به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در نوشتار حاضر اهمیت عدالت به عنوان هدف و روش در حکمرانی و در جامعه مورد بررسی قرار گرفته و جایگاه این ارزش اجتماعی در اندیشه و فلسفه زندگی امامعلی (ع) واکاوی شده است.
بی گمان آن چیز که سبک زندگی از جمله سبک زندگی سیاسی هر فرد یا امتی را تعیین میکند، فلسفه و اندیشههایی است که نسبت به هستی و آفرینش انسان دارد؛ کسی که هستی را محدود به عالم محسوس و دنیا میکند، به طور طبیعی، سعادت یعنی آرامش و آسایش را در دنیا و مادیات دنیوی میجوید و برای دستیابی به آن از هر ابزاری استفاده میکند، مگر آنکه استفاده از آن ابزار موجب شود که به خود او «شر» یا «ضرر» افزونتری برسد که در آن زمان برای ایجاد تعادل با دیگران و دفع شر و ضرر، از برخی از خواستهها یا ابزارها دست میکشد؛ چنانکه مفهوم آزادی در فلسفه مادی غربی همین بار معنایی و مفهومی را دارد، به طوری که هر کسی آزاد است تا به شرط عدم آزار دیگران، هر کاری را بکند؛ زیرا آزار دیگران به طور طبیعی، در چارچوب ابتداییترین و سادهترین اصول انسانی یعنی عدالت، مقتضی «مقابله به مثل» است. پس هر کسی سعی میکند تا در شرایطی قرار نگیرد که عدالت مقابله به مثلی، او را از خواستهها و منافع مادی دنیوی محروم کند؛ از همین رو پذیرش قوانین عادلانه و اعمال آن در همه جوامع بشری که هیچ اعتقادی به آخرت ندارند، امری عادی و طبیعی است؛ زیرا برای تامین اهداف دنیوی و فلسفه زندگی مادی دنیوی، چارهای جز این نیست که به قوانین عادلانه احترام بگذارند.
اما کسی که معتقد است که هستی شامل عالم غیب و شهادت است و جهانی دیگر به نام جهان غیب از جمله آخرت وجود دارد که انسان میبایست برای آن تلاش کند، به طور طبیعی، سبک زندگی خویش را به گونهای قرار میدهد که تامینکننده دنیا و آخرتش باشد و از حسنات دنیا و آخرت بهرهمند شود. بر خلاف دنیاگرایان و مادیگرایان که دنیا را بر آخرت مقدم میدارند؛ زیرا اعتقادی به آن ندارند (نازعات، آیه ۳۸)، معقتدان به آخرت و غیب، آخرت را بر دنیا مقدم میدارند و برای سعادت اخروی خویش تلاش میکنند، از این رو دنبال حسنات دنیا و آخرت میروند، ولی آخرت را در سبک زندگی خویش مقدم میدارند و با احسان و انفاق مالی و زکات و دیگر رفتارهای نیک خویش این ایثار و تقدم را نشان میدهند. (بقره، آیات ۲۰۰ و ۲۰۱؛ حشر، آیات ۸ و ۹؛ انسان، آیات ۸ و ۹)
بی گمان امیرمومنان (ع) به عنوان یک مسلمان مومن به آموزههای قرآن، همان نگرش را به هستی و انسان دارد که قرآن بیان کرده است. از همین رو آن حضرت (ع) ضمن بهرهمندی از حسنات و طیبات و حلالهای دنیا (بقره، آیه ۲۰۱) بیآنکه آنها را بر خود حرام سازد (اعراف، آیه ۳۲)، به گونهای با آنها عمل میکند که تامینکننده سعادت اخروی ایشان باشد.
