گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ حسن(ع) غریب بود حتی در خانهاش؛ حتی مزارش که کبوتران گنبد و بارگاهش شده اند.
شاعران از غریبیاش میگویند:
وصال شیرازی
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد
زینب درید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد
یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
حاج حیدر توکل
مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم
مرغ شب میرود و انجمن آماده کنید
خانه را بَهر ِ عزای حسن آماده کنید
بر نیاید دگر از دست طبیبان کاری
کارم از کار گذشته کفن آماده کنید
مخفی از زینب و طفلان حرم تابوتی
بهر تشییع غریب وطن آماده کنید
تا تنم جای بگیرد به جوار زهرا
بروید و به بقیع قبر من آماده است
چشم پوشید ز من مادر من منتظر است
تیرباران شدن این بدن آماده کنید
سید حمیدرضا برقعی
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
اذا تنفس ِ باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء احلی من العسل زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
حسن لطفی
یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود
یا رب خدایِ درد ز کاشانه می رود
پیچیده بین چادر ِ خاکی ِ مادرش
بر دست ها، غریبه ای از خانه می رود
اینجا هزار تیر به تشییعش آمده
تا کس نگوید از چه غریبانه می رود
خون میچکد به دوش اباالفضل از کفن
گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود
فریاد خواهری پی تابوت می رسد
مادر ندارد این که غریبانه می رود
محمد سهرابی
غربت برای تو به وطن گریه می کند
هر مرد در غم تو چو زن گریه می کند
خونابه ی نگاه تو وقتی تمام شد
بر غصه ی دل تو دهن گریه می کند
باران گرفت و لاله ی عباسی ات شکفت
عباس بر تو سرو چمن گریه می کند
رفتی که حرف دل بزنی رخ خضاب شد
اینجا حنا به طرز سخن گریه می کند
تو روح زینبی، سر جدّت نگاه کن
بر روح زخم خورده، بدن گریه می کند
از شاهکار صلح تو طرحش بلند شد
هفتاد و دو سری که به تن گریه می کند
هفتاد روزن از کفن تو گشوده شد
در ماتم تن تو کفن گریه می کند
در هر کسی برای حسن اشک چشم نیست
معنی، حسین بهر حسن گریه می کند
سید رضا مؤید
الا ای آب، مهر مادر من
چرا افروختی پا تا سر من
اگر رفع عطش از من نکردی
چرا آتش زدی بر پیکر من
الا ای آب، آب زهرآلود
که بگرفت از تو پایان دفتر من
منم آن باغبان و خون دل ها
بود باغ گل نیلوفر من
من و طشتی پر از خون جگر کاش
نبیند حال من را خواهر من
زبان شکوه نگشایم که این امر
بود تقدیر من از داور من
اگر بستی کتاب عمر من باز
زدی چتر شهادت بر سر من
تو را ای آب با آتش در آمیخت
شرار کینه های همسر من
الا ای آب از دستی چکیدی
که سیلی زد به روی مادر من
اگر گریم از این گریم که سوزد
ز داغم قاسم آن یاس تَر من
حسینم ای کمال آرزویم
حسینم ای تمام باور من
برادر ای که در گفت و شنود است
نگاهت با نگاه آخر من
به دستت می سپارم قاسمم را
که باشد منظر او منظر من
برای کربلایت کن حفاظت
به جان اکبرت از اکبر من
مؤید را مقدر کن که باشد
گهی در پیش تو گه در بر من