گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ آتش نشان ها مردانی هستند که روح و جسمشان را برای رویارویی با حادثه پرورش داده اند؛ پس هر جا که باشند بوی خطر و حادثه را می توان در آنجا حس کرد؛ آنها مردان لحظه های سخت و پر اضطرابند و آنجا که آژیر خطر آنها را به سمت حادثه فرا می خواند دیگر برای نجات جان و مال انسان ها سر از پا نمی شناسند؛ اما با همه این ها در کنار سفره ساده افطارشان و در چهره تک تک آنها می توان تلالو آرامش را دید.
لحظات نزدیک به افطار است که به ایستگاه آتش نشانی حضرت رسول (ص) خرم آباد رسیدم. خودم را به دو مرد که دم ورودی ایستگاه ایستاده بودند و یکی از آنها لباس آتش نشان ها و دیگری لباس شخصی بر تن داشت، معرفی کردم و گفتم که برای تهیه گزارش از سفره افطار آتش نشان ها به اینجا آمده ام؛ یکی از آنها به شوخی گفت: آقای رضایی روزه است با او هماهنگ کن و من را به سمت محوطه ایستگاه هدایت کرد.
آتش نشان ها داخل محوطه جمع بودند. آتش نشانی که من را همراهی می کرد، آقای رضایی را صدا زد و گفت که با شما کار دارند؛ آقای رضایی که تا آن لحظه سرش داخل یک پیکان سواری بود پیش من آمد، موضوع را به او گفتم، اول مردد بود و می گفت: ریا می شود، اما وقتی که راضی به انجام مصاحبه شد، سر حرف را در مورد سختی کارشان در روزهایی که روزه هستند، با او باز کردم.
این آتش نشان به صدا درآمدن آژیر حریق را برای آتش نشان ها توام با هیجان، اضطراب و نگرانی می داند و معتقد است وقتی که آژیر حریق به صدا درمی آید یهودی هم که باشی سفره افطار و سحر را رها می کنی.
رضایی می گوید: اولویت اول ما مردم هستند؛ چون کار ما با حفظ جان و مال آنها سر و کار دارد؛ پس وقتی که آژیر حریق به صدا درمی آید تنها چیزی که برای ما مهم است نجات جان حادثه دیدگان است و اصلاً روزه داری را فراموش می کنیم.
البته او از اینکه در ماه مبارک رمضان تعداد ماموریت هایشان پایین آمده، خوشحال است؛ علت را که از او می پرسم، می گوید: مردم در ماه رمضان از انجام خیلی از کارها که پرخطر است، پرهیز می کنند و شاید علت اینکه ماموریت های ما هم در این ماه از پنج تا هشت ماموریت در هفته در ماه های معمولی به سه ماموریت به طور میانگین کاهش یافته، همین باشد.
مشغول گپ زدن با این آتش نشان بودم که صدای اذان در فضای ایستگاه طنین انداز شد، در این لحظه او از من خواست که دم در ایستگاه بروم و غذایی را که برای افطار از خانه برایش آورده بودند، تحویل بگیرم، از او پرسیدم: مگر سازمان برای شما غذا نمی آورد که در پاسخ گفت: نه همه از خانه غذا می آوریم.
زمان افطار فرا رسیده است. با آقای رضایی به سمت سوئیت محل استراحت آتش نشان ها می رویم. آتش نشان ها هر کدام مشغول کاری هستند تا هر چه سریعتر سفره افطار را برقرار کنند؛ یکی غذا را گرم می کند و یکی زیرانداز و سفره را می اندازد و یکی دیگر فلاکس چای و لیوان ها و یکی هم قاشق و بشقاب ها را می آورد. فضا گرم و صمیمی است، از خودم می پرسم شاید هیچ کدام از آنها در خانه دست به سیاه و سفید هم نزنند.
سفره افطار که مهیا شد، آتش نشان ها مشغول شدند، من هم شروع کردم به گرفتن عکس از آنها، تعدادی که در محوطه ایستگاه آنها را دیده بودم در ضیافت افطار آتش نشان ها جایشان خالی بود، سراغ آنها را گرفتنم که همگی با هم گفتند: آنها جزو تیم نجات هستند و سوئیت آنها از ما جداست، برایم جالب بود، پرسیدم: مگر همه سر یک سفره افطار نمی کنید که گفتند: نه آنها در سوئیت خودشان افطار می کنند؛ چون می خواستم که از سفره افطار گروه نجات هم عکس بگیریم، بلافاصله سوئیت آتش نشان ها را ترک کردم.
