به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، از جنس آقازادههایی نیست که صرفا بهخاطر نام و حمایت پدرش آمده باشد. پوریا شکیبایی متولد 62 است و سالهاست که تئاتر کار میکند. خسرو شکیبایی که رفت او 25 سالش بود. حالا و این شبها شاهد حضور قابلتوجه و خاطرهانگیزش در سریال «برف بیصدا میبارد» هستیم؛ حضوری که آگاهانه مخاطب را به یاد صدا و حالات خسرو شکیبایی میاندازد. با او درباره نقش حبیب و فرازونشیبهای این نقش همصحبت شدیم.
من اصلا حبیب را «بدمن» نمیبینم. فکر میکنم او یک شخصیت خاکستری است. او آدمی است که کلی سختی و رنج در زندگی کشیده و درعینحال حقوقی را هم برای خودش قائل است و در مسیر رسیدن به آن چیزهایی که فکر میکند حقش است، اتفاقاتی برایش میافتد و بهخاطر مسیری که طی میکند نمیتوان به او لفظ «بدمن» را اطلاق کرد؛ چراکه این لفظ خیلی صفر و یکی و مطلق است و برای تعریف این شخصیت واژه ناقصی است.
یک لحظه صبر کن. جلوی چشم حبیب، پدرش را کشتهاند و او این صحنه را دیده و این غم در او تبدیل به کینه شده و به نظرم این کینه است که در او تبدیل به حس و حال انتقام میشود.
همه ما میتوانیم کینهای باشیم. همه ما میتوانیم نسبت به اتفاقاتی که برایمان میافتد چیزی را به دل بگیریم و دوست داشته باشیم آن را تلافی کنیم. حالا ممکن است که با کلمات بازی کنیم و اسمش را چیز دیگری بگذاریم. هیچکس نمیگوید من آدم کینهای هستم، اما خیلی وقتها میگوییم کار بدی که فلانی با من کرد را به یاد سپردهام و آن را فراموش نمیکنم و حتی اگر بشود شاید بدمان هم نیاید که آن را جبران کنیم.
خاکستری که حتی مایل به سفید است. من ویژگیهای مثبت زیادی را در حبیب میبینم.
مهمترین عامل این اتفاق کارگردان و گروه سریال است؛ از گروه طراحی صحنه و لباس تا دیالوگهای نویسنده و شکل ارتباطات شخصیتها که همه اینها تا حد زیادی انسان را به حال و هوای دهه ۶۰ میبرد، اما راستش فکر میکنم بازیگری در آن اتمسفر زمانی چندان کار پیچیدهای نیست، زیرا خیلی از آن فاصله نگرفتهایم. چرا یک وقتی هست که قرار است ۱۰۰سال قبل را بازی کنیم، طبیعتا پیچیدگیهای زیادی دارد. اما الان قرار است همین سیوچند سال پیش را بازی کنیم.
این ماجرا در طراحی صحنه و لباس خیلی پیچیده است، اما به نظرم در بازیگری و روابط انسانی چندان پیچیدگی ندارد.
واقعا به نظر شما تفاوت زیادی دارد؟ من فکر میکنم چیزهای مشترکی بین تمام این سالها وجود دارد، مثل روابط انسانی. اما درعینحال هم چیزهایی در آن سالها مهم بوده که امروز مثل گذشته مهم نیست؛ مثل حرمت بزرگترها که در آن سالها خیلی مهمتر از امروز بوده. اما بهنظرم نگرش پوریا آذربایجانی در روابط انسانی و کنشوواکنشهای داستان متفاوت بوده و این موضوع مهمتر از ویژگیهای خاصی است که در دهه 60 جاری است و ما در بازی هرچند دیالوگهای متناسب با اتمسفر در دهه ۶۰ را میگوییم و ادبیاتی که با آن حرف میزنیم متفاوت با ادبیات امروز است، مثلا گفتن واژه «مرسی» در سریال ما قدغن بود، چون چنین کلمهای در آن سالها کاربرد نداشته است. اما بازیهای ما چندان محدود و وابسته به دهه ۶۰ نیست. بازهم میگویم من بهصورت خاص درباره بازی در این سریال صحبت میکنم وگرنه واضح هست که شرایط طراحی صحنه و لباس و اتفاقاتی از این دست برای شباهت به دهه ۶۰ بسیار متفاوت و پرزحمت بوده است.
