چند قدم آن طرفتر دو خانم در حلقه ارازل و اوباش گرفتار شدهاند که میخواهند به زور آن دو را سوار خودرو کنند. علی جلو میرود تا به آن اوباش تذکر دهد. تذکرش ...
گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو؛ شامگاه پنجشنبه ۲۳ فروردین ۸۶، دو پسر مسلح به داروخانه بلوار «دریا» در سعادت آباد تهران حمله میکنند و کلت خود را به سوی کارمندان نشانه میروند. دزدان سیاهپوش با تهدید کارمندان داروخانه از آنان میخواهند هر چه پول در صندوق دارند، تحویل دهند. در جریان این اقدام تبهکارانه، یکی از کارمندان داروخانه داد و فریاد میکند و مجرمان وقتی نمیتوانند او را ساکت کنند بدون به چنگ آوردن هیچ پولی، از ترس پا به فرار میگذارند. با گریز آنها از داروخانه، چند بسیجی که تازه از مسجد «قدس» خارج شدهاند، متوجه ماجرا میشوند و سارقان را تعقیب میکنند. یکی از بسیجیان غلامرضا زوبونی، دانشجوی سال آخر حسابداری است. او با فداکاری، تلاش میکند تا مانع فرار دزدان شود، اما ناگهان بر اثر شلیک گلوله از سوی یکی از سارقان به زمین میافتد.شاهدان بلافاصله غلامرضا ۲۶ ساله را به بیمارستان شهید «مدرس» شهرک قدس میرسانند، اما هیچ کاری از دست پزشکان ساخته نیست و او به خاطر شدت خونریزی، جان میدهد. قاتل غلامرضا هم جوان است. امید (قاتل) در زمان حادثه ۲۰ سال بیشتر ندارد. پنج قاضی وارد شور میشوند و امید را به اعدام محکوم میکنند، حکم امید در شعبه ۳۷ دیوان عالی کشور تایید میشود و امید تا پای چوبهدار میرود، اما در آخرین لحظه حاج غفار پدر غلامرضا طناب را از گردن قاتل پسرش در آورد و به امید، امیدی دوباره داد.
این تنها نمونهای از فداکاری مردان ایرانی برای دفاع از امنیت اجتماعی زنان و برقراری فضایی سالم برای بانوان ایرانی است. کاربران فضای مجازی در روزهایی که طرح امنیت اجتماعی زنان در حال تدوین است، به بازگویی خاطرات خود از وضعیت امنیت اجتماعی در ایران پرداختند. سید زمانی با اشاره به شهدای امنیت زنان نوشت:
کاربر دیگری با اشاره به چندروز قبلش از نمایشگاه کتاب نوشت:
فاطمه کیانی در واکنش به کسانی که به دنبال سیاهنمایی وضعیت جامعه و حکومت در این زمینه هستند نوشت:
مرسده جوان هم تصویری از غیرتمندی رهبر انقلاب در روزهای زلزله کرمانشاه منتشر کرد و نوشت:
نای سوخته تمام دردهای علی از یک شب تابستانی (۲۵ تیر سال ۹۰) شروع میشود. نیمهشعبان است و ساعت ۱۲ شب را نشان میدهد. علی ۱۹ ساله قرار است دو نفر از دوستانشرا به خاک سفید ببرد. چند قدم آن طرفتر دو خانم در حلقه ارازل و اوباش گرفتار شدهاند و میخواهند به زور آن دو را سوار خودرو کنند. دوستان علی سن و سالشان کم است؛ جلو نمیروند. اما علی بسیجی است طاقت نگاه آلوده به ناموس را ندارد. جلو میرود تا به آن اوباش تذکر دهد. تذکرش افاقه که نمیکند، هیچ؛ آنها ناگهان با علی گلاویز میشوند و چاقویی که معلوم نبود تا آن دقیقه کجا بوده است بر گلوی علی جوان فرود میآید و شاهرگش را میدرد. اوباش فرار میکنند و علی با همان حال نیمساعتی را روی زمین میماند. بالاخره او را با یک خودرو به بیمارستان میرسانند، اما حال وخیم علی باعث میشود ۲۶ بیمارستان از پذیرش او امتناع کنند. عقربههای ساعت نزدیک اذان صبح است که بالاخره علی را در یکی از بیمارستانهای تهران عمل میکنند. از ۲۶ تیرماه سال ۹۰ علی دیگر آن پسر سر حال و چابک نیست، حرف که میزند نفسش به خس خس میافتد، هرازگاهی درد امانش را میبرد و به بیمارستان میرود. اما دیگر از دست پزشکان برای علی کاری ساخته نیست. خونرسانی بدنش مختل شده و رودهها، معده و بخشی از ریهاش تخلیه شده، اما هنوز قرآن میخواند، درد ذرهای از اعتقاداتش را کم نکرده و دفاع از ناموس هنوز برایش از جانش مهمتر است. از ضاربش کینه به دل نمیگیرد، در همان روزهای سخت او را میبخشد. بیماری در نهایت علی را در سومین روز از عید سال ۹۳ از پا در میآورد و علی به مولایش در بهشت ملحق میشود. درحالی که عامل این حادثه مرگبار روزهای آخر عمر خود را سپری میکرد چهارم شهریور ماه سال ۹۴ پدر علی به خاطر تولد امام رضا (ع) و گریههای مادر قاتل، از قصاص گذشت میکند. کاربری درخصوص خاطره خود از سوار تاکسی شدن در ایران نوشت و گفت:
آزادی از تجربه خود در امنیت اجتماعی زنان نوشت و گفت:
کاربر دیگری هم با اشاره به رفتار مردان در مترو گفت:
شهید مردم مسعود مددخانی هم وقتی برای ماموریت اعزام میشود، جوان است. بیست و هفت سال بیشتر ندارد که سال ۷۴ ستاد امر به معروف و نهی از منکر به مددخانی را به ماموریتی برای مبارزه با اشرار عازم میکند. مددخانی در خیابان ابوذر محله فلاح با اشرار و عاملان پخش مواد مخدر در یک ساختمان نیمهکاره درگیر میشود و آنها ناجوانمردانه با میله به کمرش میکوبند و او از ارتفاع ۱۶ متری ساختمان به زمین پرتاب میشود و مددخانی را ابتدا به بیمارستان امیرالمومنین (ع) و پس از آن به بیمارستان امام سجاد (ع) منتقل میکنند و مورد عمل جراحی قرار میگیرد، اما ضایعه نخاعی از آن روز به بعد زندگی او را دشوار میکند. او ۱۹ سال این درد را به جان میخرد، اما هیچ گاه هیچ اعتراضی به وضع خود ندارد و معتقد است که هرچه خدا بخواهد همان میشود. تنها گلایهاش این است که بعد از او بچههای آمر به معروف سکوت کردهاند. نزدیکانش میگویند مددخانی طی این سالها بارها گفته بود که من با عشق به امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) این کار را کردم و به آن افتخار میکنم. مددخانی سرانجام ۱۶ فروردین ماه سال ۹۳ به فیض شهادت نائل میشود. سما سیفی با اشاره به تجربه خود زمانی که سوار اتوبوسهای تندرو شده نوشت:
آلما اصلانی هم از تجربه متفاوت خود در دوران توجه و بی توجهی به حجاب نوشت و گفت:
نفیسهسادات موسوی هم از تجربه خود در سینما نوشت و گفت: