
شهید سید مرتضی آوینی، فلسطین و خون

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو، جبهههای نبرد ما امروز جایگاه تحقق تاریخ آیندهی کرهی زمین است و آنچه این عهد را بر گردهی ما استوار میدارد، پیمانی ازلی است که پروردگار متعال از انسان گرفته است و الحق رزمندگان ما، این راهیان تاریخ، چه خوب از عهدهی ادای پیمان بر آمدهاند. دوربین فیلمبرداری بسیار ضعیفتر از آن است که بتواند حقیقت این نبرد را ثبت کند. آن حقیقت شگرفِ تحقق نهایی ارادهی حضرت حق کجا میتواند در تصاویری محدود بگنجد؟ بین عکس و صاحب عکس چه رابطهای است؟ اگر این فیلمها بتواند سخنی از حقیقت تاریخ بگوید، در همین حد است و نه بیشتر.
رزمندهای داخل سنگر نشسته و برای پدر و مادرش نامه مینویسد:
مادر جان، شیرت را بر من حلال کن؛ همان شیری که دههی اول محرم با اشکهای شوری که برای تنهایی حضرت زینب میریختی، درهم میآمیخت و در کام من مینشست و جانم را با مهر حسین (ع) پیوند میزد.
پدر جان، دستهای پینهبستهات را از دور میبوسم. کاش اینجا در کنار هور که تا افق گسترده است و اکنون رنگ آسمان ابری را به خود گرفته است بودی و این تلاش عظیم را میدیدی؛ این بچههای جهادی را که «یا علی» گویان پلها را جا به جا میکنند و عکس امام را به نشانهی اینکه در قلبشان جای دارد بر سینه آویختهاند؛ و آن دیگران را که لاینقطع با هلیکوپتر از راه میرسند و قدم در آن جادهای میگذارند که به سوی نور، به سوی مطلع عشق گسترده است؛ و پدر جان، من یقین دارم که این همان طریق وسطایی است که نه به چپ گرایش دارد و نه به راست.
بهراستی آن اشتیاقی که این بچهها را به تلاش وا میدارد از کجا آمده است؟ تو همیشه به من میآموختی که تنبلی کلید همهی بدیهاست و من نمیفهمیدم که چه چیزی باعث میشود تا یکی تنبل باشد و دیگری نباشد. این بچهها با تنبلی میانهای ندارند. تو گویی جان آنان رودی است که به دریای عظیمی از شور و اشتیاق و اراده و عزم و تصمیم و صبر وصل است که تمامی ندارد، و تو میدانی که این تلاش عظیم برای چیست.
غروب شده است. بعضی از بچهها دارند برای یک تک شبانه آماده میشوند، و هنوز آن تلاش عظیم ادامه دارد. یکی از بچهها اذان میگوید و آوای ملکوتی اذان در آن غروب زیبایی که صبح عدالت جهانی و طلوع حق را در پی دارد، با چه احساس شگفتآوری همراه است. آدم حس میکند که با همهی تاریخ پیوند خورده است.
صبح، بعد از زیارت عاشورا و خواندن دعای فرج، پای سفرهی حضرت زهرا (س) نشستیم. بچهها سفرههای جبهه را سفرهی حضرت زهرا میخوانند و من، نمیدانم چرا، اما با تمام جانم این حقیقت را احساس میکنم. نان خشک و پنیر و خرما. این سفرهها شبیه همان سفرهای است که شما با خود به سر زراعت میبردید و من هنوز یاد آن را در خاطر دارم. سفرهی قناعت؛ و من درس قناعت را برای نخستین بار از شما آموختم.
پدر جان، سفرهی این بچهها هم با سفرههای دیگر خیلی تفاوت دارد. تفاوتش در اینجاست که این سفرهها سفرهی قناعت است، سفرهی حضرت زهراست و ما میهمان او هستیم. نانش طعم و بوی همان نانی را دارد که از تنور خانهمان بیرون میآید، تا آنجا که فکر کردم شاید از همان نانهایی است که شما برای جبهه فرستادهاید.
کاش اینجا بودی و آرزوهایت را فرا رویت میدیدی. پدر جان، مگر تو همواره آرزوی حضور در صحرای کربلا را نداشتی؟ مگر نبود که وقتی نام حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه را میشنیدی، انگار که اسم خودت را میشنوی، اشک از چشمانت سرازیر میشد؟
دشمن ما وابسته به سلاحهای جور واجوری است که به قیمت نوکریاش به او دادهاند، اما مؤمن وابسته نیست. هر نوع وابستگی مؤمن را از وصول به حق باز میدارد و همچون غل و زنجیری که بر دست و پای زندانیان میبستند، او را به زمین میچسباند و قدرت قیام را از او میگیرد. مؤمن اگر وابستگی داشته باشد نمیتواند قیام کند و عصر ما عصر قیام است.
دشمن مرتباً با هواپیما حملهور میشود و از سلاحهای شیمیایی هم استفاده میکند؛ و پدر جان، من به یاد سگهای آبادی میافتم که وقتی حملهور میشدند، اگر نمیترسیدی، هرگز جرأت جلو آمدن را نداشتند و به کوچکترین تکان دست تو پا به فرار میگذاشتند؛ واگرنه، اگر از آنها میترسیدی، جرأت مییافتند و حمله میکردند. اسرائیل سرزمینهای ما را همینگونه اشغال کرده و روشهای صدام نیز همانگونه است.
پدر جان، من انگیزهی این تلاش عظیم را همیشه در مییافتم، اما امروز، امروز که فیلمبردارهای جهاد تلویزیون آمده بودند و ما ماسکهایمان را امتحان میکردیم، بیشتر از پیش دریافتم که این رود عظیم شور و اشتیاق و اراده و عزم و تصمیم به چه دریایی اتصال دارد و ریشهی این تلاش در کدام خاک بارور نشسته است.
آنها فیلم میگرفتند و از ما میپرسیدند که چه آرزویی دارید. من به دلم رجوع کردم و دیدم... شما خود میدانید، نیاز به گفتن نیست. (نه برادر، این آرزوی تو تنها نیست، آرزویی است که ریشه در جان همهی مسلمین دارد.)
پدر جان، من این رسالت را به سنگینی بر گردهی خویش احساس میکنم که خداوند ما را برای تحقق همین اهداف به صحنهی حیات کشانده است. امروز من در جبههها و پشت جبههها طلیعهی آزادی قدس و تحقق این وعدهی تخلفناپذیر قرآن را بهروشنی میبینم. همه بهحق میگویند «راه قدس از کربلاست.» معنای این سخن چیست؟ وقتی پای صحبت پدران و مادران شهدا بنشینیم در مییابیم.
قدس مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است و این جراحت را جز به خون نمیتوان شست. امروز وعدههای قرآن بیش از پیش به تحقق نهایی خویش نزدیک شده است و امت اسلام دریافته است که چگونه باید برای آزادی قدس اقدام کند.