به گزارش گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، حجت الاسلام شهاب مرادی، کارشناس مسائل خانواده در گفت و گویی به بررسی دلایل افزایش طلاق در کشور در طی سالهای اخیر می پردازد و از دلایل آن سخن می گوید.
وی پیشگیری ازین رخداد تلخ را وابسته به یکسری ملزوماتی دانست و دراین زمینه انتقاداتی را نسبت به آموزش و پرورش، نظام آموزشی و خانواده وارد می داند.
متن کامل گفت و گو با حجت الاسلا شهاب مرادی، پیش روی شماست:
از نگاه جنابعالی علت افزایش طلاق در سالهای اخیر چه بوده است؟ چه دلیلی برای افزایش دوبرابری طلاق در ۱۰ سال اخیر وجود دارد؟
افزایش برخی آمارها نگران کننده است. نرخ طلاق در سال گذشته ۲. ۹ دهم درصد افزایش داشته است؛ این در حالی است که نرخ ازدواج تنها ۲ دهم درصد رشد پیدا کرده است. نسبت ازدواج به طلاق ۶ به یک است، یعنی از هر ۶ ازدواج یکی به طلاق ختم میشود. حالا باید دید از این تعداد چقدر دچار طلاق عاطفی هستند؟ چند در صد گرم زندگی میکنند و زندگی با نشاطی دارند؟ و کودکانشان بیآنکه نگرانی جدایی مادر و پدرهایشان را داشته باشند به خواب میروند. اینها نگرانیهای جدی ماست. مسائل زیادی بر گرمی کانون خانوادگی تاثیر میگذارد مثل: مسائل سیاسی. بد اخلاقیهای سیاسی و اجتماعی نقش زیادی بر روابط خانوادگی دارد. باید برای این موضوعات فکری کرد. طلاق یک مسئله است؛ مسئلهای که منشا فشار روانی و استرس است و تبعات سختی به دنبال خود دارد؛ خصوصا مسئله زنان و کودکان درموضوع طلاق امری جدی است، هرچند این بدان معنی نیست که مردان بعد از طلاق مسئله ندارند. اما مسائل خانمها و بچهها در قصه طلاق یپیچیدهتر است. خانوادهای که دخترشان در ۱۹ سالگی به خانه بخت رفته و ۶ ماه بعد طلاق گرفته است تحت فشار روانی قابل توجهی است، حتی خواهر و بردارهای این افراد هم تحت فشار هستند. سال گذشته ۱۳۷ هزار خانم طلاق گرفتهاند یعنی ۱۳۷ هزار آقا، ۱۳۷ هزار خانواده و اگر بچه داشته باشند به تعداد آنها خانوادههایی درگیر این مسئله شدهاند و سبک زندگیشان دوباره تغییر میکند. برخی از خانمهایی که طلاق گرفتهاند راهی برای برگشت به خانه پدری ندارند. بعضی از این خانواده ها بعد از ازدواج دخترشان خانهشان را عوض کردهاند و حالا اتاقی برای او ندارند. این بخش کوچکی از مشکلات و پیامدهای طلاق است. طلاق پیامدهای بسیاری دارد در حوزه مسائل اخلاقی، سلامت روان و...
دلیل افزایش این جداییها چیست؟
بسیاری از طلاقها قبل از انتخاب همسر قابل پیش بینی است، یعنی ما میتوانیم تشخیص دهیم این دختر و پسر اگر ازدواج کنند، ازدواج موفقی ندارند. یکی از خردمندانهترین راهها این است که بچههای ما انتخاب همسر را یاد بگیرند. انتخاب درست همسر هم ملزوماتی دارد.
این ملزومات چیست؟
آنها باید هیجاناتشان را بشناسند که نمیشناسند. باید روش مدیریت هیجاناتشان را بلد باشند که بلد نیستند، بزرگ ترهایشان نیز بلد نیستند. جوانهای ما قبل و بعد از ازدواج باید مهارتهای یک زندگی سالم را یاد بگیرند.
