به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از بجنورد، آخرین روزهای اردوی جهادی تابستان 94 در روستاهای اسفراین در حال سپری شدن است.
دانشجویان جهادگر اینبار منطقه ای بسیار محروم و در عین حال کمی خطرناک را برای خدمت رسانی انتخاب کرده اند.
آنها وارد بخش زرق آباد و روستاهای اطراف آن شده اند که یک در میان روی صورت مردم خوبش زخم های سالک و یا آثار آن باقی مانده است.
می گویند اینجا پشه سالک زیاد است و خصوصا در فصل تابستان امکان گزیدگی آن بسیار بالاست.
وقتی به آنجا می رسیم تقریبا ساعت حوالی 6 عصر است و جلوتر از ما معاون سیاسی و امنیتی استاندار به منطقه رسیده است.
مردم در مسجد جمع شده اند و گروه های جهادی زرق آباد کلاس های خود را در مسجد برگزار کرده اند تا مسئولان از نزدیک ببینند چه فعالیت هایی دارد انجام میشود.
هر گوشه مسجد یک حلقه برپاست، یکی جهادگران هستند و چند دختر بچه که رحل قرآن جلویشان است و قرآن می آموزند.
حلقه دیگر کودکانی هستند که با کمک مربی جهادگر خود ریاضی می آموزند و در گوشه ای دیگر بحث بهداشتی و پزشکی برقرار است و انتهای مسجد نیز خانم طلبه ای احکام می گوید.
طرف دیگر مسجد هم برادران پشتیبانی اردوی جهادی نیز معاون سیاسی استاندار را دوره کرده اند و مطالبات خود که عمدتا رسیدگی به مشکلاتی است که در منطقه مشاهده کرده اند را مطرح می کنند.
از مسجد بیرون می آیم و چند پسر بچه به نامهای محمد، رضا و امیر علی را که درب مسجد نشسته اند با خود همراه می کنم تا چند عکس از اطراف روستا تهیه کنیم.
صورت معصوم این بچه ها هر یک سهمی کوچک یا بزرگی از "سالک" دارد و همچنان که گرم عکاسی و حاشیه نگاری هستم هیچ چیز نمی تواند حواسم را از گزیده شدن توسط این پشه خطرناک پرت کند.
بچه ها می گویند اول که می گزد متوجه درد اندکی می شوی؛ اما 2 هفته که می گذرد صورتت شروع به ذوب شدن می کند و اگر خودت را زود به نرسانی تا آمپول لازم را دور زخم بزند باید قید زیبایی صورتت را بزنی.
از چند آثار باستانی مخروبه روستا تصویربرداری می کنیم و دوباره به مسجد باز می گردیم.
گویا به طور اتفاقی دکتر قوامی نماینده مردم اسفراین هم به محل آمده و برنامه ادامه پیدا کرده است، یکی از اهالی می گوید خدا بسیجیان را خیر بدهد که با آمدنشان به طور یکجا این همه مسئول را جهت رسیدگی به مشکلات مردم با خود آورده اند.
کم کم نزدیک اذان است که برای بازدید از روستاهای بعدی یعنی علی آباد، کلاته رضا و کلاته بزرگ و مهدی آباد راه می افتیم.
در بین راه صحبت از این است که مهمترین مشکل مردم منطقه بیش از این که فقر باشد محرومیت های فرهنگی و بهداشتی است.
در واقع به واسطه فقر و محرومیتی که اینجا رخ داده بخشی از روستا مهاجرت کرده اند و بخشی نیز به خاطر خشکسالی از کار بی کار شده اند چون مهمترین منبع درامد اینجا کشاورزی و دامداری است.
به مدرسه ای می رسیم که چند طلبه و تعدادی دانشجو مشغول برگزاری کلاس آموزشی هستند.
