به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، وقتی قرار شد سراغ رمان «ادواردو» بروم با توجه به نام و محتوایی که قرار بود در آن به مخاطب ارائه شود، آن را خواندم؛ ولی اندکاندک و به مرور تصوراتم درباره آن جابهجا شد و از خواندن آن لذت بردم و بابت اینکه دیر سراغ این اثر رفتم، افسوس خوردم.
بهزاد دانشگر نویسنده این اثر است که لهجه دلنشین اصفهانی او این نکته را به شنونده سخنانش یادآوری میکند که نویسندهای از دیار مکتب اصفهان امروز از آرمانهایی ارزشمند در ادبیات داستانی پس از انقلاب با شما سخن میگوید.
رمانی که باید آن را یک اثر مهیج پلیسی ـ معمایی نامید که شخصیتهای آن در جستوجوی حقیقتی به نام «ادواردو» هستند. رمانی مهیج و دوستداشتنی که شخصیتهای آن خواننده را در دنبال کردن ماجرا ترغیب میکند. شخصیتهایی که قصههای فرعی آنها آنقدر زیاد است که دانشگر میتوانست نخ آنها را بگیرد و قصهای مستقل خلق کند.
این رمان را باید از جمله آثاری دانست که با زبان قصهگو در آن یکی از مسائل مهم جهان اسلام در آن مطرح شده است و این موضوع ارزش کتاب را دوچندان میکند.
حالا این روزها، «ادواردو» در پویش مطالعاتی «روشنا» به خوانندگان عرضه شده و به این بهانه سراغ بهزاد دانشگر رفتیم و با او درباره کتابش گفتوگو کردیم.
مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
*«پسر فیات» همان «ادواردو» است
بر این باور نیستید اگر اسم رمان را «ادواردو» نمیگذاشتید شاید در جذب مخاطب طیف وسیعتری را در بر میگرفت و میتوانست زمینه گفتوگوی بیشتری با مخاطبان ایجاد کند؟
به این مسئله فکر نکردم. بر این باورم که اینطور نیست و به هرحال ماجرای ادواردو در کتاب آنقدر پررنگ هست که اگر کسی بخواهد این کتاب را به کسی معرفی کند به آن اشاره کند و حتی اگر نام کتاب چیزی غیر از این میبود باز هم نهایتا تا چند ماه ابتدایی میشد روی زوایای دیگر کتاب حرکت کرد ولی بعد از خوانده شدن کتاب، حتما این ماجرا از آن بیرون میآمد.
ضمن اینکه به نظرم نام ادواردو به خاطر اینکه یک اسم غیرایرانی است برای مخاطبی که حتی ادواردو آنیلی را نشناسد هم جذاب است، در کنار این ماجرا، افرادی هم هستند که ادواردو آنیلی برایشان مسئله است و مخاطب این کتاب محسوب میشوند. علاوه بر این برای این کتاب چند اسم مانند «پسر فیات» هم مطرح بود ولی در نهایت جمعبندی این شد که عنوان «ادواردو» را روی آن قرار دهیم.
*دنبال نوشتن رمان سیاسی نبودم
البته من بر این باورم که داستان ادواردو آنیلی در این رمان پررنگ نیست و با یک قصه جذاب پلیسی و معمایی روبهرو هستیم که خواننده خیلی با شخصیت ادواردو روبهرو نمیشود و در ابتدا تصورم این بود که شما در داستان از کلیشهها و اطلاعات موجود حرف میزنید ولی بعد از خواندن دیدم این تصور غلط است و جذابیتهای داستانی این کتاب بسیار بالا است و اتفاقات از چهره ادواردو پردهبرداری میکند. یعنی اگر شخصیت «ادواردو» محور این اثر نبود بیشتر با یک داستان معمایی و پلیسی جذاب روبهرو بودیم ولی خب رسیدن به حقیقت قتل مشکوک ادواردو سبب میشود این ماجرا پررنگتر جلوه کند.
شاید اگر مستندی که درباره ادواردو ساخته شده، پخش نشده بود و مردم خالیالذهن بودند این کتاب آنقدرها به عنوان یک داستان مورد توجه قرار نمیگرفت، به عبارتی با این کتاب داستانیتر مواجه میشدند. ولی آن پیش زمینه ذهنی سبب شد لایههای دیگر در این کتاب برجسته شود.
نکته دیگر این است که من دنبال نوشتن یک داستان پلیسی و سیاسی نبودم بلکه میخواستم از ادواردو بنویسم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که از این استراتژی برای نوشتن استفاده کنم. شخیت ادواردو و پیشینه و اسلام آوردن او برای من جذاب بود و از آن نوشتم.
