حجتالاسلام ابوالحسنی گفت: اگر قرار است اندیشههای آخوند درباره ولایت فقیه را کالبدشکافی کنیم، باید به جای گزارشات مشکوک و بیسند، به منابع دسته اول وی رجوع کنیم.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سالهای اخیر مباحث معطوف به دوران مشروطیت و همچنین اندیشه سیاسی علمای آن دوره مخصوصاً مرحوم آخوند مورد توجه بیشتری قرار گرفته است که مداقه بیشتری در این مورد برای پاسخ به سوالات و شبهات آن دوره را میطلبد. به مناسبت ایام ارتحال مرحوم آخوند در مصاحبه با حجتالاسلام محمدصادق ابوالحسنی نویسنده، تاریخپژوه و رئیس دفتر نشر آرا و آثار استاد منذر (ره)، به بازخوانی اندیشه سیاسی مرحوم آخوند خراسانی و وقایع عصر مشروطه پرداختیم که در ادامه میخوانید؛
* جناب ابوالحسنی، روزهایی که بر ما میگذرد، مصادف است با صد و دوازدهمین سالگرد ارتحال مرجع مشروطه خواه، مرحوم آیت الله آخوند خراسانی. اولین پرسشی که به ذهن میرسد، دربارۀ ضرورت بازخوانی افکار آخوند و انگیزههای مرتبط با آن است. میخواهیم بدانیم چرا در سالیان اخیر، توجه مضاعفی به اندیشههای ایشان صورت گرفته و اساساً چه کسانی در ایجاد این فضا دخیل هستند؟ به تعبیر دیگر: علل و عواملی که این بحث را در زمرۀ «داغترین» و «جنجالیترین» مباحثِ تاریخیِ روز، قرار داده، چیست؟
مرحوم آیت الله ملأ محمدکاظم خراسانی (۱۲۵۵ – ۱۳۲۹ ق)، معروف به «آخوند» و «صاحب کفایه»، از مراجع نامدار شیعه و از رهبران سیاسی و بحث برانگیز عصر مشروطه است. در باب مرحوم آخوند و نقش ایشان در فرایند مشروطه، تاکنون سخنان فراوانی گفتهاند؛ اما گذشت زمان، نه تنها از حساسیت این بحث نکاسته، بلکه به آن رونقی شایان بخشیده است.
در واقع، اهمیت جایگاه آخوند، به محورهای علمی و سیاسی زندگی ایشان بر میگردد؛ یعنی ما دو نوع آخوند خراسانی داریم: یکی مرحوم آخوند به عنوان فقیهی تأثیرگذار و دوم آخوند به مثابۀ رهبر و اندیشمندی در عرصۀ سیاست که طالب مناسبات سیاسی جدید در ایران است. پس وقتی سراغ فقه سیاسی ایشان میرویم، باید هر دو جنبه را مد نظر بگیریم.
بنابراین، اگر از من سوال کنید، مهمترین عللی که به طور طبیعی، زندگی و زمانۀ آخوند را برجسته میسازد، چیست؟ من سه عامل را از همه مهمتر میدانم: یکی سبک اجتهادی ایشان و آثار علمی مبتنی بر آن (مخصوصاً کتاب «کفایه الاصول»)، دوم کرسی درس معروف ایشان و گسترۀ شاگردان برخواسته از آن و سوم نوع نظریات و حرکت سیاسی ایشان در تحولات مشروطه.
اما از پرسش شما بر میآید که احساس میکنید امروزه، اهداف دیگری هم در کار است و دستهایی هستند که میخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند. خُب، حق هم دارید، چون شما مثل کسی که میخواهد اوضاع روز را رصد کند، مایلید بدانید که چه کسانی پیوسته از مرحوم آخوند سخن میگویند و از چه زاویهای به ایشان نگاه میکنند؟ در پاسخ باید عرض کنم که در اینجا با یک طیف روبرو نیستیم؛ بلکه عوامل و انگیزههای مختلفی وجود دارد که در ادامه به آن میپردازیم.
عامل اول، رشد چشمگیری است که در ده - پانزده سال اخیر، نسبت به شناخت آرا و اندیشههای علما رخ داده است؛ این موجِ فزاینده، به منظور بررسی «نگاه فقهی»، «اندیشۀ سیاسی»، «بینش تاریخی» و «مبانی معرفت شناختیِ» علمای مشروطه به راه افتاده و در پایاننامهها، مقالات و آثار گوناگون حوزویان و دانشگاهیان به ظهور و بروز میرسد.
* به نظر شما، جامعۀ علمی ما، چه احتیاجی به این سنخ از مباحث دارد؟
اصولاً تاریخ معاصر ایران، (به ویژه تحولات مشروطه) آیینۀ عبرت امروزیان است و ما هنوز هم مثل ماهی در امواج برآمده از آن شناوریم. از سوی دیگر، جریانشناسی مشروطه و علت ناکامی یا کامیابی آن، در گروی شناخت رهبران و دست اندرکاران آن برهه حساس تاریخی است؛ لذا اگر میخواهیم ببینیم که آنها اهل فن بودهاند یا خیر؟ و از نظام فکری عمیق و منسجم بهرهمند بودهاند یا نه، بایستی جایگاه علمی، اندیشههای راهبردی و مواضع سیاسی آنان را بررسی کنیم و بعد مدیریت آنان را با توجه به عنصر «زمان شناسی» به قضاوت بنشینیم.
* عامل دیگر چیست؟
دومین عاملی که گفتگو دربارۀ اندیشههای آخوند را حرارت میبخشد، رواج بحثهای تطبیقی و مقایسهای بین افکار علمای مشروطیت است. این روش میتواند فرصتها، پیوندها و خلأهای فرهنگی – اجتماعی - سیاسی موجود را آشکار سازد و مخصوصاً به یک آسیبشناسی تاریخی برای حوزههای علمیه و محافل آکادمیک تبدیل شود. نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن نیز، نه تنها از تجربۀ مشروطیت بینیاز نیستند، بلکه به شدت به فرصتشناسی و آسیبشناسی مشروطه محتاجند؛ مخصوصاً اینکه گویا در سالیان اخیر، برخی شرایط دوران مشروطه در کشورمان در حال تکرار است.
