گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ آیتالله ملک حسینی صبح روز جمعه 12 آبان ماه سال جاری در بیمارستان نمازی شیراز دار فانی را وداع گفت؛ 21 آذر نیز مراسم چهلم ایشان برگزار شد؛ متن زیر زندگینامه ایشان است که به قلم خودش در سال 1380 به رشته تحریر درآمده است:
بسمه تعالی
سوم میزان (مهر) سال 1303متولد شده ام. پدرم مرحوم آیت الله سید صدرالدین ملک حسینی و مادرم سیده فاطمه بوده است.
اجدادم از علما و سادات مورد احترام و اعتبار بودند. پدربزرگم مرحوم آیت الله بزرگ سید حبیب الله فرزند سید صدر الدین محمد فرزند میر سید علی شیر فرزند میر شمس الدین محمد فرزند میر محمد یوسف فرزند میر سید محمد باقر فرزند میر سید ملک حسین که اخیر در در زمان شاه طهماسب صفوی و میر سید محمدباقر در زمان شاه عباس کبیر بوده و طی نامه ای که شاه به عنوان مقرب الحضره آغا جاری که از حکام بوده، نوشته، به وی ماموریت داده که خراج مناطق را در این سامان از قبیل کِلکِل و کُنده زار اخذ و تحویل حضرت میر سید محمدباقر نموده تا صرف بقاع متبرکه کنند و مازاد را برای مادر شاه (جده) به اصفهان ارسال دارند، در هر حال نسب سلسله سادات به عنوان سادات شاه قاسمی، به امام همام امام زین العابدین علیه السلام میرسد.
محیط و محل رشد
در دوران کودکی در دهی به نام گوشه شاه قاسم که مدفن و بارگاه امام زاده در آنجاست، بودم و حدود چهار تا پنج سالگی بر اثر اعزام امیر لشکر شیبانی از طرف رضاخان به منظور سرکوبی منطقه و تسلط بر عشیره نیرومند بویراحمد، به مقتضای تصمیم پدرم و اشاره مرحوم صولت الدوله، سردار عشایر قشقایی که جبراً و قهراً مقدمه الجیش نیروی رضاخان را تشکیل داده بود، به دهی از دهات مربوط به سردار عشایر به نام «دژکُرد» قسمت «چَرکَس» عزیمت نموده تا از ضربات و صدمات قوای رضاخان در امان باشیم.
قریب دو سال در ده چَرکَس زندگی کردم و در آنجا به مکتب مردی ملا، به نام ملاباقر رفتم و مدتی هم در خدمت کربلایی جواد، ملای دیگر، نصاب صبیان و کتاب حافظ و گلستان سعدی خواندم.
در خلال این مدت، قشون امیر لشکر شیبانی در نبردی وحشتزا که با سران عشایر بویراحمدی کرد، با تلفات بیشتر قوای دولت و نصب پرچم امان، امیر لشکر با باقیمانده نیروی شکست خورده به تهران بازگشت و امیر لشکر که مورد غضب شاه قرار گرفته بود به فرانسه تبعید شد.
سال بعد نیروی دولتی کمی با خیانت بعضی از اهالی محل و کشتن فردی محلی به نام لهراسب و به تعبیر ماهنامه ژاندارمری، قهرمان بی رحم، خائنانه تسلیم قوای دولت شده و افسری از تبار قاجار به نام سرهنگ محمد حسین خان جهانبانی از طرف رضاخان وارد منطقه شد و تل خسرو را که دهی بود با تاسیسات دولتی و اجبار مردم به سکونت در آنجا، مقر حکومت نظامی کهگیلویه و بهبهان قرار دادند و والد ماجد ما را هم مجبور کردند که در تل خسرو ساکن شود.
وضعیت و موقعیت خانوادگی
در بین طبقات مختلف، مردم آبرومند و محترمی بودند و بر این اساس با نفوذ کاملی می زیسته و تبلیغات آنها در جوامع نقش مهمی ایفا می کرد و با داشتن اعتقادات صحیح و ایمان راسخ و اعمال صالح، خداوند بزرگ به آنها وق، و وزن داده بود؛ به نحوی که در بسیاری از اوقات محسود زورمندان و خوانین مقتدر آن محال قرار می گرفتند، در حالی که هیچ گاه تسلیم میل و هوس های نفسانی آنها نبوده اند.
مردم در مورد اجداد ما عقیده و خلوص باطنی عجیبی داشتند که مظاهری از آن ارادت ها و عقیده ها را در قسمتی از عمر طولانی پدرم که قریب 90 سال بود، احساس و مشاهده کردم.
تشکیلات طاغوت هم به ملاک عقیده و اخلاص مردم ناچار بودند رعایت احترامات را بنمایند؛ بر همان اساس و بنیان بود که بعد از واقعه غدیر خم سال 57 بنا به دعوت اینجانب در مسجد حبیب شیراز، درگیری میان ماموران طاغوت و مردم شیراز به وجود آمد که سه چهار روز بعد منجر به دستگیری اینجانب گردید، اما بر اثر تلگرافاتی که سران منطقه به تهران، خوزستان، کهگیلویه و بویراحمد و شیراز مخابره، و تهدید کردند که اگر اینجانب را آزاد نکنند، تشنج به وجود می آورند، بر این اساس 15 محرم الحرام 57 آزاد شدم؛ با اینکه نظر فرماندار نظامی و امرای طاغوت این چنین نبود.
دوران تحصیل
قبل از هفت سالگی به طوری که در صفحه قبل نوشته شد، در منطقه دژکُرد ده چَرکَس (اهالی آنجا نژادشان گرجستانی و در زمان شاه عباس کبیر به این سامان تبعید شده اند. رنگ مو و چشم و مو بر این وضع کاملاً حکایت دارد) به نحو مکتب قدیمی، نصاب صبیان و گلستان سعدی و دیوان حافظ را خواندم، پس از آن که مقر حکومت نظامی کهگیلویه و بهبهان در قریه تل خسرو تاسیس شد و به صورت شهرکی درآمد و دبستان پنج کلاسه تاسیس شد، به دبستان رفتیم.
دبستان دارای مدیر خوب و معلم خوب و جدی بود و شاگردان هم با کوشش؛ در کلاس سوم که بودم از «فراید الادب» دیکته هایی که مشتمل بر لغات مشکل بود، میگفتند و تا کلاس چهارم و پنجم از مرزبان نامه دیکته می گفتند و درس ها را از کتاب فارسی و اشعار و حِکَم و امثال و تاریخ و جغرافیا و ریاضیات به غیر از مراحل تمرین، همه را باید شاگرد حفظ کند و بر این اساس شاگردهای زبده و بااستعداد می توانستند ادامه بدهند.
در سال 1315 برای ادامه تحصیل به شیراز رفتم و وارد کلاس ششم شدم و از فعالیت و کوشش در امتحان ثلث اول و دوم و امتحان نهایی شاگرد ممتازی شناخته شدم که سال بعد که وارد کلاس اول متوسطه شدم کتابی بنام راه خوشبختی بقلم دکتر ویکتور هوگو فرانسوی به من جایزه دادند، تا سیکل اول متوسطه ادامه دادم و در سال 1319 بر اساس عشق و علاقه به علوم دینی در خود منطقه قسمتی از ادبیات عرب را خدمت پدرم و بیشتر عمویم مرحوم سید امرالله که در ادبیات بسیار قوی بود خواندم.
بعد از راندن رضاخان از کشور اواخر سال 1320 بود به شیراز وارد مدرسه منصوریه شدم که از مدارس خوب و قدیمی و بدست سید صدر الحقیقه، والدین بنام پسرش امیر غیاث الدین منصور (زمان شاه طهماسب صفوی مدتی بعنوان صدر اعظم همزمان با قدری از دوران ورود محقق ثانی شیخ علی بن عبد العالی الکرکی که بدعوت شخص شاه از لبنان به ایران آمده بود) ساخته شده بود، پدرم و جدم و عمویم در آن مدرسه به تحصیل پرداخته بودند.
دروس و موارد درسی:
مهمات صرف و نحو که باقیمانده بود و منطق (حاشیه و شرح شمسیه و شرح منظومه یکی بعد از دیگری) و معانی بیان و شرح تجرید الاعتقاد را (تجرید الاعتقاد، تصنیف محقق کبیر خواجه نصیرالدین طوسی و شرح آن بقلم آیت الله علّامه حلّی است) در محضر فیلسوف بزرگ شهر، مرحوم ملا احمد دارابی (ایشان شاگرد حکیم عباس واحد العین و او شاگرد فیلسوف بزرگ حاج ملا هادی سبزواری صاحب منظومه و شرح آن است، مرحوم دارابی فوق العاده تعریف از استادش میکرد و میگفت از حکیم سبزواری نقل شده که گفته هر چه داشتم یک چشم دارابی برد) خواندیم، ما سه الی چهار نفر بودیم که این دروس را خدمت مرحوم دارابی میخواندیم و حقیر بیست و دو ریال حقوق به استاد میدادم و آقای مجد الدین محلاتی بیست و چهار ریال میداد.
فقه و اصول را هم از محضر یکی از بزرگان علماء شیراز بنام میرزا عبدالکریم یزدی که از نخبه های علماء و تحصیلات او در نجف بود و در شیراز رحل اقامت افکنده، از محضر او استفاده بردیم و در نهایت اخلاص و علاقه به ما درس میداد و از تقوی و نفس مهذبه او بسیار بهره میگرفتیم.
اواخر سال 1324 به قم عزیمت و از محضر عده ای از بزرگان باقیمانده سطح را خواندیم، توضیحات قسمت باقیمانده شرح تجرید که پیش از معاد و معاد شرح تجرید را تا به آخر از محضر مرحوم آقای آیت الله سید احمد خوانساری که در محله تکیه حزوس قم ساکن بود روزهای تعطیلی (پنج شنبه و جمعه) میخواندیم و در زمستان که در منزل کرسی نهاده بود، چند نفرمان زیر کرسی از گرما استفاده میشد.
اساتید:
تحصیل در محضر آیتالله یروجردی و محقق داماد
در قم یادم می آید قسمتی از کفایه را خدمت جناب شیخ شریعت زنجانی که پدرش مشهور به فیاض زنجانی و صاحب تالیفات بود خواندیم و قسمتی را هم از سطح، خدمت آیت الله مجاهدی خواندیم .
از جمله اساتید بزرگ ما حضرت آیت الله العظمی بروجردی بود که مبحث حجیّه قطع را در درس ایشان شرکت کردیم و صبحها هم فقه خارج ایشان ایجاب الصّلوه را شرکت داشته و قسمت بسیاری از آن مباحث را نوشتیم.
در خلال مدت اشتغال به درس خارج قبلی از درس آیت الله بروجردی درس فقه مرحوم آیت الله داماد میرفتیم و عصر هم اصول ایشان را درک میکردیم تا وقتی که درس آیت الله داماد و از حجره صحن به مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) انتقال یافت مدتی هم آنجا ادامه دادیم تا اینکه آقای داماد برای درمان دخترش به تهران رفت؛ ما به آقای مجد الدین محلاتی گفتیم در طی چند روز مسافرت آقای داماد، بدرس آقای حاج آقا روح الله که در مسجد محمدی کنار خیابان دائر بود برویم.
شرکت در جلسات جواز اجتماع امر و نهی امام (ره)
از قضایای اتفاقیه درس حضرت امام (قدّس سره) هم مساله جواز اجتماع امر و نهی و یا امتناع آن بود، مرحوم آقای داماد سخت امتناعی بودند و این مبنا بر اثر مطالبی که در ذهن اینجانب بود غیر قابل قبول بود، مرحوم استاد امام (ره) اجتماعی بودند که مقدمات ظریفه بر اثبات آن تمهید کرده بودند و مهمترین امر بنا بقول مرحوم آخوند در اختیار امتناع، تضاد الاحکام بایسرها بود که این مقدمه سخت مخدوش و غیر مقبول بود.
مرحوم آیت الله داماد بعد از بازگشت، جلسه درس را به مسجد بازار که خودشان در آن نماز جماعت میخواندند انتقال دادند و دیگر راه ما، بعد مسافت پیدا کرد. به رفیقمان گفتیم درس آقای آیت الله خمینی (ره) را ادامه میدهیم؛ در مجلس درس که در مسجد محمدی دائر بود حین ورود ما، حدود 12الی 15 تا 17 نفر بود طولی نکشید درس امام(ره) جمعیت رو به فزونی نهاد که به مسجد سلماسی انتقال پیدا کرد که فقهاً و اصولاً، صبحاً و عصراً تا نزدیک به اواخر عمر مرحوم آیت الله بروجردی در آنجا دایر بود و ما دیگر به شیراز بساط تدریس را راه انداختیم.
از جمله اساتید ما در قم یکی مرحوم آیت اله حجت کوهکمری تبریزی بود که بعد از درس آیت اله بروجردی مباحثی را از اصول و قسمتی را از بیع و معاطات از محضر ایشان استفاده می کردیم. الحق درس مُمتّعِ و پُر باری بود.
