانواده شهید بیبدن «حسن حسینی». هدایایی هم از سوی خانواده شهدا به هنرمندان حاضر در این برنامه اهدا شد. توجه به اجرای بخشهای مختلف هنری مانند نقالی، اجرای سمفونی «پیروزی» توسط ارکستر سمفونیک تهران، سرود، تئاتر همچنین اجرای استندآپ با موضوع جنگ توسط «ابوطالب حسینی» فینالیست «خنداننده شو» برنامه خندوانه از بخشهای جالب این برنامه بود. شعرخوانی «افشین اعلاء» درباره شهید حججی و رونمایی از دومین جلد کتاب «جون، خادم المهدی (عج)» مجموعه آثار ادبی و شعر شاعران درباره این شهید هم از بخشهای فرهنگی این برنامه بود. در حاشیه این کنگره حاضران همچنین از نگارگذر برپا شده از پوسترهای گرافیکی که بازدید کردند.
روی صندلی سالن کنارشان نشستهام. مادر و خواهر شهید «جواد اللهکرمی». مادر روی اولین صندلی نزدیک در نشسته است تا برای رفت و آمدهای احتمالی راحتتر باشد و پادرد کمتر آزارش دهد. پسرش 19 اردیبهشت سال 1395 در خان طومان سوریه شهید شد. نسل جدید مادران چشم براه بهشمار میرود. 2 سال است که مانند مادران شهدای مفقودالاثر دفاع مقدس منتظر آمدن پیکر فرزندش نشسته است. نشست و برخاست برایش ساده نیست اما زمانی که قرار است سرود جمهوری اسلامی ایران در سالن پخش شود، دستانش را محکم به صندلی جلویی میگیرد. به زحمت اما با اقتدار بلند میشود. حالا بهتر میشود فهمید جوادش غیرت را از چه کسی به ارث برده است؟ بخش نخست مراسم پس از قرائت قرآن، نقالی و روایت داستانی شاهنامه است. نقال و مرشد داستان نبرد رستم و «ببر بیان» را برای اجرا آماده کردهاند. نقالی نبردی که هنرمندانه از سیستان و هندوستان به سوریه به خان طومان و ... میرسد به مواضع نبرد مدافعان حرم با داعش. مرشد هنرمندانه مینوازد و میخواند: مردان خدا پرده پندار دریدند، یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند. نقال دست ادب به سینه میگذارد و میگوید: «ایران چه شیرانی به خود دیده، چه رستمهایی.» همسران شهدا با افتخار دست نوازش به سر فرزندانشان، یادگار شهدا میکشند. گویی دوست دارند به فرزندشان بگویند: ببین دخترم، ببین پسرم! منظورش بابای توست.از «ببر بیان» شاهنامه تا داعش
رد نگاه بابا
چند سال قبل برای تهیه گزارش و دیدار با خانواده شهید «محمدرضا جبلی» رفتهام. زینب دختر شهید از دلبستگیهای شدید به پدر برایم تعریف کرد و یادگاریهایش را نشانم داد. مهمتر از همه اما آخرین نقاشی زینب بود که پدرش قبل از آخرین اعزام آن را دیده و حسابی دخترش را تحسین کرده بود. نقاشی زینب همان روزها پست اینستاگرامم شد: زینب این نقاشی را برای پدرش کشیده است. میگوید: بابا یک دل سیر نگاهش کرد. حالا این نقاشی هست اما بابا نه! دلتنگ که میشوم مدام نقاشیام را نگاه میکنم. احساس میکنم گرمای نگاه بابا هنوز روی این گلها هست، نیست؟!