قبل از اینکه مسئولین برسند وارد کلاس ها می شوم، کودکان به توصیه مربی خود که به آنها گفته است وقتی مسئولین آمدند بلند شوید و سلام کنید پیش پایم بر می خیزند و با صدای رسا سلام می کنند.
با آنها مشغول صحبت می شوم و شروع به عکاسی می کنم، اینجا هم آثار "سالک" هویداست و گویا از سر مردم دست بردار نیست.
پس از هر عکسی بچه ها دورم را می گیرند که عکسمان را به ما نشان بده و با دیدن تصویر خود چنان ذوقی می کنند که شاید یک گونی خوراکی هم نتواند آنها را اینگونه شاد کند، من نیز با شادی آنان قلبا شاد می شوم.
یک طلبه جوان از حوزه امام خامنه ای هم مشغول آموزش حدیث و نماز به بچه هاست، آنها نیز نهایت همکاری را برای تصویر برداری از حال و هوای کلاس با من دارند.
نکته اینجاست که این کلاسها برق ندارد و رو به غروب که می رویم تاریک و تاریک تر می شوند و از آنجا که شارژ دوربین من هم تمام شده است عکس ها چنان با کیفیت نمی افتند.
بعد از آن هم سری به اتاقهای دیگر می زنم، دانشجویان علوم پزشکی هستند که در مورد قند خون و پیشگیری از آن صحبت می کنند و فشار خون اهالی را می گیرند.
پس اینجا به روستای مهدی آباد می رویم، نماز را آنجا می خوانیم و پس از نماز برای دقایقی با حضور آقای نوروزیان معاون استاندار به درد و دل های مردم گوش میسپاریم.
البته قبلش یک سرود فوری بچه های روستا به سرپرستی یکی از جهادگران به نام مرتضی آماده کرده اند که برای ما می خوانند.
دهیار اینجا و خادم مسجد یک نفر است، او با وجود کهولت سن و بیماری که وی را وادار به شیمی درمانی کرده است بسیار با انگیزه از ما استقبال می کند.
تنها درخواست حاج محمد از مسئولین نه آب شرب، نه امکانات و آب و نان است؛ بلکه می گوید هیچ چیز از شما نمی خواهیم جز تکمیل مسجد روستا.
آخرین جایی که برای بازدید می رویم روستایی است که آب و برق ندارد، در تاریکی به بازدید می پردازیم و مردم هم جلوی بخشدار یعنی آقای یحیی آبادی را گرفته اند.
آنها می گویند همین مدرسه بچه های ما را هر طور شده به برق مجهز کنید تا بتوان روشنایی و گرمایش آن را تامین کرد، او نیز می گوید پیگیر خواهم شد.
موقع بازگشت است و در نهایت با دوستان بسیج دانشجویی سری به محل اسکان بچه ها می زنیم، خواهران در مدرسه مستقر هستند و برادران هم در چادری که وسط حیاط آنجا زده اند، استراحت می کنند.
شام هم گوجه و خیار و پنیر است و بعد از خستگی یک روز پرکار نشستن پای این سفره و غذای ساده و صمیمی عجب می چسبد.
با خود می اندیشم این جهادگران چه در کوچه پس کوچه های محرومیت زده اینجا یافته اند که این طور عاشقانه همچون پروانه گرد پابرهنگان می چرخند.
اینها بسیجیان واقعی خمینی کبیر(ره) و افسران جبهه فرهنگی امام خامنه ای(مدظله) هستند که در شرایط سخت رفاه و امکانات و تعطیلات خود را رها کرده اند و از قید مادیات عبور کرده اند.
زیر این آسمان پر از ستاره کویر های اسفراین، جایی که خدا همسایه بچه های جهادگر است نفس کشیدن افتخار دارد و فکر بازگشت به شهر و زندگی مادی و شلوغی آمیخته با غفلت ذهنت را مشغول می کند.
امید آنکه همین چند ساعت زیستن با بچه های اردوی جهادی ذخیر آخرت شود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود **** ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست