وقتی تشنگی در خیمهها بالا گرفت امام برادرش عباس را فراخواند وی بر اسب نشست و همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده رهسپار شریعه شد و ...
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ عاشورا را چگونه باید دید؟ از کدام زاویه به این زمین و زمان باید نگرست؟ اگر حسین، مصباح است یعنی در تیرگیهای وحشتبار و تاریکیهای نفسگیر، تکیهگاه روشن و شفاف و اگر سفینه است یعنی در موجخیز حادثهها و خیزابهای هولناک، کشتی نجات؛ پس چرا عاشورای او را از منظر روشنگری و راهگشایی و به ساحلرسانی نبینیم؟
برخورد برشی با کربلا و عاشورا و تنها طرح برخی قطعات این رویداد عظیم – آن هم عمدتاً از منظر سوگ و مرثیه – باعث غفلت از دیگر ابعاد و اضلاع آن شده است.
اما باید دانست که اشک مقصد نیست، مقدمه گرهخوردگی عاطفی و قلبی ما با کربلا و عاشورا برای تبدیل آن به اسوه و سرمشق در زندگی است؛ چرا که اباعبدالله الحسین (ع) خود در کربلا فرمود: لکم فی اسوه.
خداوند چشمهای ما را بصیرت زینبی عنایت کند تا کربلا را زیبا و عمیق و روشن در قاب قلبمان بیابیم و در متن زندگیمان جستوجو کنیم.
در این بخش از روزشمار محرم میپردازیم به بحث حرکت امام حسین(ع) از مکه تا کربلا ...
و امروز اتفاقات روز هشتم محرم:
نکته قابل توجه: عمرو بن قرظه انصاری که به عنوان نمایندهای اباعبدالله الحسین(ع) برای مذاکره بادشمن رفته بود برادرش علی در سپاه عمرسعد بود عمر و کوشید تا برادر را جذب کند اما موفق نشد پس از شهادت عمرو در دفاع از نمازظهر اباعبدالله برادرش به اما اعتراض کرد که قاتل برادرم تویی و تو او را گمراه کردی امام او را پاسخ گفت خدا برادرت را گمراه نکرد بلکه او را هدایت نمود و تو را گمراه کرد علی به امام حمله کرد که نفاع بنهلال حملهاش را دفع کرد.
آمن هرثمه بن سلیم به کربلا و بازگشت: هر ثمه بن سلیم در نبرد صفین هم سفر علیبن ابی طالب (ع) بود وقتی برای سفر به صفین به کربلا رسیدند نماز با مداد در کربلا برگزار شد. حضرت علی (ع) خاک کربلا را بویید و بوسید و فرمود: خوشا به حال تو ای خاک پاک! از تو قومی برانگیخته شوند که بی حساب به بهشت بروند.
هر ثمه پس از بازگشت از صفین، ماجرای ورود به کربلا را با همسرش جرداء بنت سمین بازگفت جرداء که شیعه امیرالمومنین (ع) بود گفت: ای مردم علی جز راست نمیگوید هرثمه همراه با سپاهان عبیدالله بن زیاد به کربلا آمد وقتی صحنه کربلا (تپه، درخت سدر وموقعیت جغرافیایی) را دید سوار بر شتر خدمت اباعبدالله الحسین (ع) آمد و ماجرای صفین و سخنان امیرالمومنین (ع) را بازگفت امام پرسید: با مایی یا بر ما؟ پاسخ داد: نه این و نه آن من کودکانی دارم در کوفه که نگران جان آنها هستم و از عبیدالله زیاد ترسانم (دربرخی کتب دختری دارم)
امام فرمود: اگر سر یاری ما نداری به جایی برو که شاهد شهادت ما و شنوای نالههای ما نباشی سوگند به آنکه جان ما در دست اوست هر کس فریاد ما را بشنود و یاری نکند خداوند او را به رو در دوزخ خواهد افکند.
هرثمه میگوید من از کربلا بیرون زدم تا ناظر صحنه نباشم.
فرمان جدید عبیدالله: با دریافت نامه جدید یزید و دادن اختیارات کامل به عبیدالله وی براساس نامه یزید دستور داد:
1.تعداد جاسوسان افزایش یابد و همه جا را زیر نظر بگیرند.
2. آخرین نیروها از کوفه به کربلا اعزام شوند.
3. مراقبت شدید و دستگیری عناصر مشکوک و متهم و مجازات سنگین آنان.
4. کشتن بدون درنگ
5. ارسال آخرین اخبار بیهیچ وقفه به شام. (از کوفه به شام)
توصیف امام در روز هفتم وهشتم: یکی از سربازان سپاه عمرسعد که همراه با چهار هزار نفر به کربلا آمده بود میگوید:ما چهار هزار نفر قرار بود به سرزمین دیلم (بخشی از سرزمینهای شمالی ایران) اعزام شویم اما عبیدالله ما را به کربلا فرستاد من در کربلا اباعبدالله را در حالی که موی سر و محاسن او سیاه بود ملاقات کردم امام پاسخ سلام مرا داد (اندکی صدای امام تودماغی بود) شهاب بن خراش که این نکته را از زبان یکی از اقوامش همان که در کربلا بوده است نقل میکند میگوید وقتی برای زیدبنعلی باز گفت: از این سخن که اباعبدالله صدایش اندکی غنه (تودماغی) بوده است شگفتزده شد.
