گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ محمدحسین جعفریان، شاعر، روزنامهنگار و مستندساز است. او در فاصله سالهای 75 تا 77 رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در مزار شریف بوده که در روز 16 مرداد ماه سال 77 یعنی یک روز قبل از شهادت شهید محمود صارمی – خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی - و هشت دیپلمات ایرانی در مزار شریف به ایران بازگشته است.
وی در این باره تحقیقاتی انجام داده و مستندی نیز با عنوان «چه کسی ما را کشت؟» ساخته است. در ادامه، مروری داریم بر روایتهای وی از این واقعه که در سالهای گذشته در نشریات مختلف به چاپ رسیده است.
«نمیدانم بخندم یا بگریم»: در هفدهم مردادماه 1377 و در پی حمله طالبان به شهر مزار شریف در شمال افغانستان، یک عده مسلح ناشناس به کنسولگری ما در این شهر آمدند، 9 دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی را به زیرزمین ساختمان برده و به رگبار بستند و رفتند. هشت دیپلمات و خبرنگار ایرنا - که محمود صارمی بود - در دم شهید شدند. یکی از دیپلماتها تیر خورد و پس از رفتن مهاجمان، خود را به حسینیهای در همسایگی کنسولگری رساند و مخفی شد و قریب یک ماه بعد با از سر گذراندن حوادثی شگفت انگیز خود را به ایران رساند.
من سال گذشته و امسال سرگرم ساخت مستندی با عنوان «چه کسی ما را کشت؟» درباره این شهدا و با محوریت سرشناسترینشان، یعنی شهید «محمد ناصر ناصری» بودم. طالبان بشدت دخالت در این جنایت را رد کرد، اما تا هنوز و پس از 14 سال کسی نمیداند یا میداند و نمیگوید چه کسانی و چرا بچههای ما را اینسان ناجوانمردانه شهید کردند! این بود حکایت روز خبرنگار!
پاکستانیها؛ متهمان درجه یک
پس از این فاجعه، سوالات بسیاری پدید آمد که تا امروز بی پاسخند، البته ما در این مستند به جاهایی رسیدیم! نکته اصلی اینجاست که چه کسانی و چرا دستور به ماندن بچهها در شهر، آن هم در اوج جنگ را دادند؟ ماندن آنها چه فایدهای داشت؟ بسیاری نظیر من بی سواد همان موقع میدانستند اگر طالبان به شهر برسد، نیروهای آنها شاید هیچ کاری به ما نداشته باشند. کشتن بچههای ما، جز دردسر برای دولت نوپای آنان سودی نداشت، اما بسیاری بودند که کینههای تاریخی از ما به دل داشتند که شرح آن در این چند سطر نمیگنجد. اندک هرج و مرجی در شهر، کافی بود تا آدمهایشان را بفرستند سراغ کنسولگری ما و ساکنانش. پاکستانیها یکی از این متهمان درجه یک بودند.
تنها دیپلمات بازمانده آن فاجعه میگوید: فرمانده مهاجمان وقتی ما را به زیرزمین برد، به تلفنی که در اتاق بود اشاره کرد و با لهجه بد فارسی پرسید: با این تلفن میشود به پاکستان هم زنگ زد؟ گفتیم: بله! و او رفت از بالا زنگ بزند. بعد 10 دقیقه همراه چند نفر دیگر آمد و ناگهان همه ما را به رگبار بستند!
قسمت خوشمزه ماجرا این است که مسئولان وقت وزارت خارجه ما که دستور به ماندن بچهها داده بودند، امیدشان به پاکستانیها بود، چون با وزیر خارجه آنها هماهنگ کرده و او قول داده بود که بچههای ما آسیب نمیبینند. نظیر قول وزیر خارجه عربستان و گردن زدن 18 زندانی ما در آنجا پس از این قول! (1)
«وقتی ژنرال دماغش را بالا نکشید»: اگر اشتباه نکنم صبح شانزدهم مرداد ماه 77 بود. (شهید ناصری) اول صبح آمد به اتاقم. صمیمیت عجیبی بین ما بود. اصرار کرد و تقریباً التماس کرد، بروم. گفتم چرا بقیه نمیروند؟ گفت آنها هم باید بروند، اما مسئولانشان در تهران نمیفهمند اینجا چه میگذرد. اختیارشان دست من نیست، اما تو که میتوانی بروی برو. به خدا اینجا ماندنت حرمت شرعی دارد. خدایا! چه وداعی داشتیم.
دستور به صارمی بیمار برای بازگشت به مزار شریف
یک پرواز آمده بود فرودگاه یا به قول افغانها «میدان هوایی» که در سمت دیگر شهر بود و هنوز از دسترسی طالبان دور مانده بود. بیم آن میرفت طالبان سر برسد و هواپیما را بگیرد. بسرعت به فرودگاه رفتیم. بشنوید از تهران، به محمود صارمی که هنوز در بیمارستان بود و ایام نقاهت پس از عمل آپاندیس را میگذراند، امر میکنند که فوری عازم مزار شریف شود.
