گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»، یادداشت دانشجویی*؛ موهای بلند که تا روی گوش و زیر گردن میآمد. ریشهای نامرتب. یقه هم ترجیحاً یکی دو دکمه از بالا باز. این خصوصیات تیپ غالب یاران چمران در لبنان بود. ظاهری که در اولین نگاه چهره و سبک یاران چه، مبارز انقلابی آمریکای لاتین را در ذهن متبادر میکرد.
هویت مبارزانی در اینسوی جهان، در برابر استکبار، الگو گرفته از مبارزان ضد استکباری آنسوی جهان بود. جامعهی شیعیان لبنان با آن پشتوانههای کمرنگ شده هویتی دنبال هویت انقلابی جدیدی بودند که آن را در فرسنگها دورتر از جغرافیا و اعتقاداتشان مییافتند. اصلاً دعوا بر سر هویتی بود که دنبال الگو میگشت. دنبال الگو برای انقلاب، دنبال الگو برای انقلاب اسلامی.
انقلاب اسلامی ایران که شد اما اوضاع فرق کرد. موها به راست یا چپ شانه شدند، یقهها بستهتر شد، ریشها هم مدلش تغییر کرد. هویت بچههای امل و حزبالله لبنان کمکم به جغرافیای اعتقادی و هویتی انقلاب اسلامی ایران نزدیکتر شد. جغرافیایی که بهتازگی الگوی انقلابی گری جدیدی عرضه کرده بود و پایش خون ریخته بود و شهید داده بود. حالا مجاهدان لبنانی سربند و چفیه میبستند و بهجای یاران اِل چه، به یاران خمینی نگاه میکردند.
نهفقط لبنان، در اروپا و آمریکا و غرب و شرق انقلاب ایران الگوی جدیدی شده بود. فصلی نو در مبارزه با استکبار. در آفریقا نام کودکان را خمینی میگذاشتند، هستههای مقاومت خودجوش در نقطههای نزدیک و دور در حال شکل گرفتن بود. ما داشتیم هویتمان را صادر میکردیم. داشتیم به قلب مردم مستضعف دنیا نفوذ میکردیم. الگوی اسلامی ایرانی که در برابر قدرتهای بزرگ استکباری دنیا قد علم کرده بود و در سیلی زدن به آنها هم موفق شده بود.
جنگ که تمام شد، خیلیها عوض شدند. اصلاً انگار بعضیها یادشان رفته بود که انقلاب کردهایم که استکبار و اشرافیت هویت اسلامیمان را به باد ندهد. انقلاب کرده بودیم که مرز اندیشه ناب محمدی را تا آخرین نقطه افق بهپیش ببریم، به قول آقا روحالله میخواستیم پرچم لاالهالاالله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم: «جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمیشناسد و ما باید در جنگ اعتقادیمان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راهاندازیم... ما بر سر شهر و مملکت باکسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لا اله الا الله را ...»
اولاز همه مدل مدیران جمهوری اسلامی تغییر کرد و بعد هم کمکم هویتهای ما. آنچه خود داشتیم ز بیگانه تمنا میکردیم. سبک زندگیمان را به حراج گذاشتیم. لذت و گرمای شیرین زندگی مجاهدانه و سرخم نکردن جلوی ظالم کمکم جای خودش را به مسابقهی سراسر سرمایه اندوزی داد. خیلی از مدیران هم شدند پرچمدار این مسابقه.
صدور انقلاب که یادمان رفت هیچ، کمکم شرایط برای دشمنان فراهم شد که هویتشان را برای ما صادر کنند. مرزهای ما در جنگ ۸ ساله دستنخورده باقیمانده بود، ولی حالا انگار فرصت مرز شکنی دوباره ایجادشده بود. مرزهای هویتی ما رقیق و رقیقتر شد و دشمن در نفوذ به این مرزها حریص و حریصتر.
داستان نفوذ داستان دعوا بر سر هویت است. هویتی که داریم و هویتی که دارند. قرار بود مقابل هویتی بایستیم که یا ظالم بود، یا در مقابل ظلم سکوت میکرد. میخواستیم ثابت کنیم که با شرک و کفر باید وارد مبارزه شد و تا این مبارزه هست، ما هم هستیم. این مبارزه هویت ما بود، سبک ما بود، نوع نگاه و زندگی ما بود. داستان نفوذ داستان فراموش کردن همین مبارزه و هویت است. داستان فراموش کردن خود است. فراموش کردن هر آنچه به خاطر آن انقلاب کرده بودیم و قرار بود با آن به عمق دلوجان و فکر آدمهای دنیا نفوذ کنیم.
مسعودحسنلو-فعال دانشجویی
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.