از نظر قرآن، هر مسلمانی باید افزون بر عالم شهادت به عالم غیب از جمله آخرت و معاد اعتقاد داشته (بقره، آیات ۳ و ۲۸۵؛ نساء، آیه ۱۳۶) و آن را زندگی جاودانه بداند و برای آن در زندگی دنیا با تقوای الهی و اعمال صالح و در چارچوب آموزههای وحیانی اسلام عمل کند؛ زیرا مفهوم عبودیت و بندگی خدا که انسان برای آن آفریده شده، چیزی جز آن نیست. (ذاریات، آیه ۵۶؛ بقره، آیات ۱ تا ۵ و ۲۱)
از همین رو آن حضرت (ع) با آنکه نیازمند به ابتداییترین امور از جمله غذا و طعام است، برای رضایت خدا و دستیابی به سعادت اخروی ابدی، از نیاز ضروری خویش میگذرد و با ایثارگری، آن را حتی به دشمن اسیر در جنگ میدهد که برای نابودی و قتل او به میدان آمده بود. (انسان، آیات ۸ تا ۲۰)
براساس تعالیم قرآن، عدالت به دو معنای هدف و روش دارای ارزش است، به این معنا که عدالت به معنای قرار گرفتن هر چیزی در جای حق الهی آن، یک امر ثابت در نظام هستی است؛ زیرا خدای عادل به گونهای در آفرینش، تقدیر کرده که هر چیزی در جایگاه حق خود قرار بگیرد و هر کسی با توجه به مظهریت نسبت به صفات و اسمای الهی، از قدر و ارج و اندازه خویش بهرهمند باشد.
از همین رو عدالت برای انسان دارای اراده و اختیار میبایست به عنوان یک هدف مطرح باشد و انسان به عنوان موجودی دارای اراده و اختیار لازم است به گونهای در زندگی خویش عمل کند که عدالت تحقق یابد و هر چیزی در جایگاه حق الهی خودش قرار گیرد؛ زیرا هر گونه تصرفی بر خلاف عدالت به معنای خروج از آن به سوی «ظلم» است که به معنای نادیده گرفتن حق هر چیزی است که خدا برای او «مقدر» کرده است. (فرقان، آیه ۲)
از نظر قرآن، هر چیزی بر اساس همان مقتضای «عدالت» به گونهای «مقدر» شده است که بایسته و شایسته آن چیز است. از همین رو «عدل» برای انسان به سبب دارا بودن همه اسماء و صفات جلال و جمال، همان حالت «تسویه» و «استواء» برخاسته از اسمای جلالی و جمالی و در گرایشهای روحی و روانی است (انفطار، آیه ۷؛ بقره، آیه ۳۱؛ شمس، آیات ۷ تا ۱۰)؛ زیرا هدایتهای فطری و تکوینی باطنی که برای هر آفریدهای است (طه، آیه ۵۰)، برای انسان نیز قرار داده شده تا او را به سمت «حق» سوق دهد و با اراده و اختیار خویش «عدالت» را اجرا کند که تامینکننده «حق» است. البته از آنجا که انسان در «اسفل السافلین» (تین، آیه ۵) گرایش بیشتری به فجور و آزادی مطلق عمل و حدودگریزی دارد و همچنین وسوسههای شیطانی ابلیس نیز مزید بر علت میشود، خدا به انسان رحمت کرده و نعمت بزرگ ولایت تشریعی را داده که موجب میشود تا انسان از هدایت تشریعی افزون بر هدایت تکوینی بهرهمند شود. (بقره، آیات ۲ و ۳ و ۳۷)
پس هر کسی باید تلاش کند تا حق هر چیزی به آن چیز در قالب عدالت داده شود. از همین رو امیرمومنان علی (ع) در تعریف حق میفرماید: وضع کل شیء موضعه؛ و هر چیزی در جای حق خویش قرار گیرد. (نهجالبلاغه، کلمات قصار، کلمه ۳۷)
البته برخی گفتهاند که بر هر کسی است تا عدالت ورزد و حقوق دیگران را ادا کند؛ زیرا لازم است تا انسانها نسبت به احقاق حق خود و دیگران اقدام کنند و اجازه ظلم به خود و دیگری را ندهند. (نساء، آیه ۷۵) بر این اساس میتوان گفت که عدالت، اعطاء کل ذی حق، حقه؛ یعنی حق هر صاحب حقی به او داده شود. (محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۲۷۱)
این بدان معنا است که عدالت به عنوان یک امر ثابت حق الهی برای هر چیزی در هستی یک نگرش هستی شناسانه است؛ همچنین میبایست به عنوان یک هدف مطرح باشد و هر کسی تلاش کند که اراده و اختیار خویش را در تصرفات هستی برای قراردادن هر چیزی در جای حق و مناسب آن به کار گیرد و اگر حق چیزی به او نرسیده به روشی آن حق را به او برساند.
همچنین عدالت به معنای ایجاد تعادل در امور باید به عنوان یک روش به کار گرفته شود تا به دور از هرگونه افراط و تفریط امور در جای حق و مناسب و مقدر خودش قرار گیرد.