با این همه، نوع نگاه رهبران مشروطه به مقولههایی نظیر «سنت»، «عدالت»، «دیانت»، «آزادی»، «مدرنیته»، «قانون»، «پیشرفت»، «استقلال»، «اصلاحات اجتماعی» و امثال آن، خیلی مهم است و باید با انصاف علمی و به دور از تفسیرهای تقلیدی، مورد توجه قرار گیرد. از همین زاویه، نگاه تطبیقی بین افکار علمای مشروطهخواه و مشروعهخواه (مثلاً بین مرحوم آخوند و شیخ شهید، یا میرزای نائینی و صاحب عروه) کارگشا است.
خُب، این دو رویکرد علمی است که بالاخره میتواند به تحلیلهای موافق یا مخالفی دربارۀ مرحوم آخوند خراسانی و منتقدین ایشان منجر شود و این یک امر طبیعی است. اما عامل و جریان سومی در کار است که فکر میکنم، سوال شما بیشتر متوجه همین دسته باشد؛ یعنی همان اقلیتی که بیشترین مطالب جنجالی را در این زمینه مطرح میکنند و آن را بر اساس رویکرد سیاسی خود پیش میبرند.
* به مسئله مهمی اشاره کردید که سوال اصلی ما نیز دقیقاً در همین جا است. ما در سالهای گذشته، شاهد موج جدیدی از سوی مخالفین نظریۀ ولایت فقیه و منتقدین جمهوری اسلامی هستیم، که در پوشش بحث تاریخی از آخوند خراسانی، به طرح شبهات و چالشهای ایدئولوژیک روی آوردهاند. از یک سو آقای کدیور، قرائت خاصی را از آخوند خراسانی مطرح میکند که کاملاً با موضع خود در برابر حاکمیت اسلامی هماهنگ است و حتی از آن برای تشکیک در ولایت ائمه اطهار (ع) سود میجوید! از سوی دیگر آقای ثبوت، اظهارات جنجال برانگیزی را از زبان آخوند خراسانی آورده که تا به حال احدی به این صورت نقل نکرده است؛ زیرا آنچه از زبان آخوند میگوید، گویا در فضای امروز تنظیم شده و قرار است اعتراضات سیاسی روز را کانالیزه کند. از طرف دیگر، فردی مثل آقای سید جواد طباطبایی هم گویا بدش نمیآید، اندیشههای آخوند و نائینی را به گونهای تفسیر کند که از دل آن، افکارِ ایرانشهری خود را بیرون آورد؛ بدین منظور، تحلیل خاصی که از «حکومت قانون» دارد را به اجتهادات آخوند خراسانی گره میزند! با حفظ این مقدمه، مایلیم نظر شما را دربارۀ روششناسی چنین رویکردها و تحلیلهایی بشنویم.
پرسش بسیار مهمی کردید که البته پاسخ دامنهداری دارد و پیداست که در این مصاحبۀ کوتاه نمیگنجد. من باید در یک فرصت مناسب، به طور دقیق و مستند، همۀ حرفهای آقایان را تجزیه و تحلیل کنم تا روشن شود که چه میگویند؟ بعد ببینیم وزن علمی آنها چقدر است؟ بعضاً اشتباه است یا تماماً؛ یا برخی کاملاً صحیح است؟ اشکالات هم از نوع ساختاری است یا محتوایی؟ و....
اما تلقی کلی من این است که اساساً بخشی از این افراد، سراغ مشروطه و علمای مشروطهخواه رفتند و به آنها تمسک کردند تا منظومۀ فکری خودشان (مثل «لیبرال دموکراسی» و لوازم «مدرنیسم») را تئوریزه کنند و گاه این پروژه، طرحی است برای تقابل با «جمهوری اسلامی» و مقولۀ «ولایت فقیه». از این منظر میخواهند یک دوقطبی درست کنند که در یک تنش سیاسی، «آخوند خراسانی» را در برابر «امام خمینی» قرار دهند؛ به این صورت که از زبان مرحوم آخوند به طور مستقیم و غیرمستقیم به شما بگویند: تشکیل نظام اسلامی بر مبنای ولایت فقیه اشتباه بزرگی بود و مخالفین نظام با من هم عقیدهاند!
حالا خیال نکنید که فقط همینها از مصادرۀ آخوند خراسانی سود میبرند، نه؛ بلکه بعضی از «زوال اندیشان» و «انحطاط باوران» هم به مرحوم آخوند متوسل شدهاند! اینها همان کسانی هستند که همیشه سیر اندیشۀ اسلامی در تاریخ ایران را رو به زوال ترسیم میکنند و بعد میگویند: پس چارهای جز گذار به سوی تجدّد نداریم. بعد هم میآیند و عصر مشروطه را دروازۀ تجدّدخواهی تودۀ ملت ایران تلقی کرده و آخوند خراسانی را پیشگام متجددین وانمود میکنند! اینها که هیچ؛ از شما چه پنهان که حتی «نئو مارکسیستها» هم بیکار نیستند و گاهی ما را از افاضات عجیب و غریبشان مستفیض میسازند!
این را بدانید که بنده برای بحث علمی احترام زیادی قائلم و آن را بسیار بجا و لازم میدانم، اما کلام در این است که اگر قرار باشد به شکل ابزاری و جهتدار، به سراغ بزرگان تاریخ برویم، تا در تئوریهای قارچ گونه و تسویه حسابهای سیاسی از آنها بهرهبرداری کنیم، قهراً غبار تحریف، چهرۀ آنان را فرا میگیرد و فرسنگها از حقیقت دور میافتیم. علاوه بر اینکه «رجالشناسی» و «اندیشهشناسی» به پای مباحث سیاسی و جناحی قربانی میشود و این یعنی جفاکردن به حیات علمی و فرهنگی بزرگان.
* در اینجا نکتۀ عجیب و قابل تأملی که نظر شما را جلب کرده، چیست؟
برای من جای شگفتی است که همین آقایان قبلاً سراغ میرزای نائینی میرفتند و او را به عنوان یک فقیه نظریهپرداز در مشروطه معرفی میکردند؛ آن هم فقیهی که «نظام حقوقی اسلام را طبق نظام حقوقی غرب تفسیر و تأویل میکرد و دغدغهاش، اجرای پارلمانتاریسم مطلقه در ایران بود»!