به نظر میسد در رابطه با این آموزشها به شدت مشکل داریم؟
دقیقا، اشکال در نظام آموزشی است. بچهها برای چه به مدرسه میروند؟ اصلا آموزش و پرورش برای چیست؟ پدر و مادر بچه را میفرستند مدرسه، هزینه میکنند یا دولت هزینهاش را میدهد که این بچه برود دیپلم بگیرد و بعد برود دانشگاه که چه بشود؟ هدفش چیست؟ اینکه تنها یکسری محفوظات یاد بگیرد؟ آنها مدرسه می روند که دین و اخلاقشان، روح و روانشان سالمتر شود، چه بسا که آسیب هم میبینند. هدف آموزش چیست؟ انگار در آموزش یک هدف جدی داریم و آن رسیدن به شغل است.
این آموزش غلط است که سبب میشود هرکس احساس دلشوره و بیقراری داشته باشد. دوستش به او بگوید تو عاشق شدهای، با آن پسر حرف زدی حالت یک جوری شد، پس تو عاشق شدی و او هم بپذیرد. بسیاری از دخترها و پسرها به ما میگویند «با اینکه معتاد است و بیریخت، نمیدونم چطوری عاشقش شدم. چون اساسا عشق منطق ندارد و... من عاشق این شدم و چون دیگران هم از درک عشق و عاشقی عاجزند و حال مرا نمیفهمند، باید با این آدم ازدواج کنم.» هر چی میگوییم که اینجای انتخابت غلط است زیر بار نمیرود و میگوید: «نه من عاشق هستم و کسی هم عشق را نمیفهمد؛ در صورتی که اصل ماجرا این است که بسیار پیش آمده دختری با پسری حرف میزند و احساس میکند رفتار پسر با او آمیخته با عفاف و حیا نیست. ناراحت میشود، میترسد کسی آنها را ببیند. همین حس و استرس سبب میشود ضربات قلبش تند بزند و یا خجالت بکشد که نکند دیگران از این نگاه و حرف من دچار برداشت اشتباه شوند. این تند زدن ضربان قلب به عشق تعبیر میشود و....
خانواده چقدر در این آموزش نقش دارد؟
باید نقش داشته باشد اما ندارد، چون خانواده خودش نیاموخته و نمیتواند آموزش بدهد. اغلب خانوادهها سواد کافی در خصوص مسائل دینی وتربیتی ندارند. اگر هم بلد باشند یا مرعوب نسل بعد هستند و یا با منطق کنار رفتن پرده حیا و به عبارت مصطلحتر پرروشدن بچهها از آموزش منصرف میشوند...
برای انتخاب درست باید چه نکاتی را مد نظر قرار داد؟
انتخاب همسر به یک مجموعهای از مهارتها نیازدارد. به طور مثال: فرد قبل از انتخاب همسر باید بدبین باشد. وقتی انتخاب همسر انجام شد، تعامل و تفاهم و بعداز عروسی هم باید کاملا خوش بینی حاکم باشد، خودخواهی برود و فداکاری جایگزین آن شود. زیرا توجه به مسائل» خودم «جایش قبل از ازدواج است. بچهها قبل از انتخاب همسر کاملا ایثارگر هستند، اما بعد از انتخاب همسر میپرسند پس خودم چی؟ برخی از ازدواج برداشت اشتباهی دارند. مثلا: پسرشان فردی شرور است و میگویند زن میگیرد خوب میشود. ازدواج که برای خوب شدن پسر تو نیست. میرود ازدواج میکند و اوضاع بدتر هم میشود. اصلا دختر مردم چه گناهی کرده است که باید تربیت بچه تو را تغییر دهد. او را باید برد پیش مشاور، روحانی مسجد و...