دلم میخواست خیلی هم مستقیم و واضح از این مباحث حرف نزنم و در لایههای زیرین به این مباحث پرداختم.
در واقع رویکرد داستانی داشتید تا از این طریق شخصیت خود را معرفی کنید. باز هم تاکید میکنم که شما اسیر کلیشهها نشوید و قصه تعریف کنید.
تلاش کردم که این کار را انجام دهم. نمیدانم چقدر این اتفاق افتاده ولی سعی من بر این بود که گرفتار کلیشهها نشوم و قضاوت آن بر عهده خواننده است.
*نویسندهها از رفتن سراغ برخی موضوعات میترسند
رمان شما را باید در دسته آثار جهانوطنی قرار داد. اثری که جغرافیای آن ایران نیست ولی از باورها و عقایدی حرف میزند که مخاطب ایرانی شیعه و حتی دیگر آزادیخواهان جهان مخاطب آن هستند. در این زمینه آثار کمی تولید شده و اگر بخواهیم بشماریم از انگشتان دو دست کمتر باشد. گره کار کجاست که ما با چنین خلوتی در این قبیل آثار روبهرو هستیم؟
اولا به نظرم داستاننویسان ما از رفتن سراغ برخی موضوعات به خاطر برخی برچسبها میترسند. یعنی واهمه دارند که به آنها برچسب ایدئولوژیک بزنند، برای همین تلاش میکنند که از این موضوعات دور شوند و گاهی افراط هم میکنند، در حالی که در زندگی شخصی از این مباحث دوری نمیکنند ولی در زیست هنری خود از این موضوعات که با زندگی و فرهنگ ما گره خورده دوری میکنند.
اگر اینجا ایران نبود و یک جای دیگر بود یک هنرمند و نویسنده به این موضوعات میپرداخت ولی برخی از ما از ترس برچسب خوردن از این موضوعات دوری میکنیم. این یک نکته منفی است که فرهنگی در جامعه ما به وجود آمده که یک نویسنده از این فشارها بترسد با ژست روشنفکری و آزادی، عملا افراد را در یک خودسانسوری قرار میدهند. از یک طرف از سانسور انتقاد میکنیم ولی اینطور زمینه سانسور یک هنرمند را به واسطه فشار فراهم میکنیم، البته من مدافع سانسور نیستم بلکه میخواهم بگویم این رفتارید دوگانه است که به اسم روشنفکری ترویج میشود!
*بیواکنشی نسبت به موضوعات اتفاقی منفی است
بخش دیگر ماجرا این است که نویسندههای ما در یک ظرف کوچک و محدود از اتفاقات قرار دارند و انقدر به موضوعات جزئی و گاهی بیاهمیت میپردازند که نمیتوانند به موضوعات بزرگتری فکر کنند و حتی امکان خروج از طبقه اجتماعی خود را ندارند و برخلاف شعارهایی نظیر اینکه جهانشمول بودن موضوعات انسانی و موضوعاتی از این دست را مطرح میکنند ولی بسیاری از اتفاقاتی که پیرامون آنها میافتد را نمیبینند. حتی اگر ببینند و باخبر شوند هم ممکن است تصور نکنند که سوژه قابل پرداختی است. من نمیگویم همه از ادواردو تعریف کنند بلکه یک نفر بیاید و او را زیر سوال ببرد حتی روایت موجود درباره ادواردو را مخدوش کند و اصل وجود چنین شخصیتی را زیرسوال ببرد. ولی بیواکنشی نسبت به این پدیده یک اتفاق منفی است که زمینه محروم شدن خودمان را رقم میزند.
امثال ماجرای ادواردو فراوان است و از طرف دیگر برخی از ما مدلی برای زیست انتخاب کردیم که کمتر در معرض چنین اخبار، حادثهها و مسائلی قرار میگیریم. یعنی به شکلی است که سوژه به گوش ما نمیخورد. چرا؟ چون ما در جای دیگری فکر میکنم و زیست دارم و به همین خاطر سبب میشود با چنین آثاری روبهرو نباشیم!
*کار هنرمندانه یعنی تلاش کنم حرفی را که قبول دارم بزنم!