البته، چون میرزای نائینی به طور جدی قائل به ولایت فقیه بود، این جنبه را سانسور میکردند. ولی اخیراً همینها هم نائینی را رها کرده و به سراغ مرحوم آخوند رفتند و به این بزرگمرد دخیل بستند؛ لذا میبینید که امثال آقای کدیور با همین رویکرد آثاری مینویسند و این خط سیر را شدیداً دنبال میکنند. آنچه برای امثال آقای کدیور مهم است، این است که در نبرد ایدئولوژیک با نظام اسلامی، از بین علمای شیعه طرفدارانی را برای خود دست و پا کنند تا مواضع سیاسی خود را دارای مشروعیت فقهی و اصالت تاریخی نشان دهند. حال اینکه بررسی اندیشۀ دو عالم کجا و استفادۀ ابزاری از اندیشهها و حتی مسخ ماهوی آنها کجا؟ جای شگفتی است که این جماعت که بیش از همه از تاریخنگاری ایدئولوژیک مینالند، انگار به موقعش خوب بلدند از همه سیاسیتر و ایدئولوژیکتر باشند!
آنها با توجه به اینکه آخوند، نظریه ولایت فقیه را به معنای مبسوطش قائل نیست، به میدان میآیند و چه بسا عباراتی در بین بیانیههای سیاسی آخوند هم بیاورند که دربارۀ حاکمیت سیاسی فقها غلط انداز و سوءتفاهم برانگیز است. به این ترتیب و با تمسک به اینگونه تعابیر متشابه، آویزۀ این مرد بزرگ میشوند.
بنابراین، بحث از همین زاویه مطرح میشود و منتقدین این رویه نیز دست به قلم میشوند و در نتیجه سخن از افکار آخوند، به مباحث روز تبدیل میشود و در این میان، باید مراقب باشیم تا نگاه علمی و منصفانه مورد غفلت یا تغافل قرار نگیرد.
* به نظر حضرتعالی اشکال اساسی کجاست؟
از شما چه پنهان که تاریخ و تاریخپژوهی ما، تا اندازۀ زیادی درگیرِ نزاعهای شخصی و گروهی شده و گاه در گوهر، بیانیهای سیاسی و حزبی بر ضد جناح رقیب است. در این فضا، افراد به زیان دیگری، «مطلق» میشوند و حجت موجّهِ دعواها و ادعاهای کنونی قرار میگیرند و در این میان، علمای مشهوری مثل آخوند خراسانی نیز از مصادرۀ سیاسی در امان نیستند.
با این حساب، مشکلات که حل نمیشود، هیچ؛ اختلافات فردی، اجتماعی و جناحیِ قبلی نیز در جامعه بازتولید شده و چه بسا عمق و گسترهای بیشتر و زیانبخشتر از گذشته پیدا میکند. در این میان، چیزی که از یاد میرود، کشف حقایق و علل واقعی حوادث و رسیدن به «عبرتها» و «تجارب» واقعی تاریخ است. این مسئله مهمترین نکته در آسیبشناسی مباحث سیاسی است که امروزه در باب آخوند خراسانی مطرح میگردد.
واقعاً برخورد پارهای از افراد با آخوند خراسانی سوال برانگیز است. جای سوال است که چرا مصادره کنندگان آخوند، موضوعاتی مثل «پارلمان»، «قانون»، «آزادی» و «ولایت فقیه» را بر اساس سلیقۀ خودشان تفسیر میکنند و بعد به گردن ایشان میاندازند؟ اصلاً چه اصراری دارند بگویند که آخوند در یک فضای سکولاریزه نفس میکشید و به اردوگاه مدرنیسم پیوست؟
مگر همین مرحوم آخوند نبود که پس از بروز اهداف غیر اسلامی تندروها، به انتقاد شدید از اقدامات ضد دینی عناصر منحرف پرداخت و از آنها به عنوان «عشاق آزادی پاریس» - که معشوقشان غرب است - یاد کرد؟ و مگر این اواخر از شیوع منکرات و تندرویها نمینالید؟
آیا ایشان نبود که از اصل دوم متمم قانون اساسی - که مشروعیت قوانین مجلس را در گروی نظارت فقهای شرع میدید - حمایت میکرد؟ بله، محکم از این اصل حمایت کرد، چون اجرای احکام اسلامی تحت نظارت فقیه را میخواست و در این زمینه با شیخ شهید همراهی کرد. علاوه بر این، در تلگراف دیگری، یک مسئله مهم و حساس را تذکر داد که متن آن در تاریخ آمده است: «زنادقه عصر به گمان فاسد حریت، این موقع را برای نشر زندقه و الحاد، مغتنم، و این اساس قویم را بدنام» کردهاند، پس لازم دانسته شده «ماده ابدیه دیگر در دفع این زنادقه و اجرای احکام الهیه عزّ اسمه بر آنها و عدم شیوع منکرات درج شود تا بعون الله تعالی، نتیجه مقصود بر مجلس محترم، مترتب و فرقه ضاله، مأیوس، و اشکالی مترتب نشود».
ببینید از تعبیر «گمان فاسد حریت» و مأیوس کردن «فرقۀ ضاله» کاملاً پیداست که آخوند، مطلق آزادی و آزادی مطلق را تأیید نمیکرد؛ بلکه در چارچوب شرع و قانون، با آزادی سازش داشت و نه تنها با ظلم مخالف بود که با الحاد هم درافتاد.
اگر قرار است اندیشههای آخوند دربارۀ ولایت فقیه را کالبدشکافی کنیم، باید به جای گزارشات مشکوک و بی سند، به منابع دسته اول (مثل حاشیۀ آخوند بر مکاسب شیخ انصاری، تقریرات قضا و تقریظ آخوند بر تنبیه الأمه) رجوع کنیم. در میان تعلیقههایی که آخوند بر مکاسب دارد، اگرچه دلالت روایات بحث را بر نیابت عامۀ فقیه از معصومین، کافی نمیداند، اما در جای دیگر آورده است که قدر متیقن از مردم برای تصرف در امورِ حکومتی، فقها هستند. بنابراین، کسی در دورۀ غیبت میتواند حکومت را بپذیرد که فقیه باشد. در صورت فقدان فقیه هم نوبت به شیعیان عادل میرسد. ایشان با بررسی روایات مورد ادعا در این باب مینویسد: «از این ادله، میتوان به دست آورد: فقیه، قدر متیقن از میان کسانی است که احتمال داده میشود مباشرت یا اذن و نظر آنها، معتبر در تصرفات باشد؛ همچنانکه مؤمنین عادل در صورت نبود فقیه، قدر متیقن از کسانی هستند که تصرفشان مشروعیت دارد».