امام به آن شخص گفته بود انگار قصد دارید امشب به سپاه من دستبرد بزنید.
آب آوردن ابوالفضل العباس: وقتی تشنگی درخیمهها بالا گرفت اما برادرش عباس را فراخواند وی بر اسب نشست و همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده رهسپار شریعه شد.
حرکت در دل شب بود و بیست مشک که باید پر می شدند علی اکبر نیز همراه عموی خویش بود پرچم را نافع بن هلال جملی در دست داشت.
گروه امدادی آب رسان به کنار فرات رسیدند عمروبن حجاج زبیدی که با 500 نفر نگهبان فرات بود فریاد زد کیستید برای چه آمده اید؟
نافع بن هلال پاسخ داد من نافع بن هلال، آمدهایم آب بنوشیم آبی که بر همگان حلال است.
عمربن حجاج گفت: خوش آمدی بنوش.
نافع گفت: هرگز یک قطره نخواهم نوشید تا وقتی حسین (ع) تشنه است.
عمرو گفت: نه اجازه نمیدهم ما را اینجا گماشتهاند تا حسین آب ننوشد.
نافع به یاران گفت: مشکهایتان را پر کنید در حال جنگ پیادگان مشکها را پر کردند چند تن از نگاهبانان کشته شدند و از یاران امام کسی شهید نشد رزم ابوالفضل العباس در این بنبر کوتاه یاران را سرشار شجاعت کرد برخی گفتهاند لققب سقایت از این لحظه به ابوالفضل العباس داده شد.
بازگشت فراس بن جعده: این شخص با اباعبدالله الحسین (ع) همراه شد پس از مذاکرات امام و عمرسعد امید به صلح و حل مسئله داشت وقتی عزم و ایستادگی امام را دید و دریات که ماندن و کشته شدن قطعی است از امام اجازه بازگشت گرفت و از کربلا بیرون رفت.
خطبه خوانی اباعبدالله: پس از محاصره شدید و تشنگی – گویا در روز هشتم امام مقابل دشمن آمد و درحالی که بر شمشیر تکیه داده بود یک بار دیگر خود را به دشمن شناساند و پس از معرفی پیامبر به عنوان جد و پدرش علی (ع) و عموهایش و مادرش پرسید با اینکه میدانید من کیستم چرا قصد کشتن مرا دارید.
گفتند این همه را میدانیم اما نمیگذاریم قطرهای از آب بنوشید تا از تشنگی بمیرید.
اهل حرم با شنیدن این سخنان گریستند و شیون کردند امام فرمود: آرام باشید که بعد از این بسیار خواهید گریست. (این ماجرا را برخی به پیش از تاسوعا نسبت دادهاند که دقیقتر آن است که این خطبه امام در روز عاشورا بوده است)
آخرین نامه عمرسعد به عبیدالله: عمرسعد، گزارش کربلا را به عبیدالله نوشت و عبیدالله با خواند نامه عمرسعد گفت: این نامه گواه اندرزگویی عمرسعد است به امیر خویش من آن را میپذیرم (رفتن حسین را) شمر که در مجلس بود برخاست و گفت: حسین اکنون در سرزمین تو و کنار توست. آیا از او میپذیری که از اینجا برود. به خدا سوگند اگر برود دیگر به او دست نمییابی آنگاه او قوی و تو ضعیف خواهی بود. با بازگشت حسین موافقت نکن که نشانه ناتوانی و سستی است باید او و یارانش تسلیم حکم تو شوند.
پس از تسلیم هرگونه خواهی می توانی رفتار کین (ببخشی یا بکشی) من شنیدهام عمرسعد کوتاهی میکند و با حسین میان دو لشکر نشست و گفت وگو برگزار میکند.
عبیدالله گفت: نظر تو درست است.
عبیدالله پس از این گفتوگو نامه ای نوشت و به شمر ذیالجوشن سپرد تا به کربلا برساند. در نامه نوشت شده بود: باری تو را نفرستادهام تا شانه از زیر کار خالی کنی تو به آرامش و صلح و آسایش دل بستهای اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست و گرنه بر آنها حمله ور شو پس از قتل آنان اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است اگر به دستور به عمل کردی پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی تاکید کرد: رد و اگر چنین نمیکنی سپاه را به شمربن ذیالجوشن بسپار که فرمان لازم را به او دادهایم.
عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمرسعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش و گرنه گردنش را بزن و سرش را به کوفه بفرست و خود فرماندهی سپاه را عهده دار باش.
نوشتهاند عبیدالله بن زیاد: حویره بن یزید تمیمی را مأمور کرد که به محض رسیدن نامه به عمرسعد اگر برای جنگ اقدام نکرد او را بگیرد و در بند بکشد.
شمر با این زمینهسازی و با استفاده از موقعیت و روحانیت عبیدالله بن زیادف به سمت کربلا حرکت کرد.