شهید هاشمی نژاد درباره انجمن حجتیه می گفت: برای شاه مهم بود که سر جوانان را یک جا گرم کند که کاری به سیاست نداشته باشند. یکی از سرگرمیها هم این بود که بروید با بهائیت مبارزه کنید.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در زمان رژیم پهلوی بالاخص پهلوی دوم، فرقه بهائیت رشد بسیار داشت و فرصتی پیدا کرد تا جمعیت خود را سه برابر کند و در دستگاه دولتی و شاه نفوذ فراوان بکند. رئیس رادیو تلویزیون وقت دکتر شاهقلی، وزیر بهداری، وزیر آموزش و پرورش و… هویدا نخست وزیر و بسیاری دیگر بهایی بودند و به سفارش اربابان و شاه در همه امور دخالت داشتند. در میان ملت، روحانیت و نیروهای مذهبی کشور به مقابله با بهائیت پرداختند از جمله حجت الاسلام محمدتقی فلسفی با اجازه آیت الله بروجردی علیه بهائیت شروع به سخنرانی میکند.
علما نیز از جمله امام خمینی (ره)، پس از فوت آیت الله بروجردی به صورت فعال از سال ۱۳۴۰ شمسی با مشارکت فعال در اعتراض علیه لایحه انجمن ولایتی و ایالتی در صحنه حضور پیدا کرد و در مواقع مختلف برای آگاهی دادن مردم علیه بهائیان اقدام نمودند، از دیگر معترضین بهائیت در کشور، مرحوم شیخ محمود (ذاکر زاده) تولایی معروف به شیخ محمود حلبی بود.
او از اعضای فعال انجمن تبلیغات اسلامی مشهد بود و مأموریت یافت درباره فرقه بهائیت تحقیق کند. وی در سال ۱۳۳۵ اقدام به تشکیل انجمن خیریه حجتیه مهدویه کرد.
برخی دو علت برای تأسیس آن عنوان کردهاند:
۱. دوست و همکار حلبی به نام سید عباس علوی که همراه او مأمور برای تحقیق در مورد بهائیت شده بود، جذب بهائیت شده و از مبلغان آنان گشت؛
۲. مرحوم حلبی در سال ۳۲ مدعی بود که امام زمان علیه السّلام به او امر فرمودند که گروهی را برای مبارزه با بهائیت تشکیل بدهد.
هدف از تشکیل انجمن:
اصلیترین و عمدهترین هدف، فعالیتهای فرهنگی برای پیشگیری از تبلیغ و ترویج بهائیت و منزوی نمودن بهائیان در جامعه و دعوت به دین مبین اسلام بود. اعضای اصلی انجمن حجتیه: ۱. شیخ محمود ذاکر زاده تولایی معروف به شیخ محمود حلبی ۲. سید رضا آل رسول ۳. سید محمد حسین عصار ۴. سید حسین سجادی ۵. غلام حسین حاج محمد تقی تاجر
عمدهترین نیروهای انجمن معلمان و افراد باسواد بودند به علت حساسیت رژیم شاه، روحانیون کمی در این انجمن حضور داشتند و یا این که، چون مرحوم حلبی مخالف سرسخت فلسفه بود اعضای انجمن را از غیر روحانی انتخاب میکرد.
روایت شهید حجتالاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمینژاد درباره انجمن حجتیه
شهید هاشمی نژاد یکی از چهرههای درخشان تاریخ انقلاب اسلامی است که علاوه بر سوابق مبارزاتی کم نظیر، از جایگاه علمی بالایی نیز برخوردار بود. وی در اوایل دهه سوم از حیات خویش به درجه اجتهاد نائل گشت و در طول این مدت از محضر اساتیدی همچون آیت الله بروجردی، آیت الله داماد، آیت الله میلانی، آیت الله صدوقی و امام خمینی بهرهها برد.
از آنجا که مشهد پایگاه مبارزاتی این دانشمند خستگی ناپذیر بود و از طرف دیگر نیز یکی از پایگاههای اصلی انجمن حجتیه در این شهر قرار داشت، شهید هاشمی نژاد با این گروه آشنایی طولانی و دقیق داشت؛ لذا یکی از افرادی که در ابتدای انقلاب خطر این گروه را گوشزد مینمود، ایشان بود.