از سوی دیگر تنها نمیتوان به مکتوبات آخوند بسنده کرد، بلکه عملکرد تاریخی هم برای فهم رویکرد ایشان مهم است. آنگونه که میگویند، آخوند قائل به ولایت فقیه به سعهای که میرزای نائینی و امام خمینی معتقدند، نبوده است؛ قبول. بعضی همین را میگیرند و دیگر کسی جلودارشان نیست؛ یعنی برای تضعیف حاکمیت فقیه از این حربه استفاده میکنند، غافل از اینکه در اینجا نکات زیادی هست که مغفول میماند. از آنها میپرسیم حدود و احکام اسلامی چه؟ آنها باید در جامعه جاری شود یا خیر؟ یعنی آخوند به این هم قائل نبود؟ مرحوم آخوند به تفسیق سیاسی تقی زاده حکم داد و گفت: این آقا را از مجلس بیرون کنید که تقیزاده هم از ترسش فرار کرد. آخوند به چه عنوانی این حکم را داد؟ این هم یک حکم ولایی است؛ لذا امثال آدمیت به آخوند ایراد میگیرند و میگویند، آخوند روی قوانین مشروطیت پا گذاشته است. یعنی مشروطه میگوید، نمایندۀ ملت که به مجلس میآید، مصونیت دارد، هیچکس هم نمیتواند تا وقتی که دورهاش تمام نشده، به او کاری داشته باشد. ولی آخوند محکم میگوید: او را بیرون کنید! خُب، این یک حرکت ولایی است.
خدا رحمت کند مرحوم والد ما، استاد منذر را که گاهی یاد صحبتهای ایشان میافتم و البته از دیدگاههای ایشان هم استفاده میکنم. ایشان میفرمود: اصلاً خود رهبری مشروطه، یک امر ولایی است. اینکه آخوند فتوا صادر میکند و میگوید: مالیات دادن به محمدعلیشاه این سفاک ظالم، مثلاً در حکم محاربه با امام زمان است و نباید مالیات دهید. این چیست؟ این جزو امور اجتماعی - سیاسی مسلمانان است. ایشان در مقام یک فقیه صاحب ولایت، دارد حکم میدهد. خُب، ما با این نمونهها چه کنیم؟
اینجا حرفهای زیادی هست و بعضاً افراط و تفریطهای هم رخ میدهد. چون در نقطۀ مقابل هم گاه افرادی پیدا میشوند که به جای نقد منصفانه، تحت عنوان «آسیبشناسی» و «بصیرت دهی» یا «افشاگری»، به تخریب بیرویۀ علما میپردازند. چنانچه در سالگرد مشروطیت امسال، برخی از زبان آیت الله سید کاظم طباطبایی (صاحب عروه)، مرحوم آخوند را تکفیر کرده و العیاذ بالله گفتند که سید، آخوند را بیدین میدانست. به این هم بسنده نکردند و گفتند که مرحوم سید، دو تن دیگر از مراجع مشروطه خواه نجف را نیز به مدالِ بیسوادی و دین فروشی مفتخر ساخته است! یا ادعا کردند آخوند خراسانی خودش حکم اعدام شیخ فضل الله را صادر کرده بود! اگر یادتان باشد، حقیر ضمن مصاحبهای، این مسئله را با استفاده از منابع تاریخی و اظهارات بیت سید و آخوند، در ترازوی نقد قرار دادم.
به هر حال، استفادۀ ابزاری از بزرگان، دامنگیر برخی شده و آخوند خراسانی نیز قربانی این داستان گردیده است؛ البته این مسئله، چیز تازهای نیست و ریشۀ دور و درازی دارد.
* گویا مصادرۀ تاریخ و چهرههای تاریخی فقط به مواضع آخوند خراسانی محدود نمیشود. آیا نمونههای دیگری هم در این پروسه سراغ دارید؟
بله. اجازه بدهید نگاهمان را فراتر ببریم و یک آسیب گستردهتر را بازخوانی کنیم. شما ببینید بعضی از روشنفکرنمایان وقتی میخواهند موج غربگرایی را تئوریزه کنند، به سراغ میرزای نائینی میروند؛ در حالی که هر چه باشد، ایشان دغدغۀ اسلامی داشته و به عنوان یک فقیه وارد مباحث تنبیه الامه و مشروطه میشود و به ولایت فقیه، عمیقاً معتقد است؛ لذا میبینیم تفسیری که ایشان از آزادی و مساوات به دست میدهد، دقیقاً یک تفسیر اسلامی است، اگر چه به نظر میرسد در شناخت عمیق فرهنگ و تمدن غرب، چندان قوی نیست. در اینجا تحلیلگران غربگرا به سراغ میرزا میآیند و ایشان را به نفع خود مصادره میکنند و با تمجید و تعریف زیاد، تحریفهای زیادی دربارۀ ایشان انجام میدهند؛ ولی همینها وقتی به جنگهای ایران و روس تزاری میرسند - که علما برای حفظ استقلال و دفاع از کیان کشور، پرچم مبارزه با استعمار را برافراشته و رهبری ملت ایران را به دست گرفتند - تا میتوانند، همۀ سستیها، کاستیها و مشکلات جنگ را به پای علما مینویسند؛ و دیگر به کالبدشکافی عوامل پشت پرده، مثل وادادگی غربگرایانی مثل «میرزا ابوالحسن خان ایلچی» و «افشار ارومی» و زد و بند آنها با روس و انگلیس نمیپردازند. حتی به اندازۀ یک دهم از آنچه به تنبیه الامه میپردازند، به متون ارزشمند رسائل جهادیه کاری ندارند. با اینکه واقعاً اگر مجاهدتها و جان فشانیهای سربازان ایرانی و بعضی از سرداران ایرانی، که مستقیم و غیر مستقیم، از عرق ملی- دینیِ مردم و فتاوی شورانگیز جهاد علما ناشی شده است نبود، دشمنان نه تنها قفقاز را از ایران جدا میکردند، بلکه تا تهران نیز آمده بودند!
این جریان باز هم سراغ تاریخ میآید و وقتی به ایستادگی روحانیت شیعه در برابر زیادهخواهی دشمنان میرسد، علما را به مبارزه با پیشرفت متهم میکند؛ مثلاً وقتی آیت الله ملأ علی کنی در برابر قرارداد ایران کُشِ امتیازات رویتر قد علم میکند و ایران عزیز را از رفتن در هاضمۀ استعمار انگلیس نجات میدهد، ایشان را شدیداً بر کرسی اتهام مینشاند و با شبهات مختلف مثل گرانفروشی گندم در ایام قحطی و مخالفت با آزادی میکوبند. البته تاریخ پژوهان نوآور، با تکیه بر اظهارات مستوفیالممالک، اعتمادالسلطنه و عبدالله مستوفی نشان دادهاند که این اتهامات بیپایه است.