با توجه به آنچه مطرح شد، باید گفت که امیرمومنان علی (ع) به چنین اموری به عنوان فلسفه زندگی انسان توجه دارد و براساس آن آموزهها، فلسفه سیاسی و اجتماعی خود را شکل میدهد. بنابراین، وقتی فلسفه و اندیشه امیرمومنان علی (ع) بر اساس آموزههای وحیانی قرآن، توحید محوری، عدالت محوری و تقدم آخرت بر دنیا در کنار بهرهمندی معقول و مقبول از حسنات و طیبات دنیا است، به طور طبیعی همین نگرش در حوزه فلسفه و اندیشههای سیاسی ایشان نیز تاثیر مستقیم بهجا میگذارد و از نظر ایشان حکومت و سیاست به معنای تدبیر امور اجتماعی، نمیتواند جدا از نگرش هستیشناسی نسبت به خدا و معاد و عدالت باشد.
از آنجا که مقتضای عدالت قرار دادن هر چیزی در جایگاه حق الهی است که مقدر برای اوست، هرگونه جابهجایی به معنای ظلم خواهد بود که امیرمومنان علی (ع) آن را باطل میداند و هرگز راضی نمیشود تا حق را ضایع کند، هر چند که دنیایش با قدرت و حکومت تضمین شود.
ابن عباس نقل میکند: در سرزمین ذی قار خدمت امام رفتم، در حالی که ایشان کفش خود را پینه میزد، هنگامی که من را دید، فرمود: قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم: بهایی ندارد. فرمود: به خدا سوگند، این کفش بیارزش، نزد من، از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه «حق» را با آن به پا دارم یا باطل را از میان بردارم. (نهجالبلاغه، خطبه ۳۳)
آن حضرت (ع) در جایی دیگر نیز میفرماید: خدایا! تو میدانی که جنگ و درگیریِ ما، برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه میخواستیم نشانههای حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمینهای تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیدهات در امن و امان زندگی کنند. (نهجالبلاغه، خطبه ۱۳۱)
در فلسفه سیاسی - اجتماعی امیرمومنان علی (ع) بر اساس همان فلسفه هستیشناسی و انسانشناسی قرآن، حکومت و زعامت سیاسی و اجتماعی مردم یک پست و مقام دنیایی برای تامین عدالت در زندگی اجتماعی است. پس همین قدرت ظاهری و مقام اجتماعی، مانند سایر مظاهر مادی دنیا، از آب بینی بزغالهای بیمقدارتر است، اگر عامل تامین عدالت اجتماعی نباشد و حقی ادا نشود و ظلمی دفع نشود.
اما همین حکومت اگر برای احقاق حق و اقامه عدالت باشد که فلسفه بعثت همه پیامبران است (حدید، آیه ۲۵) از اعمال صالح برجسته است؛ زیرا حکومت و قدرت وسیلهای برای اجرای عدالت، گرفتن حق و خدمت به اجتماع شده است و حضور امام عادل و حق گرا اجازه نمیدهد تا دشمنان انسان و اسلام، از فقدان رهبران الهی و عدم حضور آنان سوءاستفاده کنند و به تضییع قوق مردم بپردازند.
