کد خبر:۸۵۵۳۴
گزارشي از حاشيه ديدار رهبر انقلاب با دانشجويان

خوب است شما هم بدانيد!

يك حرف را چند بار بايد زد تا عمل شود؟ رهبر بارها از يك‌دست بودن ميهمانان چنين جمع‌هايي شكايت كرده. اما امسال هم همان آش است و همان كاسه. حداقل، تيپ‌ها كه اين‌طور نشان مي‌دهد. حرف‌هاي حاضرين هم همين را تاييد مي‌كند: «نشسته بودم توي خونه. يك ساعت پيش بهم زنگ زدند گفتند زودباش بيا ديدار آقا»

به گزارش گروه سياسي «شبكه خبر دانشجو»، پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري، گزارش از حاشيه هاي ديدار اخير دانشجويان با حضرت آيت الله خامنه اي را منتشر كرده است كه متن كامل پيش روي شماست: 

- زمان قرار را نيم‌ساعت به من اشتباه گفته‌اند. يك‌ربع هم خودم دير كرده‌ام. گوشي پشت سر هم زنگ مي‌خورد. تيم رسانه‌اي معطل مانده تا من برسم. توي گرما باسرعت خودم را مي‌رسانم. بچه‌ها به خونم تشنه‌اند. خدا را شكر كه رمضان است و بچه‌ها روزه!

- دانشجوها دسته‌دسته ايستاده‌اند. صحبت‌هايشان مشخص است. همه دنبال كارت ورودند. يك‌عده منتظرند كه دوستانشان كارت را برسانند. يك‌عده هم آمده‌اند به اميد خدا. احتمالا دارند فكر مي‌كنند اينجا هم دانشگاه است كه بدون كارت وارد شوند. لابد دارند نقشه‌ها را بررسي مي‌كنند؛ "يكي وارد شود، بعد كارت را بدهد به يك نفر كه بيرون است. ده‌نفر برويم و نه‌تا كارت بدهيم. اوضاع را شلوغ كنيم كه نفهمند بدون كارت رفته‌ايم." خودشان هم مي‌دانند نشدني است. اما جوان است و اميدش.

- خيلي معطل نمي‌شويم؛ در حد آب‌زدن به صورت و خنك‌شدن. ساعت 4:30 است كه وارد حسينيه مي‌شويم. يك‌سوم حسينيه پر شده است. بخش خانم‌ها جداست؛ يك‌ سوم فضا.

- چندساعت قبل از اذان مغرب و شروع برنامه.
اين‌همه سال زود مي‌آمدم حسينيه، بلكه جلو بنشينم. قسمت نشد. حالا امسال كه دعوت مي‌كنند جلوي حسينيه، خودم نه مي‌گويم. مي‌روم وسط جمعيت. جايي مي‌نشينم كه تسلط بيشتري داشته باشم و همه را با هم ببينم.

- هيچ‌كس تا حالا دانشجو به اين منظمي نديده. همه نشسته‌اند توي صف. كسي از جايش تكان نمي‌خورد، كه اگر بخورد ديگر خبري از جايش نيست؛ بايد برود آخر سالن. بگذريم از بعضي خانم‌ها كه اينجا هم ول‌كن نيستند. با اين كه خبري از سفره و سبزي نيست، گرد نشسته‌اند و دارند اختلاط مي‌كنند.
هرچقدر اينجا آرام است، نيمه انتهايي حسينيه پر است از جنب و جوش. نيمه‌اي كه با پانل جدا شده.
چند سماور بزرگ كه از همين الآن زيرش روشن است. كلي طشت بزرگ. سبدهاي پر از قاشق و چنگال. به هر حال هزار تا ميهمان است. از همين الآن بايد مخلفات سفره را آماده كرد.

- شدت گرما ارتباط مستقيم دارد با تعداد جمعيت و ارتباط معكوس با تعداد كولر. كولرها كه انگار قرار نيست روشن شود. پس بهتر است خودمان را براي گرماي بيشتر آماده كنيم، چون جمعيت مرتب زياد مي‌شود.