این عدم توانایی انتخاب درست از کجا ناشی میشود؟ چرا ما این را متوجه نمیشویم که بیشتر طلاقها از همین مورد ناشی میشود؟
ما یک آمار ۴ میلیونی داریم از زنان بیوه در جامعه. وقتی علت را جویا میشوی با این سوال روبهرویی که چرا طلاق؟ اینها که خیلی خوب بودند! البته همیشه یکسری پاسخ یکسان از طرف دختران و پسران و خانوادههای آنها مطرح میشود. دختران و خانوادههای آنها اغلب دلایلی به این ترتیب دارند: ۱. اعتیاد ۲. خشونت ۳. بچهننه بودن ۴. محدود کردن، اما جواب بیشتر آنها همان اعتیاد است. پسرها و خانواده آنها هم اغلب پاسخ میدهند به دلیل مشکلات روحی و روانی دختر! اما کمتر میشنویم بگویند من طلاق گرفتم چون انتخاب همسر بلد نبودم؛ چون خانواده بلد نبودند از من حمایت کنند و بلد نبودند از من در انتخاب همسر پشتیبانی کنند. من طلاق گرفتم چون در مرحله انتخاب همسر مشکل داشتم. یا اینکه بگویند ما انتخابمان خوب بود، اما آن عواملی که میتوانست ما را در کنار هم خوب نگهدارد، نمیشناختیم یا مهارتهای لازمش را نداشتیم. خلاصه اینکه این جملهی: «من هم سهمی در طلاق داشتم» را بسیار کم میشنویم. کم میشنویم که طرف بگوید من آمدم سهم خودم را شناسایی و ضعفهایم را جبران کنم. من مراجعهکننده داشتم در همین مرکز مشاوره خودمان. خانمی برای سومین ازدواجش همزمان با ۳ نفر رابطه خواستگاری داشت. ۳ مورد را در کمال آشفتگی همزمان بررسی میکرد. مطمئنا این فرد با هر کدام هم که ازدواج میکرد به طلاق کشیده میشد؛ چون فرد سهم خودش را از اشتباه نمیشناسند.
پس میتوانیم بگوییم که اصلیترین مسئله همین عدم شناخت است.
به نظر من نباید آمار طلاق را براساس آمار و درصد اشتباه انتخاب همسر و ازدواج بیان کنیم. بلکه باید بگوییم صد ازدواج داریم حالااز این صد ازدواج چند مورد منجر به طلاق میشوند و چند مورد منجر به آشفتگی و عدم تناسب و در مقابل، چنددرصد موجب رضایت و تولید آرامش و تشکیل یک خانواده موفق، شاد و مولد آرامش میشوند؛ اما ما با تمام نقنقها و با تمام طنزهایی که در حقیقت خودشان نقض جامعه هستند، غیرمستقیم به این آمار دامن میزنیم. مثلا: شما در یک جلسه ۴ هزار نفری هستید و به محض اینکه مجری میگوید: هرکسی عکس مادر خانمش در جیبش باشد زنذلیل است همه میزنند زیر خنده! وقتی که جامعه تا این حد روی این نسبتها حساس است، نشان میدهد که در خانوادههای ما آشفتگی وگسستگی یک موضوع کاملا جدی است. واژههایی مثل زن ذلیل در جامعهای ایجاد میشود که رابطه زن و شوهر تعریف درستی ندارد.
در مرحله انتخاب چه فرآیند باید شکل بگیرد که از مشکلات آینده جلوگیری شود؟
بسیاری از مشکلاتِ پس از ازدواج که منجر به طلاق و شکست میشود، به روزگار قبل از ازدواج و به مرحله انتخاب بر میگردد.
یکی از مهمترین دغدغههای جوانان قبل از ازدواج، شناخت مطمئن همسر آیندهشان است و اینجا نقطه تمرکز نگرانیهای دختران و پسران است، اما اکثرا از آسانترین، کم هزینهترین و درستترین شیوه، غفلت میکنند! و آن راه کار مطمئن حذف موارد اشتباه و نادرست در گام نخست است.
اساسا فرایند شناخت کامل همسر و هم زبانی و تفاهم با او پروسهای طولانی دارد و مراحل تکمیلی آن در ایام پس از ازدواج (بین ۶ ماه تا ۳ سال پس از ازدواج وتشکیل خانواده) اتفاق میافتد و در آن مدت نباید به انتظار معجزه نشست، چون ازدواج با برخی افراد ریسک بسیار زیادی دارد و از آغاز آشنایی قابل پیش بینی است و صرف ابراز علاقه یا... چیزی را عوض نمیکند. این گونه ازدواجها در تمام موارد به شکست (اعم از طلاق و جدایی و سردی روابط و...) منجر میشود. راه کار عاقلانه و مطمئن، حذف انتخابهای نادرست است. البته مهارتهای بسیار زیادی وجود دارد که دختر و پسر قبل و پس از ازدواج باید آنها را فرا بگیرند.