شهید هاشمی نژاد در یکی از سخنرانیهای خود که در آخرین روزهای حیات خویش در سال ۱۳۶۰ ایراد کرد، لازم دید تا به موضوع انجمن پرداخته و کمی در این باره روشنگری نماید.
شهید هاشمی نژاد درباره ماهیت و دسته بندیهای انجمن حجتیه میگوید: «یک سوالی که این روزها ما خیلی درگیر آن هستیم راجع به انجمن حجتیه است…. خوب دقت بفرمائید الان فرصتی برای طرح تفصیلی این مسئله نیست و من خیلی فشرده عرض میکنم. افرادی که با آنها در ارتباط بودند، و یا آنهایی که در ارتباط هستند، مجموع اینها را من به سه دسته تقسیم میکنم. یک بخش آنهایی که الان در انقلاب هستند و دنبال امام هم بودند و هستند و دنبال اینها حرکت میکنند و راهشان را ادامه میدهند؛ و تعدادی از اینها را هم من مخصوصاً در جبهه دیدم که کارهای بسیار با ارزشی هم انجام میدهند، یک خط از این مردم هستند و به طوری هم که شنیدم البته حالا این را نمیدانم، ولی من در عمل دیدم که اینجوری هستند و شنیدم که تعدادی جدا شدند از این جمعیت. این یک دسته.
یک دسته افرادی هم هستند که اینها بچههای صادقی هم هستند، خوبند، منتها متأسفانه به علت این که توی آن خط انجمن بودند (که حالا عرض میکنم چیست) اینها بینش سیاسی و انقلابی متأسفانه هیچی ندارند. میشود با آنها کار و صحبت کرد و بینش به آنها داد و از وجود آنها استفاده کرد. البته به شرطی که بینش انقلابی به آنها بدهیم.
وقتی ما میگوئیم بینش انقلابی، این بینش انقلابی چیزی نیست که الان بنده تصمیم بگیرم یک دفعه بشوم انقلابی، نه. یک تفنگ دست من بدهند، هدفی را هم قرار بدهند، به من بگویند تیراندازی کن، همه خصوصیات را هم طرف میگوید، ولی این جور نیست که من وقتی تیراندازی کردم تیرانداز ماهری باشم. نخیر، به جای اینکه بزنم به آن نقطه مقابل، یک وقتی میزنم پشت سرم، یا میزنم این طرف و آن طرف. اینقدر باید تیراندازی بکنم تا بشوم تیرانداز. چه برسد به اینکه مسئله یک انقلاب مطرح باشد. خب، یک دسته اینطورند که صداقت دارند، به نظر من میشود با تک تک اینها یا تعدادی از اینها کار شود، به آنها بینش انقلابی داد و از آنها بهره برداری کرد؛ و من تصور میکنم آنچه که شایع است و قطعاً شما هم شنیدید، برادر بسیار بسیار عزیزمان جناب آقای خزعلی، شخصیت محترمی که معروف بود و از ایشان مکرر نقل شده که نظارتی از جانب امام گفتند بر روی اینها داشته باشید، من تصور میکنم در همین رابطه بوده که بتوانند بینشی به آنها بدهند. البته این را هم لابد شنیدید، ولی من تا دیروز تردید داشتم (چون من در نقل مسائل خیلی شکاکم که حتماً کاملاً مستند باشد که بتوانم نقل کنم)، ولی دیشب دامادشان جناب آقای مروی را دیدم و سوال کردم و معلوم شد قطعی است که دارم عرض میکنم.
امام اخیراً به آقای خزعلی پیام دادند که من دیگر آن حق نظارتی که در مورد انجمن به شما دادم را برداشتم، آنها را رها کنید به حال خودشان. این را من تردید داشتم، ولی صحت دارد و قطعی است و دیگر آقای خزعلی از طرف امام چنین نظارتی ندارند. اضافه بر اینکه نظارت داشتن دلیل بر این است که متأسفانه خبرهایی بوده است والّا امام چرا روی گروه خاص دیگری نگفتند نظارت شود. ولی همان نظارت را هم برداشتند. آنچه من شنیدم مرکب از دو بخش بود. یکی اینکه امام فرمودند که اینها اخیراً از نظارت من و اسم من سو استفاده کردهاند، به این دلیل نظارت را برداشتند. ولی آنچه که آقای مروی از شخص آقای خزعلی شنیده بود و برای من نقل کرد همین مقدار بود که امام فرموده بودند که شما دیگر در رابطه با من با آنها ارتباطی نداشته باش؛ بنابراین امام آن حق نظارتی که داده بودند برداشتند.