بر اساس شواهد موجود کاملاً قابل درک بود که اگر شهر سقوط کند بچههای ما نه لزوماً به دست طالبان، اما بی شک مورد حمله قرار میگیرند. خدا میداند برای من عامی که بچه کوی پنج تن محله طلاب مشهد بودم، مشهود بود، اما نمیدانم چرا آنهایی که امر به ماندن بچههای ما در مزار شریف کردند این را نفهمیدند.
صبح شانزدهم مرداد ماه 77 هواپیمایی که محمود صارمی هم در آن بود در مزار شریف به زمین نشست و بسرعت دوباره آماده پرواز شد ... من به همراه چند تن دیگر با این هواپیما صبح جمعه آمدیم به ایران (مشهد) و صارمی ماند. شماره یکی از مسئولان مهم تصمیم گیرنده را داشتم. با بدبختی پیدایش کردم. توضیح دادم که آنجا چه خبر است و گفتم ممکن است چه اتفاقی بیفتد.
بهای سنگین نفهمیدن
گفتم یک ساعت نمیشود که از مزار آمدهام، گفتم ... و او گفت: «اگر شما دو ساعت پیش از آنجا آمدهای من 10 دقیقه به 10 دقیقه با آنجا در تماسم. این طورها هم نیست» و قطع کرد ... و فردا هفدهم مرداد (روز خبرنگار!) ساعت 10 صبح شهر سقوط کرد. یک عده ناشناس آمدند کنسولگری و همه را در اتاقی در زیرزمین کنسولگری جمع کرده و به رگبار بستند و هشت دیپلمات و یک خبرنگار ما را به شهادت رساندند. محمود صارمی هنوز بخیههای آپاندیسش را باز نکرده بود که...
به قول مرتضی سرهنگی که میگوید «حسین جون! عجیبه که این همه چیزای ساده را من بچه چهارصد نازی آباد یا تو بچه کوی طلاب مشهد میفهمیم اما اینها با این همه علوم و فنون و مدارک و مدارج نمیفهمند» و چه بهای سنگینی دارد گاهی این نفهمیدن... (2)
طالبان دخالتی در شهادت دیپلماتها نداشت
«چرا کسی به کمال خرازی کاری ندارد؟»: نگارنده سال گذشته مستند مفصلی در اینباره ساخت، بسیار کسانی را دید و به خود آن ساختمان در مزارشریف رفت و اللهمدد شاهسون را نیز با خود برد تا به دقت صحنه بازسازی شود. ما حتی با «وحیدالله مژده» از سران سابق طالبان مصاحبه کردیم و او هم بشدت دخالت طالبان را تکذیب کرد. منطقی هم میگفت؛ اجساد دیپلماتها به چهکار میآمدند؟ میشد از آنها بازجویی کرد و اطلاعات مهمی بدست آورد؟ میشد بهعنوان گروگان از آنها برای فشار آوردن به ایران بهره برد؟
اگر هدف گوشمالی ایران بود، میشد در یک درگیری ساختگی دو سه نفر را زخمی کرده یا به شهادت رساند. آخر کدام عقل سلیم و با چه عایدی و نفعی در طالبان ممکن است رأی به قتلعام دیپلماتها بدهد؟ اگر بگوییم اینها دزد و سارق فرصتطلب بودهاند، چرا از میان چندین نمایندگی خارجی در آن تاریخ و در شهر مزارشریف، تنها بر سر بچههای ما چنین بلایی آمد؟
دستور کمال خرازی برای ماندن دیپلماتها در مزار شریف
یکی از مصاحبهشوندگان من علاءالدین بروجردی بود. او تأکید کرد از مدتها قبل خطری که بچههای ما را تهدید میکرده، گزارش داده است. حتی سفیر و چند تن دیگر را به تهران بازگردانده، اما مسئولان بالادستی در شورای تأمین و بویژه وزیر خارجه وقت - کمال خرازی- بشدت با این مسئله مخالفت کرده و گفته که بچهها باید در آنجا بمانند و آنها هم که به ایران آمدهاند باید برگردند به مزارشریف سر کارشان.
من چند بار از آقای بروجردی که در آن سالها مدت زیادی معاون آسیا و اقیانوسیه وزیرخارجه و در هنگام این فاجعه نیز نماینده ویژه رئیسجمهوری در امور افغانستان بود با تأکید پرسیدم پس شما واقعاً نقشی نداشتید؟ پس چهکسی و با چه دلیلی دستور به ماندن بچههای ما را داد؟ و ایشان تأکید کرد که (نقل به مضمون) «امیدوارم آقای خرازی شجاعت این را داشته باشد و بیاید به مردم بگوید که ساعت 2 شب به من زنگ زد و گفت: چرا سفیر و چند نفر از مزارشریف به ایران آمدهاند؟ مگر خونه خاله است که بیایند. بچهها آنجا میمانند؛ آنهایی که آمدهاند هم برگردند افغانستان سر کارشان!
