گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ محمدرضا اسماعیلی؛ ادبیات دینی یکی از ژانرهای ادبیات است که هنوز در بیان یک سری رویداهای تاریخی ایست کرده و مانع از حرکت برای بیان مطالب عمقی و پاسخ به سوالات و دغدغههای ذهنی شده است. در همین راستا با مریم راهی نویسنده آثاری، چون «یوما» و «فردا مسافرم» به گفتگو نشستیم.
به نظر شما علت اینکه در ادبیات دینی از کلیشههایی، چون گلنرگس استفاده میشود و در آثار کمتر به سمت خلق ترکیبهای ماندگار میرویم چیست؟
ابتدا این نکته را عرض کنم که نمیشود گفت در ادبیات دینی، کمتر به سمت خلق و خلاقیت رفتهایم یا میرویم. چون از بین آثار دینی، هرکدام که امروز محبوب و در دسترس است و هنوز خواننده دارد، بدیع بوده است. در غیر این صورت، فراموش شده است. در سایر بخشهای داستانی هم اوضاع همین است؛ بدیعها ماندهاند، تکراریها و تقلیدیها کنار رفتهاند.
اما در پاسخ به بخش نخست سؤالتان این را بگویم که زمانی در دهۀ شصت و بعد از آن در دهۀ هفتاد، این تعابیر مثل گل نرگس، رواج داشت و خیلی هم پررونق بود. اتفاقاً زیاد کاربرد داشت، در رسانههای مختلف و به اشکال مختلف میشد ردی از این تعابیر را پیدا کرد. علتش هم شاید این بود که کسانی ادبیات دینی را خلق میکردند که به خودِ هنر کمتر توجه داشتند و بیشتر به ذائقه مخاطب تکیه میکردند و صرفاً همان شخصیت دینی را مورد توجه قرار میدادند که قطعاً برای مخاطبان محبوب و مقدس بوده است.
این دست نویسندگان، خیلی سریع هم قانع میشدند؛ یعنی به محض اینکه با اصطلاحات استعاری و شاعرانه میتوانستند احساسات مخاطب را درگیر کنند؛ برایشان کفایت میکرد ولو اینکه هنوز خلق اثر هنری شکل نگرفته باشد. چون میدانید که در حوزۀ دین، این احساسات و علایق است که پیشرو است. اما خب به نظر من تعابیری مانند گل نرگس، مدتهاست استفاده نمیشوند و اگر هم استفاده شوند دیگر طرفدار ندارند، چون تبدیل شدهاند به کلیشه؛ و کلیشهها هم ملالآور هستند. بهمجرد اینکه ملال حاصل شد، کلیشههای مربوط به سالهایی که یادشان کردیم، از رونق افتادند.
چرا در ادبیات دینی ابداع و خلق اثر فاخر که جریانساز شود کمتر صورت میگیرد؟
کلاً ادبیات داستانی در ایران نوپاست، صد سال، همین. صد سال زمان بسیار کمیست برای تجربه کردن، آموختن، به کار بستن و مخاطب پیدا کردن و ماندگار شدن یا به قول شما جریانساز شدن. از این میان، ادبیات دینی که طبیعتاً عمر بسیار کمتری دارد. پس میشود گفت ما در ادبیات دینی هنوز در مرحلۀ تجربه کردن هستیم. خیلی زود است که بخواهیم توقع داشته باشیم برسیم به آثار مثالزدنی. ضمن اینکه آثار مثالزدنی هم کم نداریم. شما دقت کنید به آثار سیدمهدی شجاعی که به پختگی کامل رسیده. آقای شجاعی در آثارشان زبان مخصوص به خودشان را دارند که خب این دستاورد بزرگی در این مسیر است؛ و دیگرانی هم هستند که در خلق آثار هنری موفقیتهای بسزایی داشتهاند. چیزی که به نفع خلق اثر دینی نیست، علاقهایست که ما به دین و اولیای دین داریم. این علاقه پیشی گرفته است از ادبیات و به نویسنده اجازه نمیدهد در خدمت هنر باشد. اینطور توضیح بدهم که به عنوان مثال، برای پرداختن به واقعۀ عاشورا تکیۀ نویسنده بیشتر بر اشک است، بر منبر و روضه و نه بر اینکه چرا عاشورا شکل گرفت و امام حسین و اصحابش چه کسانی بودند که توانستند چنین حماسهای خلق کنند. خب پرداختن به اینها نیازمند دانش و ذکاوت است در کنار هنر. همین مسائل کار را سختتر میکند.