یک دسته که دسته اقلیتی هستند متأسفانه در همان خط انجمن اند. خط انجمن یعنی چه؟ دقت بفرمائید، خط انجمن همانی که سابقا وجود داشت، مبارزه با بهائیت بود. تا این جا ما حرفی نداشتیم، کسی بیاید و با بهائیت مبارزه کند، اشکالی نداشت. اشکال کار چند مطلب بود. یکی این که آن برادران، یعنی تعدادی از رهبرانشان آنچنان بهائیت را بزرگ میکردند که گویا اصلاً تمام خطر، بهائیت است در ایران. در حالی که ما معتقد بودیم، یعنی خط انقلاب معتقد بود که بهائیت یک شاخهای است از شاخههای استعمار. معلولی است، ما باید به سراغ علت برویم. نتیجتاً هم دیدید که وقتی دیدند انقلاب میشود و عوامل امپریالیسم در هم کوبیده میشود، بهائیت هم میرود سراغ کار خودش. این یک جهت.
جهت دوم، این مسئله بود که همان طور که میدانید بچههای مسلمان و پاک و صادقی که میرفتند و با آنها کار میکردند (ضمناً من عرض کنم من هیچ یک از آنها چه کوچکشان و چه بزرگشان را نمیخواهم متهم کنم و رهبرانشان را هم من متهم نمیکنم، ولی میگویم در دیدشان اشتباه داشتهاند و همین قدر برای ما کافی است که جریان را ببینیم چیست) اینها به بچههایشان میگفتند که به این شرط میتوانید با ما فعالیّت کنید که در کارهای سیاسی دخالت نکنید. همان وقتی که بچههای ما در خیابانها بودند و فریاد میزدند، در زندان و در برابر گلوله بودند اگر کسی را احساس میکردند که در فعالیتهای سیاسی است عذر او را میخواستند و این دقیقاً خلاف خط امام است. به همین دلیل هم بود که رژیم اجازه میداد آنها در زمینه مبارزه با بهائیت کار کنند. چرا؟ برای اینکه برای رژیم این مسئله مطرح بود که سر جوانان را یک جا گرم کند که کاری به کار آمریکا و رژیم و نفت و شرایط سیاسی نداشته باشند. حالا آن جای سرگرمی چه بود؟ برای رژیم فرق نداشت. گاهی به دانشجویان میگفت این همه عوامل شهوترانی برای شما ریخته، ما خودمان هم کمکتان میکنیم. امکانات رفاهی به آنان میدادند، بورس تحصیلی میدادند و… که خلاصه کاری به نظام نداشته باشند. یکی از سرگرمیها هم این بود که بروید با بهائیت مبارزه کنید، به شرطی که در کارهای سیاسی مداخله نکنید.
اما این جمله را هم توضیح بدهم، این جور نبود که رژیم بگوید بروید با بهائیت مطلقاً مبارزه کنید. اگر این آقایان هم ادّعا میکنند که ما با بهائیت مبارزه میکردیم، کم لطفی میکنند.
