آخرین اخبار:
کد خبر:۳۱۱۰۷۶

یک عصر، یک عصرِِ شعر!

بر اساس روال معمول،اشعار برگزیده‌ی «عصر شعر» این هفته را نیز تقدیم شما علاقمندان می‌کنیم.
یک عصر، یک عصرِِ شعر!
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ عصر شعر برنامه‌ای است که هر سه‌شنبه در فرهنگسرای فردوس و با حضور شاعران و شعر دوستان برگزار می‌گردد.
 
آنچه در ادامه میخوانید اشعار برگزیده‌ی نشست این هفته است:
 
شعری از آقای حسین بیگی‌نیا
غریبه روی گردانید و محرم شانه خالی کرد
جهان از گوش جان دادن به حرفم شانه خالی کرد
 
سراغ هرکه رفتم، دست‌هایم باز خالی ماند
به بختم رو زدم، افسوس، او هم شانه خالی کرد
 
نصیب گرگ صحرا هم نگردانند مردی را
که اول دست یاری داد و کم کم، شانه خالی کرد
 
که‌ام؟ یک روح سرگردان که برزخ در به رویم بست
که حتی از قبول من، جهنم شانه خالی کرد
 
سحر در خواب می‌دیدم که روز اول خلقت
امانت عرضه شد، این بار آدم شانه خالی کرد
 
شعری از آقای علی حشمتی
تو را آیا امیدی در دل شب در خرابی هست
نسیمی می‌وزد آیا به قلبت التهابی هست
 
در این دلمرده غم شهری که خاک مرده می‌بارد
تو را شوق غزل نغمه ترانه شعربانی هست
 
از این مرگ‌آفرین آیین به جز این انتظاری نیست
ولی آیا تمنای بهاری انقلابی هست؟
 
مرا که می‌کشد هر دم کهن بغض گلومانده
بگو آیا به جز فریاد خونین اجتنابی هست؟
 
شبی در خواب می‌دیدم که فردا روشن از ما بود
تو تعبیرش چه می‌گویی؟ شب ما را شهابی هست؟
 
شنیدم یا که خواندم در کتابی خوب یادم نیست
برای زنده ماندن در سیاهی انتخابی هست
 
و رازی می برد با خود ستاره در شب مسموم
دوایی، چاره‌ای، راهی، همیشه یک جوابی هست
 
شعری از خانم زینب سرهنگی
چشم‌هایت، هرچه دریا را به هم آمیخته
غرق باید شد، نقاب پلک را بالا بزن
 
عقل می‌گوید مرو طوفان در آن وادی به پا است
عشق می‌گوید بیا و دل به این دریا بزن
*
باز کن دستاتن خود را آسمان بی غروب
تا که خورشیدی‌ترین هم‌کیش آغوشت شوم
 
پس بزن از چهره‌ی من ابرهای تیره را
تا مگر تعبیر رویاهای خاموشت شوم
*
با کدامین بال بی تو می‌توان پرواز کرد؟
بال هم باشد مرا حال پریدن بی تو نیست
 
آرزوهایم بدون توقفس تن می‌کنند
آرمان‌ها را مجال پر کشیدن بی تو نیست
*
یا تو یا چشمان عاشق پیشه‌ات یا مرگ من
می‌شود آیا یکی از این سه تسکینم دهد؟
 
می‌شود در وسعت دیوان خود غرقم کنی؟
می‌شود شعر تو بعد از مرگ تلقینم دهد؟
 
شعری از خانم صادقی
زمین دلتنگ و شب سنگین و هستی از خودش خسته‌است
عجیب است عشق وقتی که تمام راه‌ها بسته است
 
سراسر رنگ و نور است و ولی ذوق تماشا نیست
نمایش‌های این دنیا همه تصویر آهسته است
 
دلم هر جا گذر کردی به راهت تکه‌ای افتاد
ولی هر ذره از هر پاره اش هم با تو پیوسته ‌است
 
من از اول در این بازی حریف ساده‌ای بودم
که چشمان سیاه و قلب سنگی با تو همدسته است
 
اگر می‌آمدی با رست تو آتش به پا می‌شد
چه حیف از بمب‌های ساعتی حالا که در بسته است
 
شعری از آقای محسن کاظمی
از پنجره‌های بسته نفرت دارم
از حنجره‌های خسته نفرت دارم
 
از عامل انبساط تنهایی خویش
در آینه‌ی شکسته نفرت دارم
 
شعری از آقای نعمت مرادی
پسرم در نقاشی‌هایش / پرندگان عجیبی می‌کشد
پرندگان بی جمجمه
پدر را می‌کشد / با خنده‌ای کهنه / شبدر می‌خورد
پرندگان بی چشم
که بازتاب صدایشان
از شکاف درخت‌های نارون شنیده می‌شود
مادر را می‌کشد / گیاهی دستانش فرو می‌رود / روی اعصاب زمین
کنار تشک بچگی / شبیه قبر بچگی
از انگشتانش / خون می‌ریخت / توی نقاشی
در شب نقاشی
شب خر و پف
روغن سرخ شده‌ پاتیل
چکه چکه / می‌چکد
می‌چکانم روی پدر
تا جزغاله شود
نقاشی / رنگ
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار