به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، زهیر توکلی قصیده ای بلند با نام «شب بارانی» در وبلاگ شخصی خود گذارده است. متن این قصیده به شرح ذیل می باشد.
باز سر زد به دلم گریه پنهانی
باز باران و دلم رفته به مهمانی
باز برق است که آیینه در آیینه
قطره در قطره و این آینهگردانی
زنگ زد رعد و دویدند ز در بیرون
قطرهها یک یک چون طفل دبستانی
زان همه کودک شادان و شتابان آه
آسمان گشت یکی کوچه بارانی
قطره در مدرسه ابر چه آموزد؟
درک جان باختن و ترک تنآسانی
پرتگاهیّ و سقوطی به چه آزادی
ابری و این همه قطره همه قربانی
قطره قربان شده تا خاک بروید سبز
اینت دلدادگی و اینت سرافشانی
قطره قربان شده تا سرخ برآید گل
از شب تیره خاک این همه نورانی
خاک، هر ذرّه به هر قطره خوشامدگو
قطره و ذرّه سرآغاز فراوانی
خاک آغوش گشوده است به هر قطره
گرم آن کار که من دانم و تو دانی
آسمان بود و یکی کلبه که نامش ابر
قطره بود آنجا بر تخت سلیمانی
کلبهای رنگ گل یاس به فروردین
کلبهای رشک دل برف زمستانی
نه در آنجا اثر از خاکی و خاشاکی
نه در آنجا خبر از انسی و نسیانی
آسمان جمع شده در دل یک قطره
بهجت قطره از این است و تو حیرانی
دختری یا پسری؟ قطره نوباوه!
از کدامین گهری؟ ای دم ربّانی
آفرین بر تو ای قطره توانستی
که فلک را در خویش بگنجانی
ابر بخشیده به این خاک پذیرنده
حرفهای دل خود را به چه آسانی
حرف میبخشد هرچند که خاموش است
نه سخنبانی داند نه سخنرانی
سوسوی قطره باران سر هر برگی
گشته بستان همه سو شمع شبستانی
سرو را بنگر بر هر مژهاش اشکی است
جشن آزادی و او غرق چراغانی
باغ بیبرگی و او آیت بیمرگی
مانده او باقی از آن باغ که شد فانی
آمده باران انگشت زده بر سقف
تا تو خوابت بپرد چشم نخوابانی
زین همه عشق که گشته است به تو عرضه
زین همه شوق که گشته به تو ارزانی
خواب را از سر و چشمت بتکان برخیز
پای بگذار در این بهت خیابانی
پای بگذار در این عشق که باریده
پای باران بنشین در شب طولانی
لاله گوش رها کن بچکد از ابر
قطره قطره می خمخانه کیهانی
بیکله بیچتر از خانه بزن بیرون
شانه باران بر زلف پریشانی
سر تو آنسری است این سر و آن بالا
بلکه باران بزند بوسه بر پیشانی
فرّخ آن فرّه که بگرفته از او نطفه
ابر آبستن آواره آبانی
واژه هر قطره و هر قطره به یک معنا
معنی ساده یکسانی و همسانی
صاعقه تا بکشد باز یکی کبریت
آه کو تا برسد حادثهای آنی
صفحه ابر سفید است اگر بیخط
مثل خاک است همین خاک بیابانی
قلم صاعقه در جنبش اگر آید
میتوان دید در آن حال درخشانی
همه این قطراتند یکی قطره
الفی آمده باران و الفبا نی
ساقه هر علفی یک الف دیگر
باقی هر صدفی گوهر یزدانی
الف قامت آن یار اگر دیدی
الف آه ز لبهات برویانی
همچو باران ز الفبات الف ماند
الفی میشنوم لب که بجنبانی
آه بوده است یکی آه از آن اول
آب ظاهر شده در منزل پایانی
همه یک قطره از آن گم شده دریاییم
ترک و تازی و عراقی و خراسانی