بهائیت سه بعد داشت بعد اقتصادی، بعد سیاسی، بعد فکری. دقت کنید اینها در بعد سیاسی و بعد اقتصادی یک قدم هم اجازه نداشتند مبارزه کنند، رژیم، قرص جلوی اینها را میگرفت. اینها میتوانستند حتی راجع به پپسی کولا حرف بزنند، که مال ثابت پاسال بود؟ اینها میتوانستند راجع به شرکتهایی که در این مملکت از نظر اقتصادی در اختیار بهائیت بود حرف بزنند؟ ابداً! این جا رژیم، چراغ قرمز داده بود و آقایان هم بر اساس دیدشان (باز نمیگویم خیانت) تزشان این بود که نباید با رژیم درگیری پیدا کرد، باید آهسته رفت تا گربه شاخ نزنه! بنابراین در بُعد اقتصادی اینها با بهائیت مبارزه نداشتند و نمیتوانستند هم داشته باشند. در بعد سیاسی هم همین جور، میتوانستند بگویند آقای هویدا چرا تعدادی از وزرای شما در کابینهتان بهایی هستند؟ ابداً! میگفتند فضولی موقوف! پس کجا مبارزه میکردند و رژیم اشکالی نمیکرد یا به آنها اجازه میداد؟ فقط در بعد فکری، وقتی ما میگوئیم انجمن حجتیه یعنی این خط و وجود دارد.
ما چرا امروز این را مطرح میکنیم؟ ما مطرح نمیکنیم. متأسفانه آنها با ما کار دارند و الا ما کاری به آنها نداریم، شما فکر میکنید امام چرا مصدق را مطرح کردند؟ سال اول انقلاب، کاری به کار مصدق هم نداریم. کسی بود، آمد کاری کرد و رفت. مسئله این بود که امام دید اگر زیر پوشش مصدق، میخواهند در مقابل خط انقلاب، مصدق را زنده کنند اینجا امام باید موضعگیری کند، با کمال تأسف باید بگویم آن خط سوم که خط اصلی انجمن است امروز کار دارند به کار انقلاب. این است که ما هم ناچاریم به آنها کار داشته باشیم. پس ما حالت تهاجمی به آنها نداشتیم حالت دفاعی داریم از انقلاب. دقت بفرمائید، چه کار دارند به ما؟
اول کوشش کردند که به جامعه بقبولانند که رهبر انقلاب را امام نگویید. البته این را صریح نگفتند، هی گفتند نایب الامام، نایب الامام. بسیار خوب نایب الامام خود افتخار بزرگی برای رهبر انقلاب است، ولی چرا از گفتن لفظ امام نگران هستید؟ بابا مگر قرآن از پیشوایان کفر به امام تعبیر نکرده؟ (و قاتلوا أئمّه الکفر) شما از این که به رهبر انقلاب امام بگویید میترسید به امام زمان (صلوات الله علیه) بر بخورد؟! حضرت ناراحت بشوند؟! اینها را ما تضعیف خط رهبری میدانیم.
مطلب بعدی، متأسفانه در بعضی از دبیرستانها بعضی از معلمینشان خیلی ظریف مطرح کردند که: مقام رهبری از مقام مرجعیت جداست، یعنی چه؟ یعنی دین از سیاست جداست، مرجع برای وضو و غسل و تیمّم است، نه برای حکومت، نه برای مبارزه با ستم، نه برای امر به معروف در آن حد، نه برای جهاد، نه برای دفاع؛ عجب! من سوال میکنم حکومت جز اسلام است یا خارج از اسلام است؟ مرجعی که درباره نظام سیاسی اسلام نظر نداشته باشد این در همه اسلام نظر دارد یا در بخشی از اسلام نظر دارد؟ چرا صریح نمیگویید؟ بگویید حکومت جز اسلام است یا اسلام حکومت ندارد؟ و ما باید منتظر بمانیم امام زمان (صلوات الله علیه) بیایند.
خیلی مسئله خطرناک است، چیست که دارید طرح میکنید که مرجعیت از رهبری جداست؟ ببینید شما به ما کار داشتید یا ما به شما؟ شیطنت نکنید و الا جلوتر میآییم، ما دیگر اجازه نمیدهیم جامعه ما به آن شرایط برگردد. شما در زیارت جامعه میخوانید درباره ائمه علیهم السلام “و ساسه العباد”. از شرایط رهبری مسئله آشنایی با سیاست است، آگاهی از شرایط سیاست است، به مرجع که میرسیم، رهبری از مرجعیت جداست؟! بله، که جامعه را برگردانید به همان وضع تاریکی که قبلاً وجود داشت.
به تعدادی از آنها باید گفت چرا صریح نمیگویید، بگویید ما عافیت طلبیم. کسانی را میخواهیم که بگویند، اسلام شما در همین است که سرتان را پایین بیندازید و بروید و بیایید.»