با خاک رفیقیم
گوشه سالن انتظار تالار وحدت، جایی که نگارگذر برپاست. چند نفر از مادران شهدای تیپ فاطمیون روی زمین نشستهاند. خاکی و بیریا. صندلیهای سالن انتظار تعدادشان زیاد نیست و پر شدهاند. به یکی از مادرها میگویم: چرا روی زمین نشستهاید مادر؟! میگفتید صندلی میآوردند. لبخند میزند و میگوید:«ما روی زمین نشستن و رفیق بودن با خاک را از بچههایمان یاد گرفتهایم. روی زمین نشستن که ننگ نیست. از خاکیم به خاک هم بر میگردیم. ننگ این است که روی زمین خدا راه برویم و دم از غیرخدا بزنیم. این خاک شرافت دارد. خون هزار شهید برای عزت آن ریخته است. خوب که نگاه کنی میبینی اتفاقاً این ماییم که بهترین جای عالم نشستهایم.» برنامه آغاز میشود و مسئولان سالن با احترام تمام آنها را به سمت تالار دعوت میکنند.
کلّنا عباسک یا زینب (س)
حدود یک ساعت از اجرای برنامه میگذرد اما همانطور با اقتدار و انرژی در حالیکه پرچمهای «کلّنا عباسک یا زینب (س)» را بالا گرفتهاند، ایستادهاند. لباس رزم مدافعان حرم پوشیدهاند. روی دسته پرچمهایشان عکس عزیز شهیدشان نصب شده است. اغلب از خانواده شهدای تیپ فاطمیون (س) هستند. کفشهای غیرنظامی و خاک گرفته بیرقداران و زبری دستانشان که محکم دور چوبِ پایه پرچم، حلقه زده شده حرفها را تمام میکند؛ خیلیهایشان از سرکار خودشان را به این برنامه رساندهاند. یکی از مردها به دیگری میگوید: «من هم میخواستم بروم سوریه اما قسمت نشد.» خرج خانواده با من است. ظاهراً شغلش کارگری است و میگوید: «عیبی ندارد، درآمدم کم باشد اما حلال باشد.»
مردی از سمت باران...
بار اول که پرده پایین میآید، حاضران کنجکاو میشوند بدانند پشت پرده چه خبر است. نوبت اجرای برنامه میرسد، گروه سرود «مهرآوا» متشکل از کودکان پسر و دختر با ظاهری آراسته، سرود خوشریتم و نوای «مردی از سمت باران» را همخوانی میکنند: مردی از سمت باران میآید/ سمت مزار شهیدان میآید... پوشش دختران گروه سرود مورد توجه خانواده شهدا قرار گرفته است. چادر پوشیدهاند با مقنعههای خوشرنگ آبی که تلی از شکوفههای حریر روی آن قرا دارد. یکی از دخترها کم سن و سال است و جثّهای کوچک و نحیف دارد. درست هم قد و قواره خیلی از دختران شهدا. یکی از دختران شهدای حاضر در تالار وحدت گویی هنوز به نیامدن پدرش عادت نکرده و میگوید: «مامان، پس بابا کی میآید؟»
ماشاءالله، شیربچه است
نماهنگی از بازسازی صحنههای پیکار مدافعان حرم پخش میشود. مادرها کنجکاوانه صحنهها را دنبال میکنند. قربان صدقه رشادتهای فرزندانشان میروند. خیلیهایشان بهت زده تماشا میکنند. یکی از مادرها دلیل این بهت را با حرفهایش معلوم میکند: «یعنی داعشیها انقدر به پسرم نزدیک بودند؟» دوربین سالن، تصویر «علی حججی» فرزند شهید حججی را روی پرده سالن میاندازند و همه از دور قربان صدقهاش میروند. یکی با صدایی مشخص و نسبتاً بلند میگوید:«ماشاءالله! شیربچه است.» علی غرق در دنیای کودکی در حال خوردن شکلاتی که در دست دارد است و ناگهان متوجه تصویری که از او روی پرده افتاده، میشود و متحیّر لبخند شیرین و کودکانهای میزند. کیف حاضران به دیدن این صحنهها کوک میشود.
دلتنگتان هستیم...
