به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، دکتر اسماعیل امینی در این یادداشت آورده است:
اول این ترانه مشهور و پُرطرفدار را بخوانید:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو تو سینهم گذاشتی
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیظ و
یه دنیا محالو تو سینهم گذاشتی
رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم
کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم
بیا روتو رو کن
منو زیر و رو کن
بیا زخمامو یه جوری رفو کن
عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
کسانی گفتهاند که بعضی از سطرهای این ترانه، یا معنای درست حسابی ندارد یا معنایش قابل فهم نیست. حتی کسانی از اهل زبان فارسی کمک خواستهاند که سطرهای سخت این ترانه را برایشان معنا کنند.
حالا از اول تا آخر این ترانه را به زبان ساده بازنویسی میکنم، تا فهمیدن معنایش آسان بشود.
در این ترانه یک نفر است که حرف میزند برای یک نفر دیگر. این که حرف میزند (راوی) به آن کسی که الان نیست میگوید که: تو در سینۀ من این چیزها را گذاشتهای:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو
بعد هم میگوید که: تو این چیزها را هم در سینه من گذاشتهای:
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیظ و
یه دنیا محالو
بنابراین آن کسی که این چیزهای ناجور و خطرناک را در سینه خواننده و راوی ماجرا گذاشته و غیبش زده، نباید آدم خوبی باشد، اما این راوی آن قدر آدم خوبی است که آن آدم غایب را با این کلمات دوستانه و مهربان صدا میکند:
رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
پس معلوم میشود که آن آدم خطرناک با آن چیزهای ناجوری که در سینه این راوی گذاشته، رفیقِ عزیزِ او بوده است. و ترانهسرای راوی ماجرا آن قدر او را دوست دارد که تا نداند او «آن رفیق خطرناک و عزیز» دقیقاً کجاست، غریب است نه یه ذره، بلکه یه دنیا!
همین یه دنیا غریب است که حال راوی را چنان خراب میکند که دیگر نه به معنا و منطق ترانه کار دارد و نه حتی به حرفهایی که در اول ترانه گفته است. بنابراین به آن رفیق عیزی میگوید:
کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم
کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم
این جمله را دوباره بخوانید «بیا تا رگامو تو خونت بریزم» یعنی اوضاع آن قدر به هم ریخته که ترانهسرا میخواهد بعد از ریختن چشمهایش در چشم رفیق، رگهایش را تکهتکه در خون آن رفیق بریزد، مثل ریختن ماکارونی در آب جوش.
از این جا به بعد اوضاع خرابتر میشود و قافیه هم میرود پی کارش:
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
هم چنین این جور قافیه سازی:
بیا روتو رو کن
منو زیر و رو کن
بیا زخمهامو یه جوری رفو کن
توجه کنید که این “رفوگر زخمها” همان رفیقم و عزیزم است که معلوم نیست کجاست و دقیقاً کجاست و همان کسی است که این ترانهسرای زخمی و نیازمند رفو، رگهایش را درخون او ریخته است، چرا؟ برای این که آن رفیقم کجایی دقیقاً کجایی؟ قبلاً درسینه او این چهارده قلم چیز خطرناک را گذاشته است:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیظ و
یه دنیا محالو
***
امینی در پایان این یادداشت آورده است: یادش به خیر آن روزگاری که ترانهها معنی داشت و سخنرانیها معنی داشت و خبرهای روزنامهها معنی داشت و آدمها آن قدر خوشخیال بودند که خیال میکردند، معنی داشتن چیز مهمی است و حرف بی معنی، هیچ ارزشی ندارد.
منبع: پایگاه خبری گلونی
احساس کردم دارم یه متن طنز میخونم.
این چه وضعه شعره آخه...