البته برخی از تشکیککنندگان با اشاره به اینکه مالک، خدا است و حکم جز برای او نیست (یوسف، آیه ۴۰)، هر گونه حکومت را مردود میشمارند و ولایت انسان بر انسان و امت را نفی میکنند؛ در حالی که از نظر آموزههای قرآن، هر چند که ولایت به عنوان یک حق ذاتی برای خدا است (شوری، آیات ۹ و ۲۸)، ولی همین ولایت برای مظاهر الهی که صفات خدا را در خود ظهور بخشیدهاند، ثابت است و خدا بصراحت آن را برای آنان از جمله پیامبر مکرم (ص) در قرآن (احزاب، آیه ۶) و امامان از جمله امیرمومنان علی (ع) در آیه ۵۵ سوره مائده و آیات دیگر ثابت کرده و آنان را به عنوان «اولواالامر» دارای ولایت امور از جمله امور سیاسی و اجتماعی از حکومت و مانند آن معرفی کرده است، به طوری که مخالفت با آنان به معنای عصیان و مخالفت با پیامبر (ص) و خدا و اطاعت از آنان اطاعت خدا و پیامبر (ص) خواهد بود. (نساء، آیه ۵۹؛ آل عمران، آیات ۳۲ و ۱۳۲؛ ممتحنه، آیات ۸ و ۹)
بر اساس فلسفه سیاسی امیرمومنان (ع) اجتماع انسانی به گونهای سامان داده شده است که انسانها باید تابع اولیای الهی باشند؛ و اگر این ولایت الله را نپذیرفتند به طور طبیعی گرفتار ولایت طاغوت و شیطان خواهند شد (بقره، آیه ۲۵۷؛ نساء، آیه ۷۶) از همین رو امیرمومنان علی (ع) درباره ضرورت ولایت و حکومت در اجتماعات بشری میفرماید: لابُدَّ للنّاسِ مِنْ أمیرٍ بَرّ أوفاجرٍ؛ برای مردم چارهای جز امارت امیران نیکوکار یا بدکار نیست. (نهجالبلاغه، خطبه ۴۰)
پس اگر کسی ولایت الله را نپذیرد به طور طبیعی تحت ولایت شیطان و طاغوت خواهد بود و شق سوم ندارد؛ و اگر گفته شود که شق سوم همان آنارشیسم و هرج و مرجگرایی است، آن شق سوم چیزی جز ولایت طاغوت و شیطان نیست؛ اگر ولایت الله موجب انسجام و وحدت انسانها و نظم در امور زندگی آنان است؛ ولایت طاغوت و شیطان جز تفرقه و هرج و مرج و نزاع چیزی را به دنبال ندارد، چنانکه خدا در قرآن بر این امر تاکید دارد. (حجرات، آیه ۱۰؛ بقره، آیات ۲۵۷ و ۲۸۵ و ۱۳۶ و ۱۰۲؛ مائده، آیات ۹۰ و ۹۱؛ آل عمران، آیات ۸۴ و ۱۰۳)
از آنجا که ولایت الهی نور است و مردم را از ظلمات متعدد به نور واحد میرساند، همچنین ولایت معصومان و اولیای الهی این گونه است؛ در حالی که ولایت طاغوت، مردم را از نور به ظلمت میبرد و تفرقه و جدایی را موجب میشود. بنابراین، جایگاه اولیای الهی را در وحدت اجتماع میتوان به عنوان حبل الله دانست که موجب وحدت و اتحاد و پرهیز از تفرقه میشود؛ به سخن دیگر، هر اجتماعی اگر بخواهد وحدت و اتحاد داشته باشد، میبایست به حاکمیت اولیای الهی تکیه کند و آن را حق و عامل عدالت و وحدت بداند؛ چنانکه امیرمومنان علی (ع) میفرماید: جایگاه رهبر، همانند ریسمان محکم است که مهرهها را متحد ساخته، به هم پیوند میدهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهرهها پراکنده شده هر کدام به سویی خواهند افتاد و هرگز جمع نخواهند شد. (نهجالبلاغه، خطبه ۱۴۶)
از نظر امیرمومنان روشی که پیشینیان در پیش گرفته بودند، بر خلاف حق و عدل بوده و نمیتوان آن را معیاری برای حکومت اسلامی قرار داد. از همین رو در همان آغاز هجوم مردم به ایشان و درخواست برای پذیرش خلافت میفرماید: اگر روش گذشتگان را میخواهید، دیگری را طلب کنید، مرا وا گذارید و دیگری را طلب کنید؛ زیرا ما به استقبال چیزی میرویم که چهرههای مختلف و جهات گوناگون دارد.
ایشان سپس میافزاید: دلها بر این امر استوار، و عقلها ثابت نمیماند، چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم، ناشناخته مانده است. آگاه باشید! اگر دعوت شما را اجابت کنم طبق آنچه خود میدانم با شما رفتار میکنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد، اگر مرا رها کنید، من، چون یکی از شما هستم، شاید من شنواتر و مطیعتر از شما به امیر باشم. در این شرایط من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان شوم. (نهجالبلاغه، خطبه ۹۲)
امام علی (ع) در تقسیم بیتالمال همان مبانی حق و عدل را مراعات میکند که البته موجب رنجش بسیاری از جمله طلحه و زبیر میشود، به طوری که در این باره حرف و حدیث بسیار شده و آن حضرت ناچار به واکنش میشود.