کمی بعد نوبت تئاتر است. راوی شعر میخواند. ملودی آرامی زیرصدای او پخش میشود. پسربچههایی که هرکدام نقش پسران شهدای مدافع حرم را بازی میکنند و شرح حال خودشان را به پدری که دیگر نیست، میدهند. زنی گوشه سالن به چادر و خیمه عزای سیدالشهدا (ع) که عکس شهید حججی از آن آویخته شده است، تکیه میدهد و بیقراریهای همسران شهدا را به تصویر می کشد. ناگهان صدایی که ظاهراً صدای یک شهید است، جنبه مستند به تئاتر میدهد. صدای شهید که از بیسیم به فرزندش سجاد مخباره میشود: «سجاد بابا! مراقب مادر و خواهرت باش. مفهوم بابا؟» اینجا در تالار وحدت حس حال عجیبی برقرار است. موسیقی زیرصدای تئاتر قطع میشود اما نوای دیگری تئاتر را همراهی می کند. صدای گریه خانواده شهدایی که با صدای این پیام و صدا همزادپنداری میکنند. چه دلهایی که برای عزیزانشان تنگ نمیشود؟
استندآپ اهدایی
هنوز سرخی اشک از چشم و چهره حاضران پاک نشده است اما مجری برنامه حاضران را آماده تماشای برنامه دیگر میکند. یکی از هنرمندان و مهمانان ویژه این برنامه «ابوطالب حسینی» فینالیست مسابقه تلویزیونی «خنداننده شو» است. پسر جوانی که خودش هم از خانواده شهدا و همنام با دایی شهیدش است که در جنگ تحمیلی به شهادت رسید و در این برنامه تلویزیونی هم بارها اعلام کرد برنامه خودش را تقدیم روح او و دیگر شهدا میکند. حسینی اینطور شروع میکند: «یک روز رفتم خونه دیدم از خونه صدای شلیک میاد. بعد دیدم پدرم فانوسقه بسته است. کمی تخمه و یک کنسرو لوبیا هم گذاشته کنار دستش. گفتم: بابا اینجا چه خبره؟! گفت: دارم فیلم میبینم. گفتم: خب! تخمه باز یک چیز اما کنسرو لوبیا چی میگه این وسط. گفت: آخه دارم فیلم جنگی میبینم...» خبری از خاطرهگویی نیست. حاضران با اجرای استندآپ غافلگیر میشوند. کمدین جوان، نخستین استیج و استندآپ رسمی خود را به خانواده شهدای مدافع حرم اهدا میکند. شیرینی خندههایی که استندآپ به چهره حاضران در سالن یعنی خانواده شهدای مدافع حرم مینشاند، شوری اشکهایی که ریختهاند را میبرد. اجرای پر از لحظات خنده او که تمام میشود صدای تشویق سالن را پر میکند. حسینی میگوید: «این را به یاد لحظههای شاد، خندههای شیرین رزمندهها در سنگرها اجرا و به روح شهدا تقدیم کردم.»
ماجرای چشمهایش...
موقع تجلیل از خانواده شهدا که میرسد، عناوینی که برای تجلیل اعلام میشود بیشباهت به روضه نیست: دعوت میکنیم از خانواده شهید بی پیکر....، دعوت میکنیم از خانواده شهید بیسر...، خانواده شهیدمدافع حرم و مفقودالاثر... بیرقداران گوشه سالن همچنان با غیرت و انرژی پرچمهای زردرنگ را برافراشته نگه داشتهاند. مرد جوانی که روی صندلی نشسته خیره به آنها چشم دوخته و آرام به همسرش میگوید: فقط خدا میداند شهید بعدی کیست، کاش من باشم. بخش پایانی برنامه امضای عهدنامه ای است که «سیدحسین متوسلیان» گردآورنده آثار منتشر شده درباره شهید حججی با همفکری هنرمندان حاضر در سالن تنظیم کرده است. تصویر نهایی پرده نقرهای کنگره سربداران چهره شهید حججی است، نمای بستهای که روی چشمان او تمرکز میکند و روی اتیکت پیراهنش «جون خادم المهدی (عج)» پسر جوانی که گویی شعرهای افشین اعلا در مدح شهید حججی به دلش نشسته و احتمالاً دوست دارد خودش هم شعر بسراید، نگاه خیرهای به چشمهای شهید حججی میکند و میگوید:«چه عجیب است ماجرای چشمهایش/ عشق او به یوسف زهرایش... همینطور راه میرود و کلمهها را تغییر میدهد. علی به عکس بابا روی پرده نگاه می کند به چشم هایش...