مهارتهایی که میگویید زن و مرد باید در حین زندگی بدانند، کدامند؟
مثال میزنم، خانمی به اشتباه به همسرش شک میکند. مثلا نام فرزانه را در تلفن همراه او میبیند، میرود در تمام فامیل این موضوع را پر میکند. بعد متوجه میشود این یک شوخی از سوی شوهرش برای یکی از همکارانش [آقای فرزانه] است. حالا همه فامیل این موضوع را میدانند و در هر فرصتی از او میپرسند کی از شوهرت جدا میشوی و او نیز برای آنکه آبروی شوهرش بازگردد، مجبور است موضوع را برای همه توضیح دهد. این بر میگردد به نداشتن مهارت در حل مشکلات. ما باید مهارت زندگی مشترک را بلد باشیم، اما نکته اصلی این است که این مهارت باید در کجا فرا گرفته شود؟ چه موقع در مدارس به ما کار گروهی یاد دادهاند، مثلا گفتهاند با هم انشا بنویسیم.
دقت کنید؛ ما در ورزشهای تیمی ضعیف هستیم. سالهای سال است ما نتوانستهایم کار حزبی کنیم. اگر امروز در کشور تمام آدمهای سیاسی در مورد اصول قانون اساسی با هم همدل باشند، واقعا شرایط ما در داخل و خارج همین گونه میماند؟ همه ما در یک سیستم کار یاد گرفتهایم. همه ما لجبازی را بهتر از رفاقت یاد گرفتهایم. مردم نفرین را بهتر بلد هستند یا دعای در حق همدیگر را؟ بیشتر بلدند حرفهایی بزنند که همدیگر را آرام کنند یا حرفی بزنند که جگر دیگری را آتش بزنند؟. در جمع بچه مدرسهایها بچهها بیشتر همدیگر را کنف میکنند یا همدیگر را تشویق میکنند؟ ما چون کار گروهی را بلد نیستیم، بعد از ازدواج میگوییم ما یکی شدیم؛ نه این اشتباه است؛ شما یکی نشدهاید. شما دو نفر هستید که یک خانواده را تشکیل دادهاید که این خانواده هویت دارد.
به جز این دلایل، یکی از مواردی که سبب ایجاد اختلاف میان زوجهای جوان میشود، دخالت والدین یا دخالت دوستان و اطرافیان است، در این خصوص چه راهکاری را باید در نظر گرفت؟
اولین ضرورت خانواده نوپا درک استقلال است یعنی بدانند خودشان یک خانواده هستند، مثل خانواده پدر و مادر همسرشان. چه طور آنها را مستقل میدانند این احساس استقلال را در خودشان هم داشته باشند. دوم اینکه مناسبات و ارتباطاتشان را با سایر خانوادهها تنظیم کنند. تنظیم نوع رابطه با دیگران بسیار مهم است.
ببینید. اسلام یک میزان مشخص و ثابت برای روابط معین نمیکند. یک جا میگوید با نزدیکانت در ارتباط باش حتی به اندازه یک سلام، در جای دیگر میگوید که با نزدیکانت در ارتباط باش به اندازه نوشیدن یک لیوان آب، یعنی میگوید قطع رابطه نکن. خط قرمز، قطع رحم و قطع رابطه است. کیفیتش میشود کم و زیاد شود، ولی نباید قطع شود.