داستان به اینجا ختم نمیشود. در نهضت تحریم تنباکو هم که به اعتراف روشنفکران، «پیش درآمد نهضت مشروطه»، «پیشگام آزادی و مبارزه با استبداد» و «مایۀ اعتلا و رشد کشورمان» است، رهبری روحانیت به نحوی چشمگیر دیده میشود و برگ زرینی از کارنامۀ مرجعیت شیعه را به نمایش میگذارد. در اینجا نیز همین جریان میکوشد تا فقط نقش تجار و بازاریان را پررنگ کند و یا اگر موفق نشد که علما را از صفحات تاریخ حذف کند، رهبران آن نظیر میرزای شیرازی را به صورتهای گوناگون، اهل زد و بند با دربار یا تحت تأثیر روسها نشان میدهد.
اینها هر کجا منافعشان اقتضا کند، علما را مصادره میکنند و هر وقت مصلحت دیدند، انگشت اتهام را به سوی آنان میگیرند.
* شما جریان مصادرۀ علما در نهضت مشروطیت را چگونه میبینید؟
از شما چه پنهان که این معضل در مکتب تاریخنگاری مشروطه، به اوج میرسد. البته اگر دنبال ریشهیابی این مسئله هستید، باید جریانهای درگیر در کارزار مشروطه را بشناسید. من به جد معتقدم که تا در جریان شناسی مشروطه مسلط نباشیم، نمیتوانیم اندیشۀ سیاسی مرحوم آخوند را تحلیل کنیم.
* پس لطفاً کلیت جنبش مشروطه را برای ما جریانشناسی فرمائید و بعد به تحلیل بینش علمای مشروطهخواه بپردازید.
با کمال میل. ببینید ما در عصر مشروطیت، به صورت کلان، شاهد دو جریان متقابل هستیم که میتوانیم از آنها با عنوان جریان «اسلامگرا» و «غربگرا» یاد کنیم. جریان «غربگرا» به رهبری امثال تقیزاده، حسینقلیخان نواب و… شکل میگیرد و جریان «اسلامگرا» نیز به دو بخش کلی تقسیم میشود: ۱- مشروعهخواهان ۲- مشروطهخواهانِ اسلامگرا.
رهبر «مشروطهخواهان اسلامگرا» کسی نیست جز مرحوم آخوند خراسانی که دو تن از مراجع دیگر نجف یعنی آیات عظام حاجی میرزا حسین تهرانی، و شیخ عبدالله مازندرانی ضلع سه گانهای را با ایشان تشکیل میدهند و به مراجع ثلاث حامی مشروطه شهرت مییابند. در این میان، شخصیتی مثل میرزای نائینی در حکم دستیار و عقل منفصل در کنارشان عمل میکند. درایران هم میتوان از علمای مشروطهخواهی مثل حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی و سیدین مرحوم طباطبایی و بهبهانی نام برد.
از سوی دیگر، رهبر «مشروعهخواهان» در ایران، شخصیتی مثل آیت الله حاج شیخ فضلالله نوری است. البته تاریخنگاران سکولار سعی میکنند شیخ را تنها نشان دهند و بگویند مشروعهخواهی در بین علما رونق نداشت. اما باید عرض کنم ما علمای بزرگی را در ایران و نجف داریم که از سرآمدان فقهای شیعه در تاریخ هستند که با شیخ فضلالله همفکرند. در جبهۀ مشروعهخواهان، افرادی، چون آیات عظام آخوند ملاقربانعلی زنجانی، حاجی میرزاحسنآقا مجتهد تبریزی، میرزا صادق آقامجتهد، حاج میرزا عبدالکریم امام جمعه، شهید حاج میرزا ابراهیم خویی (صاحب شرح نهجالبلاغه)، آقا سیدمحمدباقر درچهای (اصفهان)، شهید حاج میرزا رضا خراسانی (خراسان)، حاج ملامحمد خمامی (رشت) قرار دارند و در خود تهران، دهها روحانی فاضل و مجتهد، نظیر آخوند رستم آبادی، ملامحمد آملی، حاج آقا علیاکبر بروجردی، حاج میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی و حاج شیخ روحالله دانایی، با شیخ همسو هستند. متأسفانه تاریخنگاری مشروطه اینها را به حاشیه رانده و لذا مقامات علمی و اجتماعی آنها بر بسیاری از مردم پوشیده است. چنانکه در نجف نیز شخصیتی مثل آیتالله محمد کاظم یزدی «صاحب عروه»، مرجع عامّ جهان تشیع و حامی مشروعهخواهان است که هر فقیهی میخواهد بگوید من صاحب فتوا هستم، مرجعیت خود را با حاشیه بر کتاب او، اعلام میکند.
* اگر این نوع جریان شناسی از مشروطه را پایۀ تحلیل قرار دهیم، چه مسائلی سبب اختلاف بین مواضع آخوند با شیخ فضلالله نوری شد؟ به عبارت دیگر، آخوند خراسانی و شیخِ نوری، از چه افقی به مشروطه مینگریستند که در نتیجه به روشهای متفاوتی روی آوردند؟
دربارۀ نوع اختلاف مرحوم شیخ با آخوند خراسانی دو نظریه مطرح است:
۱. اختلاف در فلسفۀ نظری، اصول اعتقادی و اندیشۀ سیاسی.
۲. اختلاف در مصداق شناسی (تطبیق مسائل دینی بر مصادیق خارجی).
من در جای جای آثارم روی این نکته تأکید میکنم که غالب اختلافات آخوند خراسانی با شیخ فضل الله نوری، در اصول بنیادی احکام اسلام نیست، بلکه «عمدتاً» (و نه البته «تماماً») ناشی از اختلاف آنان در «تشخیص موضوع» یعنی شناخت ماهیت واقعی جریانها، و مبدأ و مآل اشخاص و گروههای دست اندرکار مشروطه (نظیر تقیزاده) بوده است.
