«خط فرضی» ساخته فرنوش صمدی تلاش میکند تا روایتی از مسائل و مشکلات زنان و ویترینی برای نمایش سرکوب آنها در جامعهای ایران باشد. یک خط فرضی بر مداری کج که به سختی میتوان آن را فیلمی دانست که توانسته باشد مخاطب را با خود همراه کند.
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- فاطمه قربانی رضوان؛ «خط فرضی» ساخته فرنوش صمدی تلاش میکند تا روایتی از مسائل و مشکلات زنان و ویترینی برای نمایش سرکوب آنها در جامعهای ایران باشد. یک خط فرضی بر مداری کج که به سختی میتوان آن را فیلمی دانست که توانسته باشد مخاطب را با خود همراه کند.
سارا (سحر دولتشاهی) معلم مدرسهای در تهران است. او معلمی خوب و قابل اعتماد است به طوری که دانش آموزان با او از خصوصیترین اتفاقات و رازهای زندگی شان صحبت میکنند. سارا برای جشن عروسی خواهرش در حال آماده شدن است. همسراو حامد (پژمان جمشیدی) به علت مشغله و مسافرت کاری نمیتواند در این جشن شرکت کند و سارا و دخترش رها را هم از رفتن به آن جشن باز میدارد. سارا، اما مخفیانه پس از آنکه حامد به مسافرت میرود به همراه دخترش خود را به شمال و جشن عروسی خواهرش میرساند. اما اتفاقی ناگوار سبب میشود که سارا از رفتن خود به آن جشن پشیمان شود و برای شرایطی که برایش پیش آمده به پنهان کاری پناه ببرد.
چند عامل وجود دارد که سبب شده «خط فرضی» را تنها فرضیهای بدون پرداخت کامل دانست. آنچه «خط فرضی» و باورپذیری ماجرا را برای مخاطب دشوار میسازد عدم معرفی کامل شخصیتها در روند داستان است. مخاطب بدون آنکه از شخصیت حامد با پیش زمینههایی آشنا شود از ابتدا تا انتهای او را شخصی یک دنده و بی توجه به خانواده میبیند. حتی مخاطب متوجه نمیشود که چرا حامد انقدر مخالف رفتن سارا به آن جشن است. پژمان جمشیدی نیز تنها راه نشان دادن پدری بی تفاوت را در اخم کردن خلاصه میکند و حتی در سطح یک تیپ هم نمیتواند خود را به مخاطب نشان بدهد.
پدری که قبل از مرگ دخترش عصبی است و بی حوصله و افسرده و پس از مرگ او هم بدون ذرهای تفاوت در خلقیات باقی میماند. انتخاب نادرست پژمان جمشیدی برای این نقش را میتوان بدترین تصمیم کارگردان برای نمایش شخصیت محوری داستان قلمداد کرد.
سارا به عنوان شخصیت اصلی فیلم کاملا منفعلانه خود را نشان میدهد. سکوتهای او مخصوصا در دادگاه که قرار است نشان از اعتراض باشند بیشتر مخاطب را عصبی میکند تا این مفهوم را برساند که سکوت سارا نه از روی عمد بلکه برچسبی است بر دهان اش که نمیگذارد صحبت کند. سارا را نمیتوان به راحتی نماینده زنانی دانست که در شرایطی قرار میگیرند که مجبورند جای سوگواری به فکر راهی برای نجات از دست همسر باشند و به دنبال پنهان کاری دست به هرعملی بزنند. سحر دولتشاهی تمام تلاشش را برای نشان دادن زنی ترسیده از شرایط و در محاصره همسری بی توجه میکند، اما در نهایت نمیتواند مخاطب را به همذات پنداری دعوت کند.
سکانسهایی که به راحتی میشد آنها را پیشبینی کرد و نشانه گذاریهایی که بارها در اغلب فیلمها شاهد آن بودیم «خط فرضی» را به یک فیلم قابل حدس و بدون کشش تبدیل کرده است. صحنه برخورد کلاغ به پنجره کلبه و ترک برداشتن شیشه سالها است که برای نشان دادن شروع یک رخداد نحس برای مخاطب لو رفته است.
حتی میشد سکانسهایی غیرمرتبط و بی تاثیر در روند داستان را مشاهده کرد که در نهایت هم علت بودن این سکانسها روشن نمیشود. دو سکانسی که سارا با زنی روستایی مواجه میشود یکی در ابتدای داستان برای پرسیدن آدرس و دیگری در یک سوم پایانی فیلم آنجایی که سارا و خانواده اش به همراه جسد دخترش به تهران باز میگردند. دقت سارا و اشاره مستقیم دوربین به زن کاملا بی معنی است و علت آن مشخص نمیشود.
اگر از منظر مضمون به سراغ فیلم برویم خط فرضی را نمیتوان به راحتی فیلمی دانست که به بحث حقوق اجتماعی زنان در ایران امروز پرداخته است. صمدی تمام تلاش خود را میکند تا از وضعیت بد زنی که قرار است نماینده تعدادی از زنان ایرانی باشد رونمایی کند. زنانی که طبق آنچه در فیلم نمایش داده میشود، باید برای همیشه گوش به فرمان همسر باشند و اگر اتفاق بدی رخ داد به این فکر کنند که چگونه و با چه ترفندی خود را در برابر آنها تبرئه کنند هرچند که خود مقصر نباشند. با این وجود اما «خط فرضی» نتوانسته علی رغم فرضیهاش، تعمیم یافته بودن مسئله بین سارا و حامد را به مخاظب نشان دهد.
با این وجود اما فیلم اساسا در دسته فیلمهای جشنوارهای قرار میگیرد و البته در جشنواره اسپانیایی وایادولید هم توانسته بود جایزه بهترین فیلم و دومین کارگردانی را به خود اختصاص دهد.
«خط فرضی» یک فیلم متوسط رو به پایین است و داستان آن بدون ذرهای پرداخت در حد یک ایده باقی مانده است. فیلمی که شاید میتوانست در ظرفی کوچکتر و درقالب فیلمی کوتاه عرضه شود و درگیر الگوگیری غلط و شلخته از سینمای اصغر فرهادی نشود.