گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- سید مسعود پرهیزگاری؛ سیلاب و کلوار را شاید بتوان یکی از محروم ترین نقاط کشور و محروم ترین نقطه در استان کهگیلویه و بویراحمد به شمار آورد.
منطقه محرومی متشکل از ده ها روستا، که تا چند سال پیش حتی از نعمت جاده به معنای حداقل کلمه هم برخوردار نبودند، فقر اقتصادی، بهداشتی، آموزشی، فرهنگی و غیره، مردم این منطقه را عذاب می دهد، در بعضی از روستاهای این منطقه تلویزیون هم قدرت آنت دهی ندارد و مردم از دم دست ترین رسانه، هم محروم می شوند.
فقر فرهنگی به تبع فقر اقتصادی، زخمی است که بر پیکر کم رمق سیلاب و کلوار افتاده است و متأسفانه شاهدیم در برخی از مناطق، به خاطر نبود امواج تلویزیونی، ماهواره، خوراک فرهنگی دستگاه های تلویزیونشان را فراهم می کند.
اینجا منطقه محروم سیلاب و کلوار زیلایی است و سال ها بود که زخم فقر را در دل دارد و درد مظلومیت را بر چهره.
طی سال های اخیر دانشجویان جهادی توجه ویژه ای به منطقه نشان داده و سعی داشتند هر ساله گروهی را به این روستاها اعزام کنند؛ هر چند این حضور خالصانه مسکنی برای برخی از دردهایشان است، اما زخم کاری آنها را باید مسئولان استان و کشور حل کنند.
ساعت هشت صبح بود که راه افتادیم. تعدادی کمتر از انگشان یک دست، سر جمع چهار نفر می شدیم، کم کم شهر را پشت سر نهادیم و راهی طبیعت بکر و زیبای بویراحمد و دنا شدیم، جاده های زیبا با جنگل های انبوه از جلو چشمانمان رژه می رفتند و ما را به جلو هدایت می کردند.
جاده جدید و نوسازی که به منطقه سیلاب و کلوار نزدیکمان می کرد، با گذشت کمتر از چهار سال از احداث آن و با وجود تبلیغات وسیعی که انجام داده بودند، انگار رمق چندانی برای پذیرایی از ماشین سبک بار ما را ندارد و ترک و چاله هایش را به ما می نمایاند.
ساعاتی رفتیم تا جایی که مجبور شدیم سرعتمان را تا حداقل ممکن کم کنیم، جاده های خاکی و حکایت نزدیک شدن به محروم ترین نقطه استان، سیلاب و کلوار، نزدیک ظهر بود که رسیدیم و دانش آموزان هنوز سر کلاس درس بودند.
سفرمان کوتاه است و باید تا عصر به یاسوج بر می گشتیم؛ اردوی جهادی چهار نفره و یک روزه.
برای ادای یک نذر آمده ایم. نذر فرهنگی بچه های بسیج دانشجویی دانشگاه علمی –کاربردی هلال احمر یاسوج، و جمشیدی رئیس این دانشگاه.
به مدرسه ابتدایی روستای امامزاده شاه غالب(ع) رفتیم و اولین بسته نذر فرهنگی را در این مدرسه به زمین گذاشتیم.
کتاب، کالایی بود که فریاد شوق و شور دانش آموزان این مدرسه را در آورده بود، چه زیبا و باصفا شادی می کردند، انگار دنیا را به آنها داده باشیم، امام زاده شاه غالب، مقصد بعدی سفر بود که مقداری از کتاب های نذری را در این امام زاده توزیع کردیم.
بیش از ۱۶۰ حلقه نوار ترتیل و قرائت قرآن نیز به متولیان این مکان فرهنگی و مذهبی اهدا شد؛ کتاب ها در همه حوزه های سنی و موضوعی قرار داشتند، از کتاب هایی که فریاد شادی کودکان دبستانی را بلند کند تا کتبی که نیاز دانش آموز مقطع متوسطه اول را بر آورده کند، از کتاب های دینی و مذهبی، احتماعی، آموزشی، فرهنگی، بهداشتی تا کتاب های پزشکی و سوانح و برای همه بازه های سنی.
روستاهای«بورک» مقصد بعدی ما بود که با حضور در دبستان و مجتمع پرورشی شهید رخشانی این روستا و مدارس روستاهای «سرکل» و «ادر» بخش دیگری از نذر فرهنگی توزیع شد.
مسجد امام حسن (ع) کلوار و مسجد امام حسین (ع) سیلاب، آخرین مناطقی بودند که آخرین بسته های نذر فرهنگی در آنجا توزیع شده بود، توزیع بیش از ۲۰۰۰ جلد کتاب در حوزه های مختلف و برای رده های سنی متفاوت، بار ماشینمان را انگار سبک کرده است و شاید هم خودمان، انگار سبک تر شده ایم.
غروب شده بود و آفتاب در پس کوه های سر به فلک کشیده زیلایی، گرد سرخی را در آسمان پراکند تا برگ های بلوط و بن و زالزالک را پاییزی تر نشان دهد.
دوباره جاده ها به استقبالمان آمده بودند با درخت هایی که در دو سوی خود داشتند، راهی شدیم و پس از طی خاکی ها، سوار جاده آسفالت شدیم تا زودتر به یاسوج برسیم.
در دل تاریک شب و جنگل هایی که چادر شب سیاهی را بر سر کرده بودند، چهره کودکان از جلو چشمانم رد می شد؛ در حالی که لبخند بر صورت گرد و خاک گرفته شان نقاشی مسحور کننده ای را پدید آورده بود و درد را درون من به ودیعه نهاد.
ساعت ۹ شب بود که رسیدیم، از روستایی که در نقشه کوچک کهگیلویه و بویراحمد، فاصله زیادی با مرکز استان ندارد، اما این همه راه را برای رسیدن به آن باید طی کنیم.
درد، نام دیگر سفرمانه ام شده که خواب را هم از چشمان ربوده است.