این نقد و نکتهای که مطرح کردید متوجه نویسندهها است ولی دستهای بر این باورند که اگر بخواهند از چنین موضوعاتی بنویسند شرایط برایشان فراهم نیست و پیکان این حرف متوجه نهادهای فرهنگی دولتی و حاکمیتی است که باید حمایت کنند تا چنین آثاری تولید شود. آیا چنین استدلالی درست است؟
ببینید، این دو ماجرا است. یکی این است که این وظیفه نهادها است که این کار را انجام دهد. اصلا این نهادها و افراد حقوق میگیرند که که این کارها را انجام دهند. این نهادها و افراد بعد از هنرمند هستند، گاهی تصور میشود که اینها لطف میکنند در صورتی که چنین نیست و در واقع اول هنرمند بوده و بعد نهادها و دستگاههایی به وجود آمدند.
آنها قرار بود که این مسیر را صاف کنند تا هنرمند بهتر حرکت کند. برای همین نهادهایی مانند چنین و چنان ایجاد شد تا به نویسنده کمک کند. ولی عملا این اتفاق نمیافتد و آن مدیر و دستگاه دارای شانی شده و هنرمند باید دنبال او بدود و پشت اتاقش بنشیند. حتی به مرور امر بر هنرمند مشتبه میشود که آن مدیر مشغول لطف کردن و گوشه چشم داشتن به کار او است.
البته قرار بوده نویسنده هم کار کند و قرار نبوده معطل کمک بماند، من اگر به این موضوع باور دارم باید برای رسیدن به او تلاش کنم و گریزی از آن وجود ندارد. باید فرض کنیم که ما داریم در یک جامعهای زندگی میکنیم که حکومت آن با باورهای ما همسو نیست، آن وقت چه میکردیم؟ دست روی دست میگذاریم یا اینکه راهی برای بیان حرف خودم پیدا میکنم. اینکه بنشینیم تا مدیری پیدا شود که راه را باز کند تا ما کار هنرمندانهای بکنیم که کار مهمی نیست بلکه یک رفتار کاسبکارانه است. کار هنرمندانه این است که من تلاش کنم حرفی را که قبول دارم بزنم! اگر فردا موسسهای در انتشار و توزیع یک اثری از من کمک کرد نه من باید بابت این اتفاق خجالت بکشم و نه باید به خاطر وظیفهای که انجام داده خیلی قدردان و متشکر او باشم، او وظیفهاش بوده این کار را بکند و اگر این کار را انجام نمیداد باید مورد پرسش قرار میگرفت.
پلیس یا پرستار بابت کمکی که میکنند طلبی ندارند و من نباید خجالت بکشم، حالا فکر کنید دکتر یا پلیس و پرستار نیست، آیا من باید بالای سر این فرد بنشینم تا بمیرد؟ من وظیفهام است که حرفم را بزنم اگر او کمک کرد الحمدلله، اگر کمک نکرد من باید وظیفهام را انجام دهم و او باید پاسخگوی مسئولیت خودش باشد.
*در مقطعی شک کردم که ماجرای ادواردو قصهپردازی است!
رمان «ادواردو» در جستوجوی حقیقت است. یعنی شخصیت «جوآنی» به نحوی در پی حقیقت است، گروه مستندساز به شکل دیگری و در نهایت شخصیت ادواردو هم به دنبال یک حقیقت است. حالا ممکن است هرکدام مسیری برای رسیدن به حقیقت داشته باشند، ولی در نهایت به حقیقت میرسند. برخی در این مسیر دلسرد میشوند و از ادامه مسیر باز میمانند. اینها را از پیش فکر کرده بودید یا اینکه در مسیر نگارش به این شکل رسیدید؟
از یک طرف وضعیت خودم در برابر ادواردو سبب شد چنین حالتی ایجاد شود. تا قبل از نگارش این رمان مستندی دیده بودم که سه نفر در آن حرف میزدند، آقایان قدیری ابیانه و برادران عبداللهی که برای این رمان توانستم با آقای قدیری ابیانه حرف بزنم ولی موفق نشدم با برادران عبداللهی حرف بزنم؛ حسین عبداللهی که اسپانیا بود و جواب ایمیلهای مرا نمیداد و محمد عبداللهی تماسهای تلفنی را پاسخ نمیداد و رسما فرار میکرد و یک مرتبه با شماره دیگری تماس برقرار کردم گفت اشتباه است. در یک مقطعی به طور کلی شکل کردم که نکند این ماجرا قصهپردازیهای قدیری ابیانه باشد!
یعنی میشد به این ماجرا شک کرد و میخواهم بگویم که اول خودم دنبال رسیدن به یقین بودم تا بتوانم بعدا بنویسم و فقط نمیخواستم بر اساس شنیدهها کاری انجام دهم! به مرور این یقین برای من حاصل شد و افراد مختلفی را دیدم که ادواردو را دیده بودند و با او روبهرو شده بودند و به عبارتی قلبم مطمئن شد که او وجود داشته است و مسلمان شدن و اتفاقات را تایید کردند.
