«رمانتیسم عماد و طوبی» درام عاشقانهای که هیچ چیزش خوب از آب در نمیآید. نه شخصیتهایش شکل میگیرند، نه قصهاش و نه حتی عاشقانهاش. فیلمی که دست بالا به کلیپی بلند و آموزشی برای جوانانی که میخواهند عاشق شوند و شوریدگی و دلدادگی خود را در قالب رمانتیک فریاد بزنند، شبیه است.
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- فاطمه قربانی رضوان؛ رمانتیسم عماد و طوبی ساخته کاوه صباغ زاده در ژانری کمدی- رمانتیک خود را به سی و نهمین جشنواره فیلم فجر رسانده. رمانتیسمی که در بی محاباترین و بی پردهترین حالت ممکن روایتگر یک پدیده طبیعی میشود؛ ازدواج.
در همان سکانس ابتدایی به سبک شروع کارتونهای هالیوودی کتابی ورق میخورد و این یعنی مخاطب با کتاب زندگی شخصی رو به رو است. راوی (سارا بهرامی) روایت را شروع میکند. او که تا آخرین سکانس هویت اش هم مشخص نمیشود، بی هیچ منطق خاصی از همه چیز خبر دارد و گاهی هم دست به بیان نکات تربیتی میزند. اما سوالی که آن لحظه به ذهن میرسد این است چرا راوی باید سارا بهرامی باشد؟!
تمام دادهها از زندگی شخصی دو شخصیت اصلی عماد (حسام محمودی) و طوبی (الناز حبیبی) در مونولوگی کوتاه در ده دقیقه ابتدائی فیلم بیرون میریزد و مخاطب تنها از گذشته دو شخصیت اصلی فیلم، متوجه میشود که عماد جز دوست صمیمی اش و طوبی جز پدرش کس دیگری را ندارند.
کتاب زندگی عماد و طوبی چند فصل دارد؛ از رشد و شیدایی و همدلی و ازدواج تا عناوینی دیگر. اما تا پایان فیلم و در اکثر سکانسها شاهد آن هستیم که عنوان هر فصل با محتوای آن نمیخواند!فیلمساز زمان را در قالب ورقهای کتاب زندگی عماد و طوبی به خورد مخاطب میدهد و غیر از آن خبری از مولفههای زمانی و حتی مکانی نیست.
ریتم داستان مدام کند و تند میشود و گاهی مخاطب از فیلم جا میماند. عماد و طوبی هر دو هنرمند هستند. عماد عاشق سینما و طوبی، چون نمیتواند به سینما و ایفای نقش در این قالب برسد، به سمت تئاتر رفته است و البته عاشقانه تئاتر را دوست دارد. عماد و طوبی به یکدیگر علاقمند میشوند. آنها برای آنکه همدیگر را بهتر بشناسند به موزه میروند، برای قدم زندن جنگل را انتخاب میکنند و حتی بال درمی آورند و پرواز میکنند. درست تمام ملزوماتی که باید یک داستان عاشقانه را رمانتیک و تخیلی کند.
رمانتیسم عماد و طوبی یک کمدی رمانتیک تخیلی است. کارگردان بعضا در بیان رمانتیکها کم میآورد و با صحنههای تخیلی سعی میکند چُرت مخاطب را بپراند. انقدر اتفاقهای تخیلی از دل داستان با ساختار آنی رقم میخورد که گاهی در سکانسهای جدی و غم انگیز داستان مخاطب از خود میپرسد اینجا باید دیالوگها را باور کند یا ممکن است همین حالا دو بال از شانهها این دو کبوتر عاشق نمایان شود و رو به افق پرواز کنند؟!
طوبی برای معرفی عماد به پدرش او را به جنگل میبرد. پدری که بعد از مرگ همسرش برای آنکه از شهر و خاطرات او فرار کند به دل طبیعت پناه برده. کاراکتری که تنها در چند سکانس کوتاه حضور مییابد، دخترش را نصیحت و عماد را برای خوشبخت کردن دخترش متوجه میکند تا داستان پیش برود. کاراکتری که نه تنها مثل سایرین به شخصیت تبدیل نمیشود بلکه با بازی مصنوعی و خشک علی انصاریان، عملا بود و نبودش هیچ تاثیری در روند فیلم ندارد.
عماد و طوبی ازدواج میکنند، بچه دار میشوند و زندگی روی دیگر خود را به این رمانتیکها نشان میدهد. با آمدن بچهها و درست در یک سوم پایانی فیلم ریتم داستان و نظام علت و معلومی به طرز عجیبی سرعت میگیرد. عماد که به خاطر مسائل کاری به طوبی بی توجه شده بود در چند سکانس متحول میشود و اوضاع دوباره به یک زندگی رمانتیک بدل میشود. مخاطب نه با مشکلات طوبی در تنهایی و نگهداری از بچهها همدل میشود و نه حتی میتواند عماد را در فراز و نشیبهای کاری و موفقیتها همراهی کند. قصه در تمام طول فیلم پا نمیگیرد و ضعف فیلمنامه در جای جای داستان خود را بروز میدهد.
تصویرهای زننده و زشت و بی پرده روابط عماد وطوبی مخاطب را کلافه میکند. صحبتهایی که باعث شدند نه تنها فیلم مناسب نوجوانان نباشد بلکه همراه با خانواده هم به سادگی نتوان فیلم را تماشا کرد. راوی صدا صاف میکند و مونولوگی اخلاقی تربیتی میخواند و به داد مخاطبی میرسد که در یک رمانتیسم ابزورد گیر افتاده.
از واکنش مخاطبان حین پخش برخی سکانسها و دیالوگها میشد خوب متوجه شد که همه تعجب کرده اند چطور این سکانسها مجوز پخش گرفته اند و چرا اینگونه بی پرده و کاملا غیر اخلاقی مخاطب باید شریک لحظات خصوصی دو کاراکتر اصلی فیلم قرار بگیرد؟ صحنهها و اکسسوارهایی که بودن شان لزومی نداشت و تنها سود اش میتوانست این باشد که کارگردان بخواهد با آنها فریاد پیروزی در برابر ناظران پروانه ساخت را سر بدهد و شاید میدانی باز شود برای قدمهای بعدی و گذشتن از خط قرمزهای قانونی و فرهنگی-عرفی کشور. با اکران این فیلم مشخص نیست معیار توقیف فیلمها در ارشاد دقیقا چیست؟
سکانس آخر آنجا که همه دور هم سر میز غذا نشسته اند از میان چند کودک و جوان دوربین ما را به یک پیرمرد و پیرزن میرساند و اینجاست که اگر راوی نباشد مخاطب متوجه نمیشود که چندین سال گذشته است و آن دو کسی نیستند جز عماد و طوبی در کنار فرزندان و نوههای خود. آشنایانی که اصرار میکنند پدربزرگ و مادربزرگشان دوباره قصه عاشقی خود را بگویند. اما تنها آنها هستند که اشتیاق دو باره شنیدن عاشقانهای آن دو را دارند نه مخاطبانی که به محض بالا رفتن تیتراژ دنبال درب خروج میگردند تا خودش را این رمانتیسم بی سر و شکل نجات دهد.