امام، عمروبن قرظه انصاری را فرستاد تا عمر سعد را به مذاکره دعوت کند؛ امام با 20 تن و عمر سعد نیز با همین تعداد آمدند و در میان اردوگاه دیدار کردند و ...
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ عاشورا را چگونه باید دید؟ از کدام زاویه به این زمین و زمان باید نگرست؟ اگر حسین، مصباح است یعنی در تیرگیهای وحشتبار و تاریکیهای نفسگیر، تکیهگاه روشن و شفاف و اگر سفینه است یعنی در موجخیز حادثهها و خیزابهای هولناک، کشتی نجات؛ پس چرا عاشورای او را از منظر روشنگری و راهگشایی و به ساحلرسانی نبینیم؟
برخورد برشی با کربلا و عاشورا و تنها طرح برخی قطعات این رویداد عظیم – آن هم عمدتاً از منظر سوگ و مرثیه – باعث غفلت از دیگر ابعاد و اضلاع آن شده است.
اما باید دانست که اشک مقصد نیست، مقدمه گرهخوردگی عاطفی و قلبی ما با کربلا و عاشورا برای تبدیل آن به اسوه و سرمشق در زندگی است؛ چرا که اباعبدالله الحسین (ع) خود در کربلا فرمود: لکم فی اسوه.
خداوند چشمهای ما را بصیرت زینبی عنایت کند تا کربلا را زیبا و عمیق و روشن در قاب قلبمان بیابیم و در متن زندگیمان جستوجو کنیم.
در این بخش از روزشمار محرم میپردازیم به بحث حرکت امام حسین(ع) از مکه تا کربلا ...
و امروز اتفاقات روز هفتم محرم:
حبیب بن مظاهر و جذب نیرو: حبیب بن مظاهر که خود از بنی اسد بود، به اباعبدالله گفت: قبیله بنی اسد با من خویشاوندند و به کربلا نزدیک؛ اگر اجازه دهی، بروم و با آنان برای همراهی گفتوگو کنم؛ امام اجازه داد.
حبیب شبانگاه حرکت کرد و به قبیله بنی اسد رسید؛ وقتی قبیله جمع شدند، حبیب فرمود: آمدهام تا شما را به خیر و سعادت راهبر باشم و آن یاری فرزند رسول خدا (ص) است؛ او اکنون در کربلاست و عمر بن سعد با انبوه سپاه محاصرهاش کرده است. اگر جویایی شرافت دنیا و آخرت هستید، با وی همراه شوید. هیچکس از شما در این راه کشته نشود، مگر همنشین پیامبر (ص) در اعلی علیین باشد.
نخستین کسی که لبیک گفت عبدالله بن بشر بود که این ارجوزه را خواند:
قد علم القوم اذا تواکلوا و اجحم الفرسان او تناضلوا
انی شجاع بطل مقاتل کاننی لیث عرین بسل
این رجز دیگران را برانگیخت و 90 تن مسلح آماده شدند، یکی از افراد قبیله خبر به عمر سعد رساند و عمر سعد، ازرق را با 400سوار رزم آزموده برای سرکوب فرستاد و در سر راه درگیری آغاز شد.
تعدادی از بنی اسد کشته شدند و دیگران گریختند و از تاریکی شب استفاده کردند و دور شدند.
حبیب به سختی خود را به امام (ع) رساند و ماجرا بازگفت. امام(ع) فرمود: لاحول و لاقوه الا بالله
این حادثه احتمالاً در شب هشتم محرم اتفاق افتاده است.
دیدار امام و عمر سعد
امام، عمرو بن قرظه انصاری را فرستاد تا عمر سعد را به مذاکره دعوت کند؛ امام با 20 تن و عمرسعد نیز با همین تعداد آمدند و در میان اردوگاه دیدار کردند.
مقرر شد همراهان دور شوند تا گفت و گوها سری باشد، بعدها متن مذاکره به این گونه مطرح شد.
اباعبدالله به عمر سعد پیشنهاد داد یکی از این سه امر را بپذیرد: مرا بگذار از همان راهی که آمدهام بازگردم، بگذار پیش یزید بروم و بیعت کنم! بگذار سوی مرزها بروم.
(بی تردید از ساحت وجود مقدس امام حسین دور است که چنین پیشنهادهایی داده باشد این پیشنهادها محتوای نامه عمربن سعد به عبیدالله است که به دروغ نگاشته بود تا شاید جنگ کربلا را به تاخیر بیندازد و به راه حل مسالمت آمیز برسد.)
قول دیگر آن است که امام فرمود: با من پیش یزید بن معاویه بیا و دو اردو را به جای میگذاریم.
عمر سعد پاسخ داد: خانهام را ویران خواهند کرد.
اباعبدالله: برایت آن را خواهم ساخت.
عمرسعد: املاکم را می گیرند.
اباعبدالله: از املاک خودم بهتر از آن را در حجاز به تو خواهم داد.
عمرسعد: نگران عیال و فرزندانم هستم.
امام سکوت کرد و روی برگرداند و فرمود: وای بر تو، خداوند بزودی تو را در بسترت بکشد و در قیامت نبخشد؛ امیدوارم از گندم عراق جز اندکی نخوری.
عمر سعد به طنز و طعنه گفت: به جای گندم، جوی عراق را میخورم!
تعداد این دیدارها را چهار تا پنج بار گفتهاند.
در برخی مقاتل گفته شده است، در هنگام گفتوگو از همراهان اباعبدالله، ابوالفضل العباس و علی اکبر و از همراهان عمرسعد، پسرش حفص و غلامش باقی ماندند و شاهد مذاکرات بودند.
عقبة بن سمعان که از مدینه تا روز عاشورا همراه امام بود و روز عاشورا به فرمان امام از کربلا بیرون رفت تا اطلاعات همراه او حفظ شود، میگوید: من همه راه و در کربلا با امام بودم و به خدا سوگند از او نشنیدم که بخواهد دست در دست یزید بگذارد و نه یکی از سرحدات مدینه، مکه یا راه عراق را برای بازگشت انتخاب کند؛ فقط شنیدم که فرمود بگذارید به این سرزمین گسترده بروم.
ملاقاتهای چندگانه بین سوم تا هفتم محرم میان امام و عمرسعد بوده است.