در شکل رمان هم این از وضع خودم الهام گرفت که چون دنبال حقیقت ادواردو بودم، اتفاقات هم این را القا میکند. عکس ادواردودر نماز جمعه و خاطرات مرحوم هاشمی سبب شد که اطمینان قلبی من جدی شود.
فکر میکنم بخشی از این ماجرا از ناخودآگاه من آب میخورد و حس میکردم که این سوال برای هرکسی ایجاد میشود که از کجا این شخصیت تخیل یک فرد نباشد!
شما به ایتالیا سفر کردید؟
خیر!
*فضاسازی به کمک گوگلمپ
برای فضاسازی این رمان چه کردید؟
سختی کشیدم! (با خنده) من قرار بود در آن مقطع به ایتالیا سفر کنم تا بتوانم افراد دیگر و حتی خانواده ادواردو را ببینم و اطلاعات بیشتری جمعآوری کنم. ولی آن روزها روابط ایران و اروپا مثل روابط امروز ایران با اروپا و غرب بود و تنش زیادی وجود داشت و دوستان تصور میکردند که این سفر ممکن است تلقیهای امنیتی از سوی اروپا به وجود بیاورد و برچسب جاسوسی به آن بزنند. اینطور شد که سفر لغو شد ولی یک سال دنبال افرادی بودم که در تورین زندگی کرده باشند. سفرنامهها، کتابها و فیلمها را زیر و رو کردم تا در آنها بتوانم شهرهای ایتالیا را ببینم. آخرین ترفندی که شاید فوت کوزهگری بود و برایم بامزه بود استفاده از گوگلمپ بود. برای اینکه ببینم چقدر شهر را میشناسم میرفتم در خیابانی قرار میگرفتم و مقصد را مشخص میکردم و سعی میکردم مسیر خودم را پیدا کنم و آنقدر گشت میزدم تا بتوانم شهر را بشناسم و اگر عکس میدیدم بتوانم موقعیت آن را در شهر حدس بزنم.
*داستانهایی نوشته میشود که بشر را از حقیقت دور میکند
آیا داستان میتواند بشر امروز را از وضعیت کنونی خارج کند این پرسش را با توجه به اینکه داستان شما سویه ایدئولوژیک دارد میپرسم، چرا که میخواهم ببینم میتواند گرههای بشر را باز کند؟
اگر بپذیریم که وضعیت کنونی بشر معلول بخشی از داستانهایی است که نوشته و خوانده فکر میکنم بخشی از راه را طی کردهایم، احتمالا این را نیز بتوان پذیرفت که شاید داستانهایی بشود نوشت که راه برونرفت از این شرایط برای آن افراد فراهم شود، چون ممکن است برای کل بشریت نتوان چنین نسخهای تجویز کرد. یک زمانی حرف از بشریت امروز است که حدود هشت میلیارد نفر میشوند و این قالب باید مثلا شش، هفت میلیارد نفر را نجات دهد که من معتقدم چنین نمیشود ولی زمانی گفته میشود برای بخشی میتوان داستانهایی نوشت که موقعیت هوا خوردن و تنفس در فضای تازهای را فراهم میکند.
پس معتقدید به صورت مطلق شدنی نیست؟
گونه ادبیات داستانی این ظرفیت را دارد ولی با اینکه گفته شود همه داستانها این قابلیت را دارند، مخالفم! چون داستانهایی نوشته میشود که بشر را سرگشته میکند و او را از حقیقت دور میکند. با ایجاد هیاهو و سر و صدا، صدای حقیقت را نشنود.
زمانی هست که یک راه برای رهایی پیش روی ما است و یک وقتی صد راه در برابر ما قرار دارد در این شرایط تشخیص دشوار است و امروزه به یک معنا شاهد این موقعیت هستیم. ما مسلمانها معتقدیم که یک حقیقت واحدی وجود دارد و تنها یک راه است که به حقیقت منتهی میشود و باقی راهها ممکن است نسبتی با حقیقت داشته باشند ولی تنها یک راه مستقیمتر رهرو را به حقیقت میرساند.
به نظرم هر داستانی که با فطرت مخاطب ارتباط برقرار کند و در شرایط امروز دنیا مبارزه کردن و امید داشتن در رسیدن به حقیقت را به مخاطب القا کند، کمککننده است تا او از این وضعیت خارج شود.