امان نامه گرفتن از قاتل برای مقتول
آقای بروجردی میگوید من چند بار گفتم: «آنجا خانه خاله نیست آقای وزیر! ولی افغانستان است و خطراتی دارد و جنگ شدید است و... اما ایشان دستور صریح داد کسی برنمیگردد؛ آنها که آمدهاند هم باید برگردند به مزارشریف. استدلالشان هم این بود که ما با وزیر خارجه پاکستان هماهنگ کردیم. آنها به ما قول دادهاند که جان دیپلماتهای ما در صورت سقوط شهر به دست طالبان حفظ خواهد شد!»
شما را به خدا هنر دیپلماسی را ببینید! هنری که از قاتل برای مقتول اماننامه میگیرد. حیرتا! هنوز هم اگر کسی بخواهد این واقعه را کالبدشکافی کند و یا درباره آن چیزی بنویسد و بپرسد، فوری صدای آقایان درمیآید که طرح این موضوع به صلاح نظام نیست. گویا نظام فقط در قد و قامت آنها و تصمیمات آن چنانیشان تجلی یافته و بس! پس از این مصاحبه آقای بروجردی، بنده بارها خودم به آقای خرازی زنگ زدم. خواهش کردم جلوی دوربین بیاید و شرح ماوقع کند و پاسخ ابهامات آقای بروجردی و علت آن تصمیم شاهکار دیپلماسیشان را هم بدهد.
ممانعت خرازی از پاسخگویی
ایشان اول قبول نکرد. بعد گفت باید متن صحبتهای آقای بروجردی را پیاده کنید و به من برسانید، بعد حرف میزنم. آخرالامر هم رئیس دفترش را فرستاد. جوان محجوبی بود. آمد بخشی از مستند و مصاحبه آقای بروجردی را دید. هی گفت: اینجا را حذف کنید! آنجا را دربیارید! گفتم: برادر من! اینجوری که نمیشود. چون ایشان زمانی وزیر بوده، ما که مسئولیت شرعی نداریم بر تمام اشتباهات آن بزرگوار سرپوش بگذاریم. اگر آقای بروجردی دروغ میگوید، بفرمایید آقای خرازی وقت مصاحبه بدهند و ما خدمتشان برسیم، جواب بدهند و اصل قضیه را تعریف کنند. یکسال برای تولید این کار افغانستان و پاکستان و اقصی نقاط ایران را زیر پا گذاشتهایم، حالا ایشان جواب تلفن هم نمیدهند، مصاحبه هم نمیکنند؛ راضی شدیم به یک برنامه زنده تلویزیونی بیایند، آنجا هم نمیآیند؛ فقط قاصدی را فرستاده و امر میکنند که اینجا حذف شود، این برداشته شود و...
ممنوعیت پخش مستند «چه کسی ما را کشت؟» از طرف مقامات بالا!
رئیس دفتر ایشان شماره تلفن سفارشدهندگان مستند را از من گرفت. ساعت و روز و شبکهای که قرار بود از آنجا پخش شود را هم پرسید و رفت. هفدهم مردادماه تمام خانوادههای شهدای مزارشریف منتظر بودند این مستند که نام آن «چهکسی ما را کشت؟» هست، از تلویزیون و در برنامه راز پخش شود که طی یک حرکت خودجوش نه تنها نشد، بلکه در آن شب حرف زدن از مزارشریف و هر آنچه به افغانستان و هفدهم مرداد ربط داشت، ممنوع گشت!
این لطف آن عزیزان بود با آن تصمیماتشان در حیات شهدا و با این تصمیمشان در ممات آنها. جالب آنکه به لاپوشانیهایی از این دست که میرسد، اصولگرا و اصلاحطلب و رایحه خوش و... همه و همه خلاصه، برادر و متحد و یکپارچه میشوند. تا هنوز هم پاسخی از جناب خرازی برای مصاحبه نگرفتهایم که نگرفتهایم. (3)
منابع:
1. همشهری جوان، شماره 371.
2. همان، شماره 273.
3. تلخیص مقاله «چرا کسی به کمال خرازی کاری ندارد؟»، هفته نامه پنجره، شماره 145.
اين روزها از شنيدن کلمه مصلحت نظام داره حالم به هم ميخوره!
تا کي يک عده به اسم نظام ميخوان باج بگيرن و اشتباهاتشون رو مخفي کنن ؟!