شیخ و آخوند، از نظر مصداقی، تلقی و نگاه یکسانی به مشروطه نداشتند و میان آنها در تعریف و تحلیل ماهیت جریان وارداتی و نوظهور مشروطه، اختلاف اساسی بود و این اختلاف، موجب تفاوت و اختلاف برخوردشان با این پدیده شد؛ لذا این دو بزرگوار در «اصول» با هم متحد بودند، ولی در تاکتیک متفاوت. پس هرگز خیال نکنیم که آخوند خراسانی در جبهۀ غربگرایان سنگر گرفته بود و در یک دوراهی سرنوشتساز، احکام اسلامی را به پای قوانین موضوعۀ غرب قربانی میکرد؛ خیر.
با ملاحظۀ آرا و فتاوای آخوند خراسانی به این نتیجه میرسیم که ایشان رفع مشکلات جامعۀ ایران در عصر قاجار را در چهار محور کلی جستجو میکرد: «رشد و گسترش تولیدات داخلی»، «حفظ استقلال کشور»، «گسترش عدالت اجتماعی» و «بسترسازی لازم جهت اجرای ارزشهای اسلامی مثل امر به معروف و نهی از منکر، در جامعه مخصوصاً بین دولتمردان». فتوای ایشان مبنی بر تحریم کالای خارجی و حمایت از کالاهای داخلی و نیز ترویج کنارگذاشتن لباس بیگانه و جامۀ ذلت، جلوهای از این حقیقت است. چیزی که هست، ظهور مشروطه سبب شد تا ایشان تحقق آرمانهای «دیانتخواهی» و «پیشرفت» را بر نظام مشروطه و مجلس موجود تطبیق دهد. البته شیخ فضل الله نیز هدفش دیانت و تعالی کشور بود، اما از نظر مصداقی، نگاه خوشبینانۀ آخوند را به اوضاع و عناصر موجود نداشت.
* با توجه به این مسئله، نزاع اصلی بین طیف مرحوم آخوند با مشروعهخواهان چگونه شکل گرفت؟ و دلیل تقابل آنها چه بود؟
واقعیت این است که نزاع اساسی در مشروطه، در اصل، بین شیخ شهید با تیپ مشروطهخواهان سکولار (مثل تقیزاده) بود، اما، چون رهبرانی مثل سیدین طباطبایی و بهبهانی و مرحوم آخوند در بدو امر مرزبندیِشان با امثال تقیزاده، شفاف نشد؛ بلکه جناح غربگرا در آشفته بازارِ آن روزگار، حمله به تقیزاده را به نوعی حمله به «اساس» مشروطه و حمایت از استبداد جا زد، لذا پای مشروطهخواهانِ اسلامگرا به میدان معارضۀ تقیزاده با شیخ فضلالله، باز گردید. البته آن زمان، تقیزاده هنوز نقاب از چهرهاش کنار نزده بود و فتوای مشهور بعدیش در مجله کاوه برلن را (مبنی بر لزوم فرنگیمآبی مطلق ایرانیان از فرق سر تا ناخن پا)! صادر نکرده بود؛ چون خود را پشت سر سیدین طباطبایی و بهبهانی پنهان میکرد و چه بسا از هواداری مراجع نجف دم میزد.
اگر میبینید شیخ در نهایت مشروطه را تحریم میکند، این مشروطۀ تند و سکولار است که از نگاه شیخ برای ایرانیت و اسلامیت ما مُضر است، ولی آیا مرحوم آخوند که محارب با مشروطه را در حکم محارب با امام زمان (عج) میداند، واقعاً همان تلقی شیخ از مشروطه را دارد؟ خیر. پیداست که آنچه شیخ میبیند و تحریم میکند، عمدتاً با مشروطهای که آخوند در نظر دارد، متفاوت است.
* اگر بخواهید ریشۀ اختلافات این دو جریان را در چند اصل خلاصه کنید، چه میگوئید؟
پاسخ دادن به این سوال، قدری مشکلی است، اما شاید بتوانیم علت عمدۀ اختلافات را در چند عامل خلاصه کنیم:
۱. حضور یا عدم حضور در کارزار سیاسی (تهران) ۲. غربشناسی ۳. زمانشناسی و منابع اطلاعاتی ۴. رجال شناسی و جریانشناسی ۵. انتخاب ریسکپذیری یا رعایت احتیاط و آیندهنگری ۶. اولویت دهی به کنترل استبداد یا دفع غربگرایی.
ناگفته پیداست که شیخ فضل الله از حدود ۲۵ سال پیش از مشروطه، در تهران حاضر بود و در حوادث مهم سیاسی، مثل جنبش تنباکو دخالت داشت و با روابط سیاسی معمول و تبانیهای پشت پرده و ترفندهای ایادی استعمار کاملاً آشنایی داشت. طبعاً او در شناخت رجال سیاسی و دینی و دستهبندیهای حزبی و گروهی موجود، از شخصیتهای دیگر که در طول این مدت در نجف به سر میبردند و همچون شیخ در کانون وقایع و متن رخدادهای ایران حضور نداشتند، تواناتر بود.
اگر حمایتی هم از قاجاریه میکرد، به صورت مشروط بود و آن هم از باب «دفع افسد به فاسد»؛ کما اینکه مدرس هم بعداً در جریان جمهوری خواهی رضاخانی و آمدن پهلوی، از قاجاریه دفاع کرد و میخواست قاجاریه باقی بماند. شیخ هم مثل مدرس، هیچ گاه به دنبال تطهیر قاجاریه نبود، بلکه دُم خروسهایی مثل دیگ پلوی سفارت انگلیس را میدید و حکومت موجود را بر امثال یپرمخان ارمنی و تقیزاده و نواب دو تذکرهای! ترجیح میداد؛ زیرا اینها را اهل زد و بند با دشمنان ایران میدانست؛ لذا الگوی «عدالتخانه» را که از لحاظ بومی و دینی، قابلیت بهتری داشت، برای برون رفت از استبداد پیش کشید و در گام بعد که این مسیر را تغییر دادند، به سمت مشروطۀ مشروعه حرکت نمود.
ما چه بخواهیم یا نخواهیم، این پیشگوییهای شیخ شهید بود که نهایتاً درست از آب درآمد و آن طرف، ندای پشیمانی بود که از علمای مشروطهخواه برخواست. اینکه میگفتند: «سرکه ریختیم، شراب شد» و یا نسخههای کتابی مثل «تنبیهالامه» را جمعآوری کرده و حتی برخی از فرط ناراحتی، با عالم سیاست وداع کردند و انزوا را ترجیح دادند، به همین دلیل بود.