من افتخار میکنم پسر خسرو شکیبایی هستم و برای من سعادتی است که فرزند چنین پدری هستم، اما اصلا دوست ندارم شبیه به او باشم؛ چراکه او یک شخصیت بزرگ و درعینحال جداگانهای بوده و من شخصیت دیگری هستم. اساسا شخصیتی نیستم که بخواهم دنبالکننده باشم و نمیخواهم کسی را تکرار کنم. من نوآوری را دوست دارم، خلقکردن را دوست دارم و راستش دوست ندارم چیزی از پدرم تقلید کنم. البته خب بههرحال پسر ایشان هستم و طبیعتا یکسری شباهتها چه در چهره چه در رفتارها و چه در صدای ما وجود دارد، هرچند راستش من خیلی معتقد نیستم که صدای ما شبیه به هم است. صدای ایشان یک صدای اعجابانگیز و فوقالعاده بود و صدای من در برابر صدای ایشان اصلا حجمی ندارد. یعنی حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم صدای ایشان را تقلید کنم. در بازیگری هم همینطور، در دکلمهها و بیان هم همینطور و چندان قضاوت بهتر و بدتری هم ندارم. این منم با همین صدا و ویژگیها و ایشان خسرو شکیبایی بود با آن صدا و ویژگیها.
وقتی کاری یکسال و نیم طول میکشد، شرایطش خیلی با کارهایی که یک ماه و دو ماه به پایان میرسد، متفاوت است. در کارهای کوتاه ممکن است خلقوخوها و ویژگیهای دیگری حاکم باشد، اما وقتی یکسال و نیم درکنار یک گروه کار میکنی عملا دارید درکنار آنها زندگی میکنید و آنها تمام خوشیها و ناخوشیها و غم و شادیهای تو را هم میبینند و درکنارت هستند. سختیاش، اما این است که تو حق نداری هیچکدام از این حالها را جلوی دوربین ببری. یعنی چه شادیها و چه غمها را نباید با ویژگیهای شخصیتی که آن را بازی میکنی، ترکیب کنی و حفظ کردن این شرایط درطول تمام این ماهها کار سختی است. اما جنبه مثبت این ماجرا برای من آن بود که از تمام کسانی که در این سریال درکنار هم بودند فرصت آموختن داشتم و توانستم از آنها یاد بگیرم، بههرحال من تازهکارم و دوست داشتم در شرایطی باشم که بتوانم تجربه کسب کنم و این پروژه برای من تجربههای بهشدت جذاب و سازندهای داشت، درست مثل یک مدرسه بود برای من.
کلی فحش خوردم! (خنده) مردم که خیلی لطف دارند و تعریف میکنند؛ اما از ابتدا هم قرار نبود شخصیت حبیب برعکس نامش محبوب باشد، قاعدتا حبیب تفکر مثبتی ندارد و مردم نگاه او را دوست ندارند....
هنوز هم میگویم. چون ما در ذهن حبیب نیستیم. حبیب بهدنبال چیزی است که در ذهن خودش متعلق به اوست و به خودش چنین حقی را میدهد. درحالی که مخاطب آن را متعلق به حبیب نمیداند و چنین حقی به او نمیدهد. تفاوت نگاه در همینجاست و برای همین است که من او را مطلق منفی نمیدانم؛ بدیهیاتی که مخاطب در داستان متصور است را برای حبیب متفاوت میبینم. این چیزهایی که برای مخاطب بدیهی است برای حبیب متفاوت است و او درباره آن مسائل جور دیگری فکر میکند.
(مکث) ما در جامعه حبیبهای زیاد داریم که به خیال خودشان چارهای جز کاری که دارند میکنند، ندارند. به نظرم تنها باید در جامعه روا داشته شوند. منظورم این است که شاید گاهی خوب باشد که خودمان را در موقعیت آن افراد بگذاریم. چهبسا اگر ما هم جای او و در موقعیت بودیم، رفتارهای بدتر از او از ما سر میزد و من فکر میکنم که حبیب را هم میشود درک کرد و به حبیب هم میشود حق داد و اصلا من به او حق دادم که دارم او را زندگی میکنم.