در روایت است که امام (ع) پس از واقعهای که درباره تقسیم بیتالمال پیش آمده بود، به مسجد آمد و بر منبر رفت و اعلام کرد که خداوند برای هیچ کس جز به تقوا برتری قائل نشده و پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. آنگاه فرمود: من روشی جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن راضی نیست، هر کجا میخواهد برود، کسی که خدا را اطاعت کند و به حکم او، حکم نماید، از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند، آنگاه طلحه و زبیر را پیش خود خواست و فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا اینطور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت کردید؟ گفتند: بلی.
فرمود: پس این چه وضعی است که از شما مشاهده میشود؟ گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکنی و ما را بر دیگران برتری بخشی، اما اموال را مساوی تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی؟
امام فرمود: استغفار کنید (که من چنین شرطی را از شما برخلاف رضای خدا پذیرفته باشم) هماکنون بگویید آیا حقی از شما گرفتهام یا به شما ستم کردهام. گفتند: معاذ الله فرمود: آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بودهام و یا از گرفتن آن عاجز ماندهام؟
گفتند: نه! فرمود: پس چرا مخالفت میکنید؟ گفتند: به خاطر اینکه در تقسیم بیتالمال برخلاف عمر بن خطاب قدم بر میداری و ما را با دیگران مساوی قرار میدهی با اینکه غنایم با شمشیر ما به دست آمده است.
امام فرمود:، اما درباره مشورت با شما، من به حکومت رغبتی نداشتم مرا به سوی آن دعوت کردید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسئولیت، در کتاب خدا و سنت پیامبر نظر افکندم، آنچه مرا راهنمایی کردند، عمل نمودم، احتیاج به نظر و رای شما ندیدم چنانچه (فرضا) حکمی در کتاب خدا نباشد و در سنت پیامبر دلیلی بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود، با شما مشورت خواهم کرد. اما درباره تقسیم به طور مساوی، همه میدانیم پیامبر (صلی الله علیه وآله) چنین دستور داده و کتاب خدا همین را میگوید. اما اینکه گفتید ما بیشتر زحمت کشیدهایم، میدانید عدهای از همه بیشتر اسلام را یاری کردهاند و پیامبر آنان را با دیگران در تقسیم بیتالمال فرقی نمیگذاشت.
امام (ع) وقتی دید رعایت مساوات در عطایای بیتالمال مورد اعتراض جمعی از یارانش قرار گرفت و آن را برخلاف سیاست دانستند، فرمود: اتامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه! والله لااطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما؛ آیا از من میخواهید که برای پیروزی خود، از جور و ستم، در حق کسانی که بر آنها حکومت میکنم استمداد جویم؟!... (نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۶؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ تحف العقول، ص ۱۳۱؛ فروع کافی، ج ۴، ص ۳۱؛ مفید، المجالس، ص ۹۵؛ امالی طوسی، ج ۱، ص ۱۹۷.)
بر اساس همان فلسفه زندگی، امام در بیان فلسفه و اندیشه سیاسی به ویژگی رهبر و اولیای اموراشاره میکند و میفرماید: او (انسان برتری که شایستگی امامت دارد) از معادن و گنجینههای آیین خدا و از ارکان زمین است. خود را ملزم به عدالت کرده و نخستین گامش در راه عدالت، اجتناب از هواپرستی و تمایلات شخصی است. او چهره حق را آنچنانکه هست مینمایاند و خود بدان عمل میکند، هیچ کار خیری نیست جز آنکه برای انجام آن همت گمارده و هر کجا گمان خیری میرود او در تعقیب آن است. خود را در اختیار کتاب خدا نهاده و آن را پیشوا و امامش قرار داده، هر کجا که قرآن بار مینهد او در همان جا فرود میآید و آنجا که منزل میکند، او نیز همانجا را منزلگاه خود قرار میدهد. (نهجالبلاغه، خطبه ۸۷)
اصولا از نظر امیرمومنان علی (ع) مناصب و امتیازات دنیوی زمانی ارزش مییابد که در راستای «حق و عدل» و احقاق و اقامه آنها باشد وگرنه هیچ ارزشی ندارد. آن حضرت در نامهای که به «عثمان بن حنیف انصاری» فرماندار بصره نوشته به مسئولیت سنگین خوداشاره کرده میگوید: ااقنع من نفسی بان یقال: هذا امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فی مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فی جشوبة العیش؛ آیا خود را به همین قانع کنم که گفته شود: من امیر مؤمنانم، ولی با مردم در سختیها و رنجهای روزگار سهیم نباشم و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهای زندگی نباشم؟ (نهجالبلاغه، نامه ۴۵.)