* اگر حرکت علما را در فرایند مشروطه، به صورت سلسلهای و مرحلهای تحلیل کنیم، در چه مراحلی روشها تغییر کرد و در کجای آن بود که خط سیر آخوند از شیخ جدا گردید؟
سوال بسیار خوبی است. باید عرض کنم در باب مشروطه، علما از دو زاویه به مشکلات مینگریستند: یکی نگاه «سلبی» و دوم «ایجابی». بخش سلبی، در مرحلۀ «نفیِ» نظام کهن (یعنی رژیم استبداد) پا گرفت. در این فصل، تضادها و نزاعهای این دو جریان، چندان بروز و ظهوری نداشت؛ اما زمانی که نوبت به بخش «ایجابی» رسید که ناظر به مرحلۀ «تأسیس و تثبیت» نظام جدید است، آخوند و شیخ در آغاز با یکدیگر همراه بودند و بعد کم کم تضادها به طور فزاینده آشکار گردید. پس اگرچه شیخ را به استبداد متهم میکنند، اما در کلیت امر مخالفتی با کنترل قدرت شاه نداشت. اقدامات عظیم شیخ در نهضت تحریم تنباکو و حضور در مهاجرت کبری، نمونهای از این واقعیت است.
چنانچه قبلاً هم گفتهام، در صبحدمِ مشروطه، بین مرحوم آخوند و شیخ شهید، پیوند وثیقی برقرار بود و حتی ورود آخوند به جنبش ضدّ استبدادی منتهی به مشروطیت (که از آن با عنوان نهضت «عدالتخانه» یاد میشود)، و حمایت بعدیش از مجلس شورای ملی، به اعتبار حمایت شیخ نوری از جنبش عدالتخواهی و حضور ایشان در اوایل امر در مجلس شورا صورت گرفت؛ اسناد و مدارک موجود (و حتی نامۀ خود آخوند در استبداد صغیر به محمدعلیشاه که ناظمالاسلام کرمانی در «تاریخ بیداری ایرانیان» آورده) بر این حقیقت گواهی میدهد. ضمن اینکه، خود بنده همین مطلب را از میرزا عبدالرضا کفایی خراسانی، یکی از نوادۀ مرحوم آخوند شنیدم.
حالا نگاهی هم به بخش ایجابی نهضت بیندازیم. این بخش دارای نقاط عطفی است که نوع ارتباط شیخ و آخوند را رقم میزند:
· مهاجرت کبری و فشار به شاه، برای صدور فرمان مشروطیت: هر دو بزرگوار در این حرکت همفکرند و صاحب نقش؛ یعنی مرحوم شیخ حاضر است و مرحوم آخوند حامی.
· نگارش متمم قانون اساسی و پیشنهاد اصل نظارت فقهای تراز اول بر مصوبات مجلس، از سوی شیخ فضل الله: آخوند خراسانی ضمن تلگرافی لایحة پیشنهادی شیخ را مورد تأیید قرار داده و بر آن تأکید میورزد.
· تحصن شیخ و یارانش در حرم حضرت عبدالعظیم (ع): از آنجا که متن اصل تصویب شده در مجلس با متن پیشنهادی شیخ تفاوت داشت، شیخ همچنان اجرا و تصویب دقیق طرح مذکور را پیگیری میکرد و مشروطهخواهان تندرو نیز از هرگونه فحاشی در مطبوعات و حتی قصد جان شیخ، دریغ نورزیدند. اعتراض شیخ فضلالله به اعمال نکردن کامل اصلاحات علما توسط مشروطهخواهان و پارهای دیگر از خطراتی که مشروطه را تهدید میکرد، موجب شد تا در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) بست بنشیند. در اینجا بود که مخالفین شیخ، اقدام به نامهنگاری به نجف نموده و به بدگویی از وی و همراهانش پرداختند. از اواخر تحصن عبدالعظیم (ع) که توطئهچینی علیه شیخ فضل اللّه گسترش پیدا کرد و مخالفان کوشیدند تصویر بسیار نادرستی از شیخ و عملکرد وی در ذهن آخوند پدید آورند و از طرفی آن دو هم در تطبیق مجلس موجود در بهارستان با مجلس مورد نظر علما اختلاف نظر پیدا کردند، به طور کلی اختلاف موضع شیخ و آخوند نسبت به مشروطه بالا گرفت.
· از تحصن حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و بقیۀ قضایا تا فتح تهران: روز به روز بر اختلافات این دو جریان افزوده میشد تا اینکه فاجعۀ اعدام حاج شیخ فضلالله نوری رخ داد و شد آنچه نباید میشد.
* بعد از غلبۀ مشروطهخواهان بر اوضاع کشور، برخورد آنها با طیف شیخ فضلالله و آخوند خراسانی چگونه بود؟ و حرکت مرحوم آخوند، نهایتاً به کجا انجامید؟
ببینید مشروطهخواهان سکولار ابتدا یک اقلیت سیاسی بودند، اما بین علمای مشروطهخواه و مشروعهخواه شکاف انداختند و بر موج تحولات سوار شدند و بعد، مطالبات عمومی را رادیکالیزه کردند. حرفهای تند و تیزی که گاه میبینید در مطبوعات و شبنامهها و نطقها علیه اسلام میزنند، یا برخی ترورهایی که توسط گروههای تندروصورت میگیرد، در همین زمینه است. بعد که جریان سکولار، تهران را فتح کرد، به عنوان خاکریز اول به سراغ مشروعهخواهان آمد و شخصیتی مثل شیخ فضلالله را به شهادت رسانید و برخی دیگر مثل ملاقربانعلی زنجانی را به تبعید مرگبار فرستاد و بقیه را به انزوا کشید.
پس از تسویه حساب با منتقدین مشروطه، اوضاع در تهران فرق کرد و دعوای «انقلابی» و مرتجع»، «آزادی خواه» و «مستبد»، جای خود را به دعوای اعتدالی - که طیف گستردهای از عناصر صادق یا منفعت جو و نیز اطرافیان سیدین بهبهانی و طباطبایی در آن عضویت داشتند - و دمکرات - که بیشتر اعضای آن، عناصر سکولار و افراطی بودند – داد و مشکلات جدیدی شکل گرفت.