قدری هم به درس آیت الله سید محمد تقی خوانساری و بعد از رحلت ایشان مدتی اصول آیت الله اراکی را احراز کردیم. رحمه الله علیهم اجمعین
دوستان و معاشران همدرس:
دوستانی بسیار و معاشران همدرس کثیری داشته ام که عده ای از آنها در قید حیات هستند با مرحوم آیت الله مجاهدی با اینکه یکی از اساتید سطح عالی ما بود ارتباط مبنی بر صفا و صمیمیت داشتم. یکی از دوستان با صفا و صمیمی ما، مرحوم حاج شیخ غلامحسین دارابی، والد بزرگوار آقای حاج شیخ محمد علی شرعی بود و نیز خود آقای شیخ محمد علی که در سال 1342 که چهار ماه در قم و چهار ماه تهران و یک ماه مشهد مقدس متواری بودم بیشتر زحمت با آقای شرعی می دادم، خداوند به ایشان و همسر محترمه سیّده ایشان، خیر دنیا و آخرت کرامت فرماید.
همدرس امام موسی صدر، شبیر زنجانی و آیتلله مکارم شیرازی بودم
یکی از معاشران همدرس آقای مجدالدین محلاتی و آقای شیخ احمد جنتی که مدتی را با هم مباحثه می کردیم و در دورانیکه فقه و اصول مرحوم امام بودیم و دیگری آقای شب زنده دار و همچنین آقای سبحانی و همچنین آقای شیخ عبدالمجید رشید پور که در دروس امام (ره) و صاحب خانه این جانب در چند سال بود. از دوستان همدرس آقای خزعلی و آقای لنکرانی و آقای نصرالهی مشهدی که هم مذاکره آقای خزعلی و سالهاست از اوضاع ایشان بی اطلاعم. با مرحوم نواب صفوی، رهبر فدائیان شخصیّت زاهد قوی الروح عدیم النظیر، و فرد دوم فدائیان آقای واحدی سلام علیک داشتم (رحمه الله علیها) در درس مرحوم آیت الله داماد و عده ای از آقایان از قبیل سید موسی صدر ( امام ) و آقای سید موسی شبیر زنجانی و آقای مکارم شیرازی و آقای سید مهدی روحانی و آقای آذری قمی و آقای اردبیلی همدرس بودیم که بحمداله تعالی از علمای بنام و آیات عظام و حجج اسلام هستند. و عده ای بسیار که فعلاً مجال شرح حال و اسامی آنها را ندارم.
عوامل مؤثر در شکل گیری شخصیت علمی و اخلاقی:
مهمترین و اولین شخص در شکل گیری شخصت اخلاقی و روحی پدرم رَوّحَ الله روحه بود که از عبادات و اذکار و اوراد و سرسختی در برابر عناصر طاغیه و صلابت اراده در راست گوئی ولو به ضرر او می انجامید و نیز احتیاط او نسبت به مشتبهات، آثار عمیقه ای در قلب من گذاشت که البته دیدار عده ای از اعلام شامخه قم و شیراز مکمل روحیه اینجانب گردید.
دیدارهای بسیاری که از آیت اله سید احمد خوانساری و مرحوم آیت الله آقای سید محمد تقی خوانساری و مرحوم آیت اله سید حجت و مرحوم آیت اله صدر و مرجوم آیت الله بروجردی و آیت الله داماد و از همه بیشتر دیدار مرحوم استاد اعظم آیت الله خمینی در محافل درس و غیر درس در روحیه اینجانب بسیار تاثیر گذاشتند و نیز تحلیلات علمی و دقت نظر ایشان در ورود و خروج مطالب، مهمترین عامل موثر در فکر اینجانب بود.
عامل موثر بر شکل گیری شخصیت سیاسی و اجتماعی:
توجه به سیما و تراجم حال اعلام شامخه از پیشینیان و متأخرین و معاصرین عامل بسیار مهمی در شکل گیری شخصیت سیاسی و اجتماعی اینجانب بوده و از همه مهتر در معاصرین، توجه به مبارزات مرحوم آیت الله کاشانی با تشکیلات منحط طاغوتی پهلوی و مخصوصاً نبرد مسلحانه او و مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری و مرحوم آیت الله آقای سید اسماعیل مهدوی دشتستانی که از همه شدیدتر بود، در جبهه جهاد با انگلیسی ها به حکم امام مجاهد میرزا محمد تقی شیرازی بوده است که منتهی به کشته شدن 4800 نفر از قوای کفر متجاوز و 1800 نفر شهید از قوای مسلمین بالمآل عراق بعنوان کشوری در نقشه های جغرافیایی سر در آورد، و از همه اینها مهمتر مبارزه امام(ره) استاد اعظم از آخر سال 41 و 42 که منتهی بزندان رفتن امام (ره) و عده ای قلیل از روحانیت و متواری شدن 9 ماهه این جانب که شرح مفصلی لازم دارد.
فعالیت های علمی: بعضی از رسائل (لُقَطه) و نوشتجات بسیاری از تقریرات مرحوم آیت الله بروجردی و قدری از آیت الله داماد و مقادیر بسیاری از تقریرات مرحوم امام (ره) به قلم اینجانب نوشته شده و لکن هیچیک منتشر نگردیده است.
قسمت عمده فعالیت های علمی اینجانب تدریس بوده و هم اکنون هست، در شیراز کتب ادبیه را پیش از ورود به قم، اواخر سال 1324 درس گفته و به مجرد ورود به قم مبادرت به تدریس شرح نظام که تدریس آن در قم معمول نبود، کردم که از اصحاب آن جلسه آقای فشارکی و آقای شیخ محمد رضا آدینهوند بوده که هم اکنون از مدرسین عالی رتبه ادبیات در قم می باشد.
سپس به تدریس مختصر مطّول پرداختم و بعداً لمعه و قوانین و رسائل و کفایه و مکاسب را درس می گفتم و یکسال پیش از فوت آیت الله بروجردی که در شیراز بساط تدریس را گستردم. در مدرسه علمیه خان که مقر فعلی تدریس اینجانب هم می باشد سخت به تدریس پرداختم و الحمداللهُ وله المنّه بیش از 25 سال است که به بحث اصول و فقه خارج اشتغال داشته و در اوائل ورود مرحوم استاد به ایران و تشکیل جمهوری (به یُمن عنایات خداوندی و تفضّلات حضرت ولی عصر عجل اله تعالی فرجه و ارشاد و هدایت و رهبری داهیانه و خلل ناپذیر) یک دوره قضا و شهادات را اتمام کردم و هنگامیکه به ایشان میگفتم، چون گُل می شکفت و مرتب می فرمود خداوند تأییدتان کند.