پیش از رفتن، از آتش نشان ها خواستم که سوئیت گروه نجات را به من نشان بدهند تا گپ و گفتی هم با آنها داشته باشم. سوئیت تیم نجات درست کنار آتش نشان ها بود. در زدم و وارد شدم. تنها هوشنگ ابراهیمی، راننده خودروی نجات که چفیه اش را زیر سجاده اش پهن کرده بود و داشت خود را برای ایستادن به نماز مهیا می کرد، داخل سوئیت بود. نمی خواستم در خواندن نمازش خللی وارد کنم از او خواستم که نمازش را بخواند و او مشغول به راز و نیاز با خدای خود شد.
در این هنگان کامران صابری، فرمانده شیفت گروه نجات هم وارد سوئیت شد و در لحظاتی که ابراهیمی مشغول خواندن نماز بود من سر حرف را با صابری باز کردم و خواستم که از تفاوت های کارش با آتش نشان ها بگوید.
او سختی کارشان را بیش از آتش نشان ها می داند و می گوید: آتش نشان ها می توانند در یک فاصله معین به وسیله آب آتش را خاموش کنند، اما ما مجبوریم که برای نجات یک انسان به دل محل حادثه برویم. او که این حرف را زد، من در پاسخ به او گفتم: بعید می دانم که کار آتش نشان ها خیلی هم راحت باشد؛ چون همین چند وقت اخیر یکی از آتش نشان ها مجبور شد برای نجات یک مصدوم به دل آتش بزند و پس از نجات مصدوم خود به شهادت برسد که او در پاسخ گفت: البته آتش نشان ها هم با این سختی ها روبرو هستند.
ابراهیمی هم که نمازش تمام شده بود با ما همصحبت می شود، او نیز به سختی های کار گروه نجات اشاره می کند و معتقد است: حادثه زمان خاصی ندارد به عنوان نمونه در یکی از ماموریت ها که پیش آمد سفره سحر را انداخته بودیم، اما مجبور شدیم آن را رها کنیم و دنبال انجام ماموریت برویم.
اینجا سوالی در ذهن من متبادر شد که خواستم پاسخ آن را از گروه نجات بشنوم؛ از آنها پرسیدم که اگر در یک صحنه مجبور باشید که برای نجات یک نفر خود را به آب بزنید آیا حاضرید که روزه خود را باطل کنید؟ که در پاسخ ابراهیمی گفت: ما برای رضای خدا کار می کنیم و اگر لازم باشد با زبان روزه هم زیر آب می رویم.
از زمان افطار در حال فاصله گرفتن هستیم؛ از گروه دو نفره نجات می خواهم که زمان را از دست ندهند. آنها هم سفره ساده و بی ریای خود را پهن می کنند غذای آنها برنج و خورش قیمه است. اصرار می کنند که با آنها همسفره شوم، اما من ترجیح می دهم که پس از گرفتن چند عکس آنها را تنها بگذارم تا راحت افطار کنند.
دوباره به سوئیت آتش نشان ها برگشتم. آنها افطار کرده بودند و سه نفرشان مشغول خواندن نماز جماعت بودند. تنها آمده بودم که از آنها خداحافظی کنم، ولی جمع آنها آنقدر صمیمی بود که دل کندن برایم سخت بود، دوباره سر حرف باز شد، «راست پور» از آتش نشان های ایستگاه به یکی از خاطراتش در ماه مبارک سه سال پیش اشاره می کند و می گوید: مشغول گرم کردن کنسرو ماهی بودم که آژیر حریق به صدا درآمد، به قدری با عجله محل را ترک کردم که فراموش کردم اجاق گاز را خاموش کنم، وقتی که برگشتیم دیدم قوطی کنسرو ماهی منفجر شده و در و دیوارسوئیت را نقاشی کرده است، وقتی که این را گفت من خنده ای کردم و به شوخی گفتم: جالب است؛ پس شما هم بی خیال ایمنی می شوید که آنها هم با خنده گفتند: نجات مردم مهمتر است.
کم کم وقت رفتن بود. از جمع صمیمی آتش نشان ها خداحافظی کردم، آقای رضایی من را تا دم در ایستگاه بدرقه کرد. در مسیر می خواست از کمبود امکانات رفاهی و تجهیزات ایستگاه بگوید که دوباره پشیمان شد و گفت: بهتر است که چیزی نگویم من هم گفتم: هر جور که خودتان صلاح می دانید و از او خداحافظی کردم.
وقتی که از ایستگاه خارج می شدم آرزو کردم که هیچ وقت نه آژیر حریق و نه آژیر نجات در هیج ایستگاه آتش نشانی به صدا درنیاید، اما چه می شود کرد که خطر همیشه در کمین است.