بنابراین، بایکوت شیخ و همفکران او، پایان دفتر نبود؛ بلکه بزودی مرحومان آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و میرزای نایینی (یعنی هواداران مشروطه مشروعه) نیز آماج حملۀ جناح سکولار حاکم قرار گرفتند. یعنی در مرحلۀ دوم که رفته رفته، ماهیت جناح سکولار برای علمای مشروطهخواه هم آشکار میشد و ثابت میگردید که این جمعیّت اعتقادی به روحانیت شیعه ندارند، اوضاع کمی فرق کرد؛ زیرا آخوند خراسانی نگاه عمیقتری به ماهیت جناح سکولار یافت و لذا ایستاد و مرام سیاسی تقیزاده را تکفیر کرد و عملاً او را فراری داد.
در اینجا بود که تندروها به سراغ خاکریز بعدی یعنی عالمان مشروطهطلب رفتند و آنها را مورد هجمه قرار دادند. شما ببینید درست سر سال شیخ فضل الله، با اختلاف ۴ روز، سید عبدالله بهبهانی به جرم اسلام خواهی و مبارزه با غربزدگی و خودکامگیِ امثال سردار اسعد، توسط «حسین لَلِه» در خانهاش ترور میشود. این «حسین لَلِه» از اعضای کمیتهای به نام «کمیتۀ مجازات» است که شیخ شهید را قبل از اعدامش ترور کرده بودند. اما حالا یفرم خان، رئیس شهربانی مشروطه، او و همدستانش را از چنگ قانون نجات میدهد!
همزمان، برای رهبر دیگر مشروطه، سید محمد طباطبایی، هم خط و نشان میکشند که اگر دست از پا خطا کنی، کار تو را هم یکسره میکنیم و او هم، نگران و پریشان، در گوشهای کنج عزلت اختیار میکند! بعد که ستارخان از ماجرای قتل بهبهانی و مسائل دیگر خبردار میشود، بر میآشوبد و دست به ترور فعالان جناح سکولار میزند. میدانید که ستارخان یک لوطی شجاع و جوانمرد بود که خود را از مقلدین مرحوم آخوند خراسانی میدانست و روی انگیزۀ ظلم ستیزی، و به اعتبار فتوای آخوند، به نهضت مشروطه ملحق شده بود تا جان خود را سپر کند و مشروطه را نجات دهد. بالاخره مشروطهخواهان سکولار، نیروهای او را در پارک اتابک به گلوله میبندند؛ بعد ستارخان تیر میخورد و زخمی و دلشکسته، برای همیشه از دور خارج میشود.
اما این سناریو تکمیل نمیشود، مگر اینکه آنان، آخوند خراسانی را نیز - که ستون اصلی خیمۀ مشروطه اسلامی است - از بین ببرند؛ لذا او هم به مرگی کاملاً مشکوک از دنیا میرود. البته بروز انحرافات، کارشکنیها و ناکارآمدیهای مشروطه و هشدار آخوند نسبت به آن، به معنی دست کشیدن آخوند از اصل مشروطهخواهی نیست.
به هر ترتیب، عالمان دیگری که در هواداری از مشروطۀ اسلامی محکم بودند، یا ترور میشوند و یا با ارعاب و تهدید، از دیارشان طرد میگردند؛ مثل مدرس که در تهران ترور شد (و البته به سلامت جست) و حاج آقا نورالله اصفهانی که از ترس جان، راهی نجف گردید. خلاصه اینکه کرسینشینانِ لژ بیداری ایران، بر مرکب مشروطه سوار میشوند و مخالفین خود را تار و مار میکنند. به این ترتیب، رحلت آخوند و آثار تندروی جناح سکولار، به تدریج بین نجف و تهران شکاف انداخت و تا مدتها زمینۀ قطع تأثیرگذاری نجف بر تحولات ایران را فراهم ساخت.
ماجرا به اینجا هم ختم نشد. فاتحان مشروطه بیکار ننشستند و دست به نگارش تاریخ زدند و ابتکار تاریخنگاری این دوره را هم از آن خود کردند. آنها در یک پروسه، مشروعهخواهانی مثل شیخ فضلالله را که بالای دار فرستاده بودند و مابقی را که سرکوب کرده بودند، به عنوان طرفداران استبداد و خشونت در تاریخ ثبت کردند. از سوی دیگر میرزای نائینی و آخوند خراسانی را کاملاً همفکر و همراه خودشان روایت کردند و درگیری آنها با مشروعهخواهان را بر سر اصل مبانی اسلام دانستند. با این وجود، حقیقت اندیشۀ سیاسی و حرکت تاریخی آخوند تا حد زیادی تحریف شد و به مُحاق رفت.
* به عنوان حرف آخر و حسن ختام، سخن پایانی رابفرمایید.
کسانی که با مباحث حقیر دربارۀ جنبش مشروطه آشنایند، میدانند که من به جریان «مشروعه خواهی»، به چشم جریانی اصیل و بر حق نگاه میکنم؛ اما معتقدم که با وجود فراز و نشیبهایی که در مشروطه روی داد، تحولات مشروطۀ نجف، حاصل فرایندی است که از قیام «آخوند» و قعود «صاحبعروه» ریشه میگرفت؛ البته قعودی که عین قیام بود. یعنی هر دو در فرایند تحولات مشروطه دخیلند؛ با این تفاوت که آخوند نیمۀ آشکار وقایع است و سید نیمۀ پنهان آن. این مسئله توضیح بیشتری میخواهد که طلبتان باشد.
اما در عین حال، تکاندهندهترین و عبرتانگیزترین واقعه در مشروطۀ ایران، «صعود» و «شهادت» شیخ فضل الله نوری است. یعنی معتقدم آنچه در مشروطه گذشت، حاصل مواضع همۀ علمای دخیل بود و باید با رعایت ادب و احترام، سهم هر کدام را ببینیم و پیوندها و گسستهای نظری و عملی آنها را ریشهیابی کنیم، بعد اگر نقدی هم داریم، به صورت عالمانه مطرح سازیم.
در پایان، اول به خودم و سپس به خوانندگان عزیز سفارش میکنم که بیاییم ابزار و توشۀ کافی را برای پژوهش عمیق، عالمانه و منصفانۀ تاریخ مهیّا کنیم و از آنچه به درک خالص و ژرف تاریخیمان آسیب میزند، بپرهیزیم که به فرموده مولای مظلومان، امیرمؤمنان (ع): «هر کس از تاریخ، عبرت نگیرد، لاجرم خود عبرت تاریخ خواهد شد». والسلام علیکم و رحمه الله.