حوزه ها و مراکز محل تدریس:
در شیراز مرکز تدریس، مدرسه علمیه خان بود که دو سال و نیم قبل از سقوط رژیم، مدرسه را با زور و اجبار پس از 53 روز مقاومت از ما گرفتند به عنوان اینکه دکتر سید حسین نصر رئیس دفتر زن شاه باید در مدرس ملاصدرای این مدرسه، تدریس فلسفه نماید.
بعد از اخراج از مدرسه علمیه خان، مومنی بنام حاج رحیم حیدری زاده قطعه زمینی را در نبش دروازه سعدی شیراز برای ساختن مدرسه در اختیار ما قرار داد و پس از چند ماه سه منزل جنب فاطمیه(س) نزدیک سه راه احمدی، در اختیار قرار گرفت و به نام مدرسه الامام امیرالمومنین علی (علیه السلام) محل تدریس قرار داده شد. طولی نکشید با امداد غیبی حق متعال و نظره خاصه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه در مقام بنیان و احداث مدرسه الامام جعفر بن محمد الصّادق (علیه السلام) برآمدیم و مختصری از پیروزی انقلاب گذشت که مدرسه تمام و تاکنون مرکز تدریس و شاگردان ممتازی را تحویل داده است که بحمداله تعالی بعضی از آنها در دانشگاه صدوق قم و بعضی از حوزه ها به تدریس کتب ادبیه اشتغال دارند و نیز فرائد را تدریس مینمایند و بعضی از آنها هم اکنون در مدرسه علمیه خان بنام شیخ مصطفی زمانی بعنوان مدرس رسمی دروس را تا رسائل شیخ اعظم قدس الله روحه تدریس می کنند و چند سال است خود ایشان در بحث فقه خارج اینجانب کاملاً مشغولند.
در غدیر خم سال 1357 اینجانب اعلامیه ای دادم که در مسجد حبیب (الشهید) مردم تجمع و سپس بعنوان عرض تبریک و تهنیت به ساحت مقدس امام زاده واجب التعظیم احمد بن موسی شاهچراغ (علیه السلام) راهپیمایی کنیم، البته بعد از اعلام حکومت نظامی از طرف سرلشکر اسفندیاری فرماندار نظامی شیراز بود، بالنتیجه افسری شقی و شریر بنام سرهنگ عطاء اله قاسمی مداخله و درگیری با طلاب پیش آمد سپس هلیکوپتر نظامی به رگبار از هوا و سربازان با تانک و زره پوش ملت را محاصره کردند.
نتیجه سه نفر شهید و چند نفر مجروح و جمعیت متفرق و با ضرب و شتم فراوان، اینجانب را هم گرفته و به زندان عادل آباد (بعد از محاکمه مفصلی در فرمانداری نظامی) تحویل دادند. دو شبانه روز در بند مجرد و سپس به بند 1 که جمعیتی از 20 نفر بیشتر بود منتقل نمودند که این خود داستان مفصلی دارد، البته همانطوری که در صفحه 2 اشاره نمودم با فشاری که بوسیله تلگرافات متعدده، از ناحیه سران بویراحمدی به تهران و خوزستان و ساواک کهگیلویه و بویراحمد در گچساران و ساواک فارس وارد شده بود این جانب را 15 محرم الحرام 57 آزاد کردند که بعد از آزادی روز سوم با جمعیت بسوی مدرسه علمیه خان (دوسال و نیم از ما گرفته شده و در اختیار مامورین طاغوت بود) عزیمت و مامورین پلیس و سرباز، بدون درگیری و مزاحمت متواری و مدرسه بحمدالله زیر نظر ما قرار گرفت و پس از اسکان طلاب و تصرف مدرس ملاصدرا و قسمتی از حجره های کنار آن، بسوی استان کهگیلویه و بویراحمد رهسپار شدم.
از جمله طلاب با فضیلت و ارزشمند که فعلاً یکی از عناصر فعال و دلسوز انقلاب هستند جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج سید علی اصغر حسینی امام جمعه مرکز استان که توانسته با حسن تدبیر و اخلاص و سخنرانی های جالب و سودمند جمعیت متدینین و ملتزمین به انقلاب را تشکل بخشند و بحمدالله تعالی چند سالی است امام جمعه یاسوج مرکز استان مورد توجه همگان اند و نیز از فضلاء حوزه حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ محمد علی جعفری هستند که علاوه بر شرکت در بحث خارج فقه خود مدرس ازشمند و سر سخت در قسمت سطوح عالی هستند.
در یاسوج هم مدرسه ای بنام الامام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دائر و مرحوم استاد امام راحل مبلغ یک میلیون تومان توسط مرحوم آیت الله سید صادق لواسانی بعنوان کمک به ساختمان مدرسه علمیه یاسوج اعطا فرمودند و مدتی است بحمدالله تعالی و عنایات حضرت ولی عصر ارواحنا له الفدا بیش از 90 نفر از طلاب ذکور اشتغال به تحصیل و یا ارتباط کامل با شورای مدیریت، برنامه و نظام مقرر، اجراء می گردد. در سفر پر برکت رهبر معظم انقلاب فاطمیه ای تاسیس گردیده که فعلاً بیش از 90 نفر از خواهران اشتغال به تحصیل به امید اینکه برای آینده سرمایه بزرگی برای جامعه باشند.
4- فعالیت ها و مبارزات سیاسی و اجتماعی:
الف- قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
1) به مجرد قیام استاد اعظم در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی سال 1341 به عده ای از اهل علم، اعلام موافقت و هماهنگی نموده و حتی عده ای از اهل منبر را تحریص بر موافقت و تلگراف به قائد اعظم و سه نفر دیگر از علماء تهران و قم نمودیم.
2) از همه مهمتر آنکه با زمزمه تبعید مرحوم امام (ره) در ماه رمضان 1341 به یکی از سه شهر ترکیه (ازمیر یا ترابوران یا بورسا) غائله ای که علل و عواملی متعدد داشت و هسته مرکزی آن در منطقه بویراحمد بود به فعالیت پرداخت، کشمکش و استمرار این غائله که در رأس آن عبدالله خان ضرغامپور بویراحمدی و ناصر خان طاهری بویراحمدی بود که اولی از اخلاص مندان والد ماجد بود و دومی از سران منطقه و تا حدودی اینچنین، به گرفتاری و ناراحتی دولت طاغوتی دامن می زد و کمتر می توانستند ضربات مهلکه بر ارکان روحانیت وارد بیاورند. بر این اساس با ایادی روحانی و غیر روحانی ارتباطات دائر و اعلامیه استاد اعظم که مصدر به این جمله از فرمایشات رسول اکرم (صل اله علیه و آله وسلم)، اغزوا تورثوا ابناءکم، مجداً بواسطه یکی از طلاب بنام آقای سید حمدالله حسینی ارسال شد که با خواندن آن و تشریح مقاصد، حادثه ناگواری را برای سربازان کُردی که زیر نظر افسرانی، مامور سرکوبی غائله بودند، پدید آورد که خود داستان مفصلی دارد.
