گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو به نقل از المیادین؛ کنترل طبقه سرمایهداری نئولیبرال بر فضای سیاسی، فرهنگی، آکادمیک، رسانهای و افکار عمومی در کشورهای غربی بهطور فزایندهای در حال گسترش است. در نتیجه، نظام دموکراتیک «نمایندگی» لیبرالی آنها به حکومتی الیگارشی (شبهلیبرال) تبدیل شده که در اختیار نیروهای قدرتمند بوروکراتیک و غیرمنتخب قرار دارد، بدون آنکه نماینده حاکمیت ملی واقعی مردم باشد.
در صحنه سیاسی غرب، محافل و نخبگانی وجود دارند که نفوذشان از مرزهای قانونی و توازنات قانون اساسی فراتر میرود. از برجستهترین آنها میتوان به «محفل سهجانبه» که نخبگان آمریکا، اروپای غربی و ژاپن را گرد هم میآورد، مجمع جهانی داووس در سوئیس و گروه بیلدربرگ در هلند اشاره کرد. نتیجه این است که آزادی انتخاب برای مردم تنها به گزینههایی محدود شده که این نخبگان ارائه میکنند، و بنابراین، امکان واقعی برای بیان منافع و ترجیحات مردم از بین رفته است.
یکی از این محافل، کنفرانس امنیتی مونیخ است که اخیراً برگزار شد و چند روز پیش به پایان رسید. این کنفرانس طی ۶۰ سال گذشته بهعنوان عرصهای برای دفاع از دموکراسی لیبرال شناخته میشد و رهبران غربی در آن بر پایبندی خود به ارزشهای آزادی، امنیت و حاکمیت قانون تأکید میکردند. اما امسال، این سنت شکسته شد!
در این کنفرانس، جی دی ونس، معاون رئیسجمهور آمریکا، سخنرانی کرد؛ سخنرانیای که اروپاییها را بهشدت تحریک کرد و در واقع اعلام یک «طلاق ایدئولوژیک» میان آمریکا و اروپا بود. کلمات او نشان داد که اتحاد آتلانتیک که زمانی پلی برای ارزشهای مشترک دموکراتیک میان دو سوی اقیانوس بود، اکنون به مرزی میان دو دیدگاه کاملاً متضاد در جهان تبدیل شده است.
اگر همچنان تردیدهایی درباره مسیر دولت ترامپ وجود داشت، اکنون این تردیدها از بین رفته است: ایالات متحده از سنت دموکراتیک خود عقبنشینی کرده و بهسمت فاشیسم آشکار حرکت کرده است. اگر این سخنرانی نقطه شروع تاریخی جدیدی باشد، به گفته متفکر و آکادمیسین بریتانیایی دیلان ایوانز، پشت این تغییر همه دلایل اشتباه نهفته است.
کنفرانس مونیخ لحظات تاریخی متعددی را شاهد بوده است، ازجمله سخنرانی ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۰۷ که طی آن اعلام کرد روسیه دیگر نقشی تابع در نظام تحت سلطه غرب را نمیپذیرد. اما حتی این رویداد اکنون در برابر سخنرانی فانس کماهمیت به نظر میرسد.
در عرض تنها ۲۲ دقیقه، معاون رئیسجمهور آمریکا آخرین پیوندهای اتحاد آتلانتیک را از هم گسست، دموکراسی اروپایی را به سخره گرفت و از دیدگاهی حمایت کرد که ایالات متحده را در کنار راست افراطی قرار میدهد.
اما سخنرانی فانس فقط یک نطق پوپولیستی نبود، بلکه یک بیانیه سیاسی بود. او با زبانی مملو از نفاق، از سرکوب آزادی بیان در اروپا انتقاد کرد، درحالیکه همزمان از افراطیترین جریانهای قاره حمایت میکرد.
او در شرایطی که بدهی سرسامآور آمریکا کشور را در آستانه فروپاشی مالی مشابه فرانسه پیش از انقلاب ۱۷۸۹ قرار داده است، تصویری از اروپا بهعنوان تمدنی رو به زوال ارائه کرد که دچار بحران چندفرهنگی، مهاجرت و ارزشهای ترقیخواهانه شده است.
رهبران اروپایی حاضر در کنفرانس با بهت و وحشت خاموش به سخنرانی او گوش دادند، درحالیکه معاون رئیسجمهور کشوری که بیش از ۳۶ تریلیون دلار بدهی دارد، آنها را به عدم سرمایهگذاری کافی در دفاع متهم میکرد!
اما مهمترین لحظه سخنرانی ونس، زیر سؤال بردن ماهیت ناتو بود. او پرسید:«اگر این اتحاد بر پایه ارزشهای دموکراتیک مشترک بنا شده بود، اما اکنون این ارزشها دیگر مشترک نیستند، پس ناتو دقیقاً برای چه هدفی وجود دارد؟»
این صرفاً یک پرسش نظری نبود، بلکه هشداری ضمنی بود:«دولت ترامپ هیچ تعهد اخلاقی برای حفظ این اتحاد ندارد!»
واکنش رهبران اروپایی سریع اما پراکنده بود. اولاف شولتس، صدراعظم آلمان، فانس را به یاد سفر اخیرش به اردوگاه کار اجباری داخائو انداخت و تأکید کرد که آلمان مسئولیت مقابله با احیای فاشیسم را بر عهده دارد. فریدریش مرتز، رهبر حزب دموکراتمسیحی، صریحتر بود و اعلام کرد که آلمان از آزادی بیان دفاع میکند، اما نه از حق گسترش نفرت و اطلاعات جعلی.
اما برخی رهبران اروپایی بهنظر نمیرسید که متوجه اهمیت تاریخی این لحظه باشند. بهجای تمرکز بر بحران ایدئولوژیکی که سخنرانی فانس آشکار کرد، آنها دوباره بر بودجههای نظامی و سرعت تولید تسلیحات متمرکز شدند.
تنها ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، بهدرستی اهمیت این لحظه را دریافت. او در سخنرانی خود پس از ونس، با لحنی جدی گفت:«معاون رئیسجمهور آمریکا بهوضوح اعلام کرد که دههها رابطه قدیمی میان اروپا و آمریکا پایان یافته است. از این به بعد، همهچیز تغییر خواهد کرد و اروپا باید خود را با این واقعیت جدید وفق دهد.»
فروپاشی اتحاد آتلانتیک فقط یک تغییر ژئوپلیتیکی نیست؛ بلکه نقطه اوج یک تحول ایدئولوژیکی در آمریکا است.
دههها تصور میشد که اروپا و آمریکا، علیرغم همه اختلافاتشان، در تعهد به دموکراسی متحد هستند. اما این فرضیه دیگر برقرار نیست!
در دوران ترامپ و ونس، آمریکا نهتنها از اروپا فاصله گرفته، بلکه بهطور فعال با نیروهایی متحد شده که هدفشان تخریب دموکراسی اروپایی از درون است.
این دیگر انزواطلبی یا استثناگرایی آمریکایی نیست، بلکه چیزی بسیار خطرناکتر است:چشماندازی از سیاست جهانی که در آن، آمریکا دیگر مدافع دموکراسی نیست، بلکه تحت لوای پوپولیسم، از استبداد حمایت میکند!