نکته بعد این است که همه انسانها میبایست ارتباط خودشان را با خانواده اصلیشان که در آن نقش فرزند را دارند، حفظ کنند و حقوق واجبی که در قبال پدر و مادر و برادر و خواهرشان به عهده دارند را انجام دهند. این وظیفه است، یعنی باید به عنوان خانواده نوپا یک مناسباتی را با خانوادههای اصلیشان داشته باشند و زن و شوهر جوان تمرین کنند تا مناسبات خانواده نوپا را با خانواده همسرشان تنظیم کنند. یعنی کمک همسرمان باشیم درنیکی به والدینش. اما باید دقت کرد که همه اینها با حفظ استقلال خانواده باشد؛ یعنی وقتی خانواده ما کاری را برای خانواده خودش یا خانواده همسرش انجام میدهد، یک خانواده مستقل این کار را انجام داده است نه پسر برای پدرش یا دختر برای والدینش. این مطلب جای خودش بحث دارد و میبایست در این خصوص خیلی مهارتها و خیلی آموزهها آموزش داده شود.
چند نکته در این خصوص وجود دارد. بعضی وقتها خانوادهها حمایت میکنند و ما فکر میکنیم که دخالت میکنند. وقتی حمایت میکنند باید از آنها تشکر کنیم. خود پذیرفتن حمایت، نوعی نشانگر کرامت آدمی است بعضی از زوجها میگویند ما حمایت کسی را نمیخواهیم. جوان و خانواده نوپا اگر در یک قالب درست که کرامتشان حفظ شود کمک یا حمایتی را قبول کنند رفتار کریمانه و شرافتمندانهای انجام دادهاند. دخالت و تحقیر بد است و حمایت خوب و تفاوت این دو باید برای زوجها و والدین آنها توضیح داده شود.
در مورد موضوع اشتغال، چقدر درگیریهای کاری یا درگیرهای محیط کار میتواند روی روابط زن و شوهر در خانواده نوپا اثر بگذارد یا چه عاملی میتواند بهترین میزان برای حدود این روابط باشد؟
رعایت موازین فقهی. همین.
بهترین زمان برای ورود بچهها به زندگی زناشویی، چه زمانی است؟
بهتر است بگوییم مدیریت زمان بچه دار شدن. این موضوع تحت تاثیر باورهای گوناگونی است که در خانوادهها شکل گرفته است. مثلاً: باور اینکه فرزند مزاحم خوشی و تفریح زوج است و یا اینکه فرزند ما را به ادامه زندگی مجبور میکند و ما شاید بخواهیم از هم جدا شویم و یا... شاید به جای اینکه ما به افراد تقویم بدهیم، بهتر است باورهایشان را اصلاح کنیم که بچه موجب برکت در زندگی شماست. رسول خدا به بچههای شما مباهات میکنند و اینکه فرزند، مزه زندگی را شیرینتر و مفهوم خانواده را بهتر می کند. مفاهیمی از این دست باید به باور تبدیل شود و وقتی به باور تبدیل شد، در کنار برخی مهارتها و آموزهها قرار بگیرد. مثلاً: علوم پزشکی میگوید که بارداری بالای ۳۵ سال ریسک بالایی دارد. این یک آموزه است که اگراین مطلب را لحاظ کنند، بعد خودشان میتوانند برنامه ریزی و زمان بندی کنند.
میتوان نتیجه گرفت آموزشهای مهارتهای زندگی نقش اساسی در شکل گیری یک زندگی موفق دارد و فقدان آن سبب بروز بسیاری ازمشکلات میشود.
مهارتهای زندگی مسئله سادهای نیست که هر کسی بیاید و ادعا کند که آن را بلد است یا اگر کتاب و سی دیاش را بخواند، میتواند آن را یاد بگیرد. مثل اینکه ما یک بروشور آموزش دوچرخه سواری را بین بچهها پخش کنیم و آن وقت بگوییم که بروید و دوچرخه سواری یاد بگیرید. حتما مربی میخواهد. حتما نظارت میخواهد. حتماً استاد میخواهد. معلم میخواهد، شما هر چقدر تحصیلات آکادمیک خلبانی ببینید، باید یک ساعت مشخصی با استاد پرواز، پرواز کنی تا پرواز را یاد بگیری. کسانی که میخواهند این مهارتهای زندگی را فرا بگیرند، میبایست در این کلاسهای آموزشی شرکت کنند. حرف بزنند و تمرین کنند و...
منبع: هفته نامه افق آینده استان قزوین