نزدیک سال تحویل 1342 از شیراز بسوی قم حرکت نمودم ما را از راه ساوه به تهران بردند، کنار شمس العماره پیاده شدم، بلافاصله از شرکت ترانسپورت بلیط گرفته و راهی قم شدم. روز پنج شنبه بود؛ از ظهر نرسیده به قم سال تحویل شد. شب جمعه مصادف با 25 شوال شهادت حضرت امام صادق (علیه السلام) بود منزل یکی از رفقا بیتوته کردم فردای روز شهادت در منزل استاد و مدرسه حجتیه و مسجد امام حسن عسکری علیه السلام مجلس روضه دایر بود و تعداد بسیاری از رنجرهای طاغوت به منظور زد و خورد و بهم زدن مجالس به قم آمده و چون در سه مجلس پراکنده بودند تشنج و ضد و خوردی انجام نگرفت عصر آنروز از طرف مرحوم آیت الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه مجلس دائر گردید؛ گرچه آقایان ریش سفیدان دیگر با انعقاد جلسه در مدرسه فیضیه توافق نداشتند.
اینجانب بعد از صرف ناهار منزل آقای محجوب جهرمی به سوی مدرسه فیضیه عازم شدم. جمعیت از روحانی و غیر روحانی بیش از حد معمول و متعارف بود. ما با مرحوم ربانی شیرازی با فاصله ای از حوض مدرسه ایستاده، با هم صحبت می کردیم. آقای آل طه نیز منبر رفت فقط در خلال سخنرانی ایشان یکی از رنجرهای طاغوت طلب صلوات کرد.
منبر ایشان پایان یافت مرحوم شیخ مرتضی انصاری واعظ قم به منبر رفت طولی نکشید یکی از همان رنجرها طلب صلوات کرد منبری گفت: مستمع باید گوش به حرف منبری بدهد اگر طلب صلوات کرد صلوات بفرستد. از ناحیه مامورین طاغوت چند بار صلوات فرستادند انصاری چند جمله ای روضه خواند و از منبر به زیر آمد. یکی از رنجرها بر منبر قرار گرفت و با صدای خشن گفت برای خاندان سلطنت صلوات بفرستید بار دیگر گفت برای روح رضا شاه کبیر صلوات بفرستید و به زیر آمد و زد و خورد را آغاز کردند.
چگونه از زیر ضربات نیروهای طاغوت نجات یافتم؟
لباس شخصی ها همان مرحله اول بدون درگیری فرار را برقرار اختیار، روحانیون صدی نود و پنج هم، با شتاب فیضیه را پشت سر نهادند رنجرها به وسیله میله آهنی کوتاه و چوب هایی که در دست داشتند به جان عمامه به سرها افتادند. یکی از آنها به سوی اینجانب حمله ور شد و با بکس رینگ ضربه ای محکم بر صورت اینجانب نواخت که چند دندان طرف چپ فک را مجروح و سه رشته خون فواره وار بر زمین می ریخت. متقابلاً اینجانب ضربه ای بر مهاجم وارد نموده که چهار الی پنج نفر دیگر مرا محصور بدون وقفه بر سر و پهلو و گردن و پشت با مشت و چوب می زدند و مرا کهفی به جز خداوند و حضرت ولی عصر ارواحنا فدا متصور نبود.
ناگهان فردی از همان طغات که از نظر لباس و قیافه ممتاز بود با لهجه آمرانه داد زد سید را نزنید جلو آمد و عمامه و گونه راست مرا بوسید و گفت بفرمایید و تا دالان مدرسه فیضیه مرا بدرقه نمود مستقیماً به مدرسه حجتیه رفتم و خون مرتباً بر زمین می ریخت. و به ناچار با بستن دستمال نماز مغرب و عشاء را خواندم و با مرکورکرم تا مدتی از شب دو رشته آن قطع و از یک رشته تا صبح آرام آرام خون بیرون می آمد. بعد از صبحانه بسوی منزل استاد حرکت کردم، از صحنه های فراموش نشدنی، آنکه امام (قدس الله روحه) نشسته بودند و آقای پسندیده برادر ایشان و آقای سید محمد حسین تهرانی لاله زاری فقط در خدمت ایشان بودند با دیدار لباده خونین گفتند شما هم ضربه خورده اید، شما میهمان هستید گفتم مهم نیست ضربه خورنده زیاد بودند والبلاءُ اذا عَمّت طابت، در این اثنا یکی از رفقاء آمد و گفت آقای شیخ محمد آیت الهی و آقای محجوب جهرمی هر دو ضربه خورده و بسیار ناراحت هستند، از خدمت آقا با اصرار اِذن گرفتم و به سراغ آنان رفتم.
3) در بازگشت به شیراز حادثه ای بعد از حادثه ای اتفاق افتاد که موجبات ناراحتی را برای اینجانب فراهم می آورد و در عین حال با روحیه ای قوی و با صلابت ایستادگی داشتم تا اینکه دو روز پیش از 15 خرداد با کشته شدن عبداله ضرغامپور به وجه ناجوانمردانه و سرکوبی غائله و 15 خرداد، امام را به زندان قصر تحویل و اینجانب روز 16 خرداد در مرودشت محصور و شب آن، تعدادی سرباز کُرد به مدرسه خان اعزام و دستور داده شده بود که ملک حسینی را مشخص و کَلکَش را بکنید، ما در مرودشت تحت فشار قرار گرفتیم و بعد از دو شب بعد از نصفه شب بسوی زرقان حرکت کردم که تا سحر 28 صفر از آنجا بسوی تهران عزیمت نمودم. متواری شدن ما نزدیک به 9 ماه بطول انجامید که قسمتی از آن را در قم و قسمتی را در تهران و نزدیک یک ماه در مشهد مقدس بودم.
4 ) بعد از بازگشت به شیراز در عین اشتغال به تدریس در بسیج و اعزام طلاب به قراء و شهرستانها در استان فارس و استان کهگیلویه و بویراحمد بمنظور ارشاد و هدایت مردم و روشن ساختن اذهان مردم و سوق آنها با اهداف عالیه مترتبه بر مبارزه روحانیت، مشقتهای بسیاری متحمل شدم و سال به سال نظر مرحمت امام زمان (عج) بیشتر و عنایت و محبت و اخلاص مردم عمیق تر و خشونت و سرسختی عمال طاغوتی وحشت زا تر می گردید.