دلیل دیگری که میتوانم در پاسخ به سؤال شما ذکر کنم موجیست که در طول سالهای اخیر برای ادبیات دینی، «نویسنده» خلق کرده است نه «اثر هنری». تعداد زیادی نویسنده داریم که میخواهند از ائمه بنویسند. چه چیزی این خواسته را به وجود آورده؟ جواب علاقه به ائمه است و نه توانمندی هنری.
علت اینکه در ادبیات دینی از موضوعات، فرم و قالب تکراری استفاده میشود، چیست؟
من برخی دلایل را در پاسخ به سؤال قبل بیان کردم. چیزی که اینجا میتوانم اضافه کنم، این است که خودِ نویسنده هم برای رسیدن به موضوعات جذاب، نیازمند مطالعۀ فراوان است. بهعمد از کلمۀ فراوان استفاده کردم، زیرا نویسنده برای خلق رمان یا داستان دینی باید هزارها صفحه کتاب بخواند. موضوع را که یافت، باز هزارها صفحه در باب آن موضوع بخواند تا روزی جایی در لحظهای هنر کار خودش را بکند و داستانی خلق شود.
یعنی نویسنده ادبیات دینی، پیش از نویسنده بودن، باید محقق درجه یک باشد، باید منابع دست اول دینی را بشناسد، باید منابع موثق را از غیرموثق تشخیص دهد. خب، چون این مسیر، مسیری زمانبر و دشوار است، چی بهتر از اینکه نویسنده پناه ببرد به کلیشه و تکرار؟
برای دور شدن از کلیشهها و تکرارها باید از کدام نقطه شروع کنیم؟
باید از خیال شروع کنیم و در همان خیال داستانپردازی کنیم و از دنیای خیال خارج نشویم. زیرا خیال همان است که در پاسخ به سؤال اول، اسمش را گذاشتم بدیع. این خیال است که نوآوری میکند؛ و نوآوری همان چیزی است که کلیشهها را از بین میبرد.
آیا پیروی و ادامه دادن کلیشهها مفید است و چه تاثیری بر ذائقه مخاطب میگذارد؟
خیر، مفید نیست، بلکه مضر هم هست. پیروی از کلیشه هم به نویسنده آسیب میزند؛ زیرا او را از نعمت خیال دور میکند، هم به خواننده آسیب میزند؛ زیرا او را در سطحیترین لایه از ادبیات نگه میدارد، و هم به ادبیات. شاید این آخری از همه مهمتر باشد. ادبیات امانت است، امانت ارزشمند.
به نظر شما علت اینکه در ادبیات داستان دینی فقط به بیان رخدادهای تاریخی توجه میکنیم و به سمت آثار روانشناختی دینی نمیرویم چیست؟
کافیست یک نفر این کار را انجام بدهد و موفق باشد، از فردا عده زیادی میروند سراغ آثار روانشناختی. علتش درواقع همین است. علتش ناشناخته بودن این مسیر است. همانطور که گفتم ادبیات دینی در مرحلۀ تجربه کردن است و پای تجربه هنوز به این بخش نرسیده است. این بخش هم اتفاقاً نیازمند دانش است. خلق چنین آثاری به نویسندۀ دانشمند و متفکر نیاز دارد.