17 بار توسط ساواک فارس بازجویی شدم
5) بیش از 17 بار به ساواک و شهربانی فارس احضار و بازجوئی های مفصل از اینجانب بعمل می آمد، با شمول لطف خداوندی بر ارکان اعتقاد و صلابت اراده، رخنه و ثلمه ای وارد که نمی آمد، و ورزیده تر و قوی تری به فعالیت تبلیغاتی ادامه می دادم. مشاهده جلد دوم پرونده ساواک اینجانب کاملاً از این جریان حکایت دارد.
6) با رهبر نهضت اسلامی چه در ایران و چه در عراق ارتباط دائر، مخصوصاً درسال 1346 که بعد از زیارت بیت الله الحرام و انجام مناسک مقرره به سوریه عزیمت و سپس به عراق مشرف و خدمت ایشان در حرم مطهر حضرت ابالفضل العباس (سلام اله علیه) رسیدم و ملازم ایشان شیخ صالح آقای عبدالعلی قرهی بود. چهاردهم محرم 1346 به نجف مشرف، هر روزه خدمت ایشان رسیده و از دیدار ایشان مستفیض و برخوردار می گشتم. بعداً هم مکاتبهَ ارتباط دائر و تعدادی از نامههای ایشان از منزل و از حجره تدریس در مدرسه علمیه خان بوسیله ساواک اخذ و بعض از آنها هم موجود است.
با بعضی از مبارزان از قبیل مرحوم ربانی و آقای حاج شیخ محمد علی شرعی حفظ اله تعالی ارتباطات دائر بوده است.
7) انواع و روشهای مبارزاتی مثبت و منفی فرهنگی و سیاسی: مهمترین روش مبارزاتی را که تشخیص دادم، ارشاد و روشن ساختن اذهان مردم چه در شیراز و مناطق اطراف از قبیل بلوک قره باغ و کوار و و زرقان و مرودشت و رامجرد و بیضاء و نواحی دیگر از فارس و مناطق مختلفه استان کهگیلویه و بویراحمد بوده و بر این اساس طلاب و فضلاء حوزه با نهایت اخلاص به سوی دهات و شهرستانها اعزام و مردم هم با شور و ایمان و حسن استقبال برخورد و بالنتیجه مساجد زیادی احداث و در بعضی از جاها علاوه بر مسجد حسینیه و درمانگاه هم دائر می شد و همین خود سبب رشد فکری و هدایت مردمی و آشنایی با مسائل شرعی می گردید که در سال 57 هنگام جهش و جوشش انقلاب ثمرات آن محسوس و ملموس بود که بدیهی است در این صحنه ها درگیری ها و معارضات بین تشکیلات ما و طاغوتیان به وقوع می پیوست و سپاه ترویج و سپاه دانش و بهداشت مزاحمت هایی را برای طلاب فراهم می آوردند که چاره ای جز مقاومت و تحمل و استمرار حرکت دینی برای ماها نبود و در بسیاری از موارد هم لطف و رحمت و امداد غیبی پروردگار شامل میشد و له المنّه.
8) تهدید و دستگیری از سوی دستگاه امنیتی رژیم شاه: احضار و محاکمه امنیتی متعدد و تهدید بسیار و تعهّد متعدد از ناحیه دستگاه امنیتی انجام می گرفت لیکن بلا اثر بود.
9) بازداشت زندان تبعید و ممنوعیت سخنرانی: بازداشت انجام نگرفت 2 سال قبل از پیروزی از منطقه بنام، دیل اینجانب را بعد از نصف شب دستگیر و بسوی پاسگاه آرو از توابع گچساران حرکت و با دستور ژاندارمری کل کشور و رئیس ساواک کهگیلویه و بویراحمد، سرهنگ رحمانی و سرتیپ خسروی رئیس ساواک خوزستان، از راه گچساران ما را اخراج نمودند.
چند ماه قبل از پیروزی، سرلشکر اسفندیاری فرماندار نظامی شیراز، حکومت نظامی اعلام و اینجانب برای انعقاد جلسه در روز غدیر خم در مسجد حبیب محل اقامه نماز جماعت، خود اینجانب اعلامیه ای صادر و مجلس با جمعیت بسیاری که از نواحی مختلف شیراز و نواحی شرکت نموده بودند منعقد، و در اثناء سخنرانی خطیب، افسری شقی بنام سرهنگ عطااله قاسمی با طلاب درگیری و طولی نکشید هلیکوپتر نظامی از بالا و سربازها از زمین، محدوده را تیرباران نمودند و بالمآل سه نفر شهید و تعدادی زخمی و اینجانب بعنوان مسبب و دعوت کننده دستگیر و به شهربانی، سپس به فرمانداری نظامی تحویل و پس از یک روز محاکمه به زندان عادل آباد بند مجرد تحویل گردیدم. چند روز بعد ما را به بند یک منتقل ساختند که بیش از 20 نفر در آنجا بود و آقای مهندس طاهری که عضو سرشناس بند1 بود، یکایک را به اینجانب معرفی نمودند. از جمله آنان جعفرزاد و شفیعی زاده فلاورجانی بودند که اساساً قاتل مرحوم آقای شمس آبادی اصفهانی بودند. تاسوعا وعاشورا، دوباره اینجانب را به بند مجرد بردند و بعد ازعاشورا به بند 1 منتقل نمودند و بر اثر فشار و تهدید اهالی بویراحمد و تلگرافات به تهران و شیراز و مناطق دیگر به ناچار اینجانب را پانزدهم محرم الحرام آزاد ساختند.
ممنوعیت سخنرانی مکرّر، لکن دوبار آن در پرونده منعکس گردیده است یکی در تاریخ 16/3/1342 و دیگری در تاریخ 3/7/1342که دستور پیگیری داده شده بود، اعلام شده بود که ممنوع المنبر است، در مرحله ای طبق نوشته ساواک از رفتن منبر در مرودشت منع صادر شده بود.
10) فعالیت های مهم در جریان پیروزی انقلاب اسلامی: اساساً بشهادت پرونده اینجانب و پرونده های سایر علما با دیده انصاف حوزه ما یعنی مدرسه علمیه خان، مقر تدریس اینجانب، مرکز و مستقر مبارزه بر ضد حاکمیت طاغوت بود و شاید هفته ای نبود که اضطراب و درگیری با آقایان طلاب حوزه چه در شیراز و چه در نواحی آن انجام نگیرد، و بر این مبنی از تهران به ساواک دستور داده شده بود که مدرسه علمیه خان را از ما بگیرند و آقای دکتر حسین نصر رئیس دفتر زن طاغوت در مدرس ملاصدرا برای دانشجویان دانشگاهها فلسفه اسلامی تدریس کنند و این امر پس از سالها بوسیله نصر اصفهانی (بعداً وزیر کشور شد) استاندار شقی فارس اجراء و پس از مقاومت 53 روزه با خفت، وسائل و کتاب های ما و حدود 150طلبه را بیرون ریختند و مدرسه را خالی نمودند.
11) خاطرات مهّم از دوران قیام حماسه ساز ملت مسلمان ایران تا انقلاب اسلامی: یکی از خاطرات فراموش نشدنی دستگیری خود اینجانب در منطقه دیل گچساران و بوسیله سروان خدیویان فرمانده گروهان ژاندارمری دهدشت و حرکت دادن ما نیمه شب به پاسگاه آرو بود، و چند ساعت نگه داشتن و سپس به وسیله مأمورین حرکت دادن به گچساران و اخراج ما از استان که انصافاً یکی از عوامل نفرت انگیز ملت با شرافت کهگیلویه و بویراحمد نسبت به طاغوتیان بود و خاطرات بسیار دیگر.
یکی دیگر از خاطرات فراموش ناشدنی: آمدن عده ای از امراء طاغوت از طرف ارتشبد ازهاری به شیراز و درخواست ملاقات با اینجانب بود که در نهایت خشونت بآنها گفتم به مدرسه امیرالمومنین علی (علیه السلام) مراجعه و با طلاب گفتگو کنید، به ناچار مامورین مخذولین بمدرسه رفته و گفتند خواسته شما چیست؟
در پاسخ گفتند خواسته ما خواسته ملت با شرافت و خواسته ملت با شرافت ایران، بیرون رفتن شاه از مملکت و حاکمیت قرآن و سیره ائمه طاهرین (علیهم السلام) است.
ب) بعد از پیروزی انقلاب اسلامی:
قبل از پیروزی انقلاب به مجرد آزادی از زندان عادل آباد شیراز و گرفتاری یکی دو روزه دیدار با مردم با غیرت (قبلا اشاره شده) با عدّه ای کثیر برای اخراج مامورین طاغوت بسوی مدرسه علمیه خان حرکت، مامورین همه فراری و مدرسه را پس از دو سال و چند ماه متصرف و طلاب را در مدرسه مستقر و بسوی یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویر احمد عزیمت و بلا مهلت تظاهرات دائر و شهربانی را اسقاط و به ژاندارمری دستور دادم سرود شاهنشاهی را حق ندارند بخوانند، طولی نکشید تلگراف خصوصی از طرف امام (قدس سره) از پاریس که در قم و شیراز و یاسوج پخش شد و بنام اینجانب بود واصل شد(در هنگامیکه این جانب بر اوضاع مرکز استان مسلط بودم).
با امداد غیبی حق متعال و عنایات خاصه حضرت قیم الزمان (عج) طولی نکشید امام در روز 12بهمن به ایران وارد و 22بهمن 1357 حکومت جمهوری اسلامی اعلام شد.
قاطبه ملت ایران با شور و عشق و ایمان و اخلاص و قدرت، اعلام هماهنگی، و سیل تلگرافات بعنوان تبریک پیروزی انقلاب بنحو بی سابقه ای بسوی رهبر کبیر و بنیانگذار جمهوری سرازیر شد.
1) فعالیت های مهم سیاسی و اجتماعی : استان کهگیلویه و بویر احمد محیطی فوق العاده حسّاس و بر این اساس امام راحل تلفنی از پاریس به این جانب فرمودند و خواستند که عشایر بویر احمد و مطلق عشایر نسبت به جمهوری اسلامی مورد نظرشان هماهنگی و وفاداری ابراز کنند و این منظور انصافاً انجام و قاطبه ملت با حفظ آرامش و امنیت منطقه، اخلاص و ایمان و اعتقاد خود را به اسلام و جمهوری اسلامی بارز و ظاهر ساختند و آنچه که فوق العاده محطّ نظر بود این منطقه را با قدرت، نگذاشتیم مرکز تاخت و تاز و تضارب آراء احزاب و گروهکها و معاندین دین قرار گیرد و اگر هم معدودی منحرف الفکر از کمونیست و غیره از نواحی کشور در این سامان پیدا شدند با حسن تدبیر و اعمال قدرت، اخراج و زمینه را برای تشکیل مخرّبین و عناصر بی وطن و فاقد اعتقاد صحیح، زیر و زبر ساختیم، الحق استان ما با اقتضات خاصّه ای که داشته سالمترین و وفادارترین منطقه کشور بوده است.
خود این جانب و روحانیون استان با ارتباطات گرم با مردم و اقشار مختلفه اداری و انعقاد مجالس سخنرانی در موضوعات مختلفه، ملت را امیدوار و مومن بانقلاب ساخته و شاهد شرکت عظیم و مهیج آنها در تظاهرات و انتخابات رئیس جمهور و خبرگان قانون اساسی و غیر اینها بوده ایم.
2) مناصب و مسئولیت های مهّم در جمهوری اسلامی:
1- با صدور حکم امام و دادن اختیارات تامه و تاکید بر تاسیس دادگاه انقلاب در استان، بلافاصله دادگاه تاسیس و شروع به کار کرد، مبنای ما بر اعمال رافت و رحمت انسانی و اسلامی بود، البته احیاناً فرد متجاسر و خیره سری پیدا میشد با قاطعیت و بدون مجامله با او برخورد میشد.
2-در راس ستاد پشتیبانی جنگ در استان چند سال که همین امر مایه تشویق و ترغیب مردم در عزیمت به جبهه و شدت برخورد در معارک مختلفه بوده است.
3- نماینده مجلس خبرگان رهبری در دور دوم و سوم با اصرار خانواده های شهدا و اقشار مختلفه مخصوصا روحانیون منطقه و جامعه مدرسین قم.
4- نماینده ولی فقیه در استان بعد از ارتحال استاد اعظم (ره) و رهبری آیت الله خامنه ای (حفظه الله تعالی)
5- قبلا شرح داده شده که اساسا اشتغال این جانب، تدریس فقه و اصول و تربیت طلاب و فضلائیکه در رشته های قضایی و ارشاد و هدایت مردم مشغول میباشند.
3) خاطرات مهم بعد از انقلاب اسلامی:
صحنه های زندگی پر از خاطرات است البته بعض از آنها را که بعد از انقلاب ناظر بوده ام متذکر میشوم:
1- با 29 نفر از طلاب و فضلاء حوزه قبل از فتح خرمشهر به آبادان رفتیم و در مقر شهید مصباحی متمرکز، و طلاب وسیله سازمان تبلیغات به شهر و منطقه خسرو آباد و اروند کنار و کت شیخ و کلانتریها و بیمارستان شهید بهشتی و طالقانی و شهرداری خرمشهر که در آبادان در ساختمان بی در و پنجره ساکن شده بودند پخش شده، و بوظائف محوله عامل بودند.
خودم با دو نفر از آقایان طلاب هم مشغول سرکشی و دیدار مناطق مختلفه مهرزی و منصورون و دارخوین که نظامی های پر قدرت و با شهامت جمهوری بودند، بودیم. یک روز بعد از دیدار کوت شیخ و مشاهده سنگر های انفرادی که عده ای از لبنانی های شیعه در انجا بفعالیت نظامی به کمک نیروی رزمی ایران آمده بودند بسوی مهرزی حرکت، نزدیک آنجا ناگهان خمپاره ای که ماشین ما را هدف گرفته بود بدون اینکه مساس پیدا کند بر قسمتی که مرتفع تر از مسیر ماشین بود ضربه وارد کرد و ما با امداد غیبی الهی بسلامت حال به مقر ژاندارمری مهرزی که در راس آنها افسری با نشاط و شوخ طبع که از اهالی فسا بود رسیدیم و برای آنها پس از معانقه و مصافحه ، سخنرانی کردیم.
2- از جمله خاطرات فراموش نشدنی: با عدّه ای بمنظور شرکت در جلسه ای که برای دو شهید از شهدای سادات در منطقه جَوَکال منعقد شده بود عزیمت نمودیم، قسمتی از جاده کوهستانی بناچار بر قاطری سوار و بعد از وصول بارتفاع مسیر انخفاضی را طّی کردیم و بعد از گذشت پیش از ظهر در مجلس با شکوه بزرگداشت 2 شهید سخنرانی کردم و بعد از نماز و صرف غذا، جادّه کوهستانی را سوار بر قاطری طّی و در ماشین نشسته راهی را طی کردیم که ایلات و عشایر کنار جادّه چادر زده و عکس های شهداء با قیافه هایی تابناک و دلنشین و مهیّج نظرها را به خود جلب مینمود و هر انسان با وجدان و شرافتمند را وادار میکرد که در چادری بعد از چادری وارد شده و بعد از تحیّت و ورود به بازماندگان شهداء برای ارواح مقدسه آنها فاتحه و سور قرآنی تقدیم نماید.
3- از مهمترین خاطرات دوران انقلاب: دیدار زن و مرد جوان و پیری که در بسیج و اعزام جوانها به جبهه بدون مضایقه با شور و عشق و اخلاص و ایمان در بدرقه شان با قیافهایی نمایشگر نهایت خلوص و ابراز ارادت به ائمه (علیهم السلام و الصلوه) شرکت مینمودند، مخصوصا دهاتی هائی که در منزلشان نان میپختند و میگفتند رزمندگان نوش جان کنند و برای نگهداری دین و مملکت بجنگند و حتی افراد فقیر هم از دادن بُز یا بُزغاله ای که داشتند مضایقه نمیکردند.
اینگونه ایثار و اخلاص و گذشتها منبعث از اعتقاد و اخلاص بود که عظمت و کیان انقلاب و شرف نوامیس را حفظ کرد و نگذاشت یک وجب از خاک این مملکت را غارتگران عراقی که مورد مساعدت و حمایت امریکا و قدرتهای اروپائی و شوروی و نفرات و آحاد عرب و عجم سنّی بود تصاحب کند و حیازت نماید.
4- نقش، حضور و خاطرات از دوران دفاع مقدس: قبلا گفته شد که این جانب در راس ستاد پشتیبانی جنگ بودم و مقامات بالا از رئیس جمهور (مقام معظم رهبر فعلی) و فرمانده سپاه و نُظّار صحنه محاربه در جبهه های مختلف از غرب تا جنوب متوجه و واقف بودند که رزمندگان کهگیلویه و بویر احمد قویترین و نیرومندترین جهادگران جبهه بوده و خطرناک ترین و موحش ترین سنگرها را اینها در هم می شکستند، مخصوصا خاطره جنگ ایران با عراقیها که در صحنه بازی دراز ارتفاعات را تماما تحت قدرت با سلاحهای مدرن و مجهز داشتند فراموش نشدنی است، دلاوران منطقه سفیدار بویر احمد که دو نفر از طلاب حوزه علمیه مدرسه خان شیراز بنام سید امان الله رحیمی و سید محمد حسین موسوی در راس آنها قرار گرفته بودند و اولی خود سربازی کرده و قوت و ورزیدگی خاصی داشت، چنان یورش و هجومی قهرمانانه کردند که تمامی آن ارتفاعات را از عراقیها گرفته و با وارد ساختن تلفات زیادی غنائم بسیاری از سلاح و مهمات و البسه از آنها استنقاذ کردند.
5- نمایندگی مجلس خبرگان رهبری:
الف) حوزه انتخابیه و دوره های مجلس: این جانب از حوزه کهگیلویه و بویراحمد در دور اول مجلس خبرگان بر اثر کثرت اشتغال و گرفتاری شرکت ننمودم دوره دوم و سوم که فعلاً استمرار دارد با اصرار خانواده شهداء و روحانیون منطقه و جامعه مدرسین قم شرکت نمودم.
ب) مسائل مربوط به انتخابات داخلی مجلس (هیئت رئیسه و منشیها و…..) بر اثر بعد مسافت و کثرت اشتغال در درس و بحث در شیراز و کهگیلویه و بویراحمد و اهتمام به رفع گرفتاری مردم بقدر امکان، در هیچ یک از عناوین یاد شده نمیتوانستم شرکت نمایم، بنابراین جریان بنده کاملا مشخص و محرز است.
ج) مهمترین واقعه و امر سرنوشت ساز در مجلس خبرگان رهبری انتخاب مقام معظم رهبری (حفظه الله تعالی) بعد از واقعه دردناک ارتحال امام (ره) بود که در دور اول اتفاق افتاد و در دور دوم و سوم که اینجانب یکی از اعضا میباشم قسمت عمده اوقات صرف اصلاح آیین نامه داخلی از سوی کمیسیون تدوین و بررسی قانون انتخابات و آیین نامه داخلی میگردد.
والسلام 20/2/1380
سید کرامت الله ملک حسینی