- دانشجوها دارند شعر مراسم را تمرين مي‌كنند. برگه شعر بين حاضرين پخش مي‌شود. كم‌كم شعر را ياد مي‌گيرند. صداي هم‌خواني هم بلندتر شده. خانم‌ها نمي‌خوانند.
شعر ساده هم نمي‌دهند كه خواندنش راحت باشد. آدم را مجبور مي‌كند موقع هم‌خواني، نگاهش به برگه باشد و حواسش به وزن شعر. پشت برگه را مي‌خوانم. حفظ كردن اين يكي راحت‌تر است: "لبيك يا خامنه‌اي." اما عمل كردنش نه.

- صداي فرياد بلند مي‌شود. هر كس از يك طرف داد مي‌زند. اگر دانشگاه خودمان بود، مطمئن مي‌شدم دو گروه دانشجويي ريخته‌اند سر همديگر. اما همه آرام نشسته‌اند و داد مي‌زنند. علت؟ يك نفر از انتهاي سالن به سمت صف‌هاي جلويي مي‌رود تا كنار دوستش بنشيند. بقيه هم فرصتي پيدا كرده‌اند براي شيطنت.
دانشجو را هر كارش كني، آخرش دانشجوست.

- چند نفر با لباس نظامي وارد مي‌شوند. احتمالا دانشجوي يكي از دانشگاه‌هاي نظامي هستند. كار اينها سنگين‌تر است. هم افسر جنگ نرم‌ اند و هم جنگ سخت.

- يك حرف را چند بار بايد زد تا عمل شود؟ رهبر بارها از يك‌دست بودن ميهمانان چنين جمع‌هايي شكايت كرده. اما امسال هم همان آش است و همان كاسه. حداقل، تيپ‌ها كه اين‌طور نشان مي‌دهد. حرف‌هاي حاضرين هم همين را تاييد مي‌كند: "نشسته بودم توي خونه. يك ساعت پيش بهم زنگ زدند گفتند زودباش بيا بيت. ديدار آقا."

- مي‌پرسد مراسم كي شروع  مي‌شود. لابد ديده در حال يادداشت كردن‌ام، فكر كرده كاره‌اي هستم. مي‌گويم حدود پنج و نيم. پكر مي‌شود. مي‌گويم تازه با تو خوب حساب كردم، هر كس ديگري بود مي‌گفتم شش. مي‌رود توي فكر كه يك ساعت و ربع ديگر بايد چه‌كار كند.

- يكي در كنارم و ديگري جلوي من نشسته‌اند. كمي تلاش مي‌كنم تا بفهمم چرا حرفشان را نمي‌فهمم. عربي صحبت مي‌كنند. اهل سوريه‌اند و دانشجوي دانشگاه علوم پزشكي ايران. با اين كه فارسي را خوب حرف مي‌زنند، نه در هم‌خواني شعر و نه در شعار دادن نمي‌توانند هم‌پاي بقيه باشند.

- دانشجوهايي كه قرار است صحبت كنند، وارد مي‌شوند و جلوي سن مي‌نشينند. اين چند دقيقه آخر را مشغول تمرين حرف‌هايشان هستند. سعي مي‌كنند خودشان را آرام نشان دهند، اما اضطراب در صورت و رفتارشان موج مي‌زند. احتمالا براي همين است كه هركسي يك‌ علي‌البدل دارد كه اگر نتوانست صحبت كند، مراسم به هم نخورد.

- ساعت 5 است. تازه نصف سالن پر شده. همه مشغول حرف زدن و ارائه تحليل‌هاي جامع در مورد مسائل روز دنيا هستند كه صداي صلوات از صف‌هاي جلو بلند مي‌شود. همه مي‌ايستند. كسي به ياد شعر نيست، شعارها خودجوش است. به اين يكي كه مي‌رسند، ديوارهاي حسينيه هم مي‌لرزد: "اي رهبر آزاده! آماده‌ايم آماده"

- هم‌خواني شروع مي‌شود. باز هم از سمت خانم‌ها صدايي درنمي‌آيد. برمي‌گردم و پشت سرم را نگاه مي‌كنم. آنها مشغول گريه كردن هستند.

- "مي‌شويم عَمارت آقا." اين را بلند مي‌گويند. بخشي از شعر است و حرف دل حضار. هنوز يك سال از تعبير افسر جنگ نرم و عمار به عنوان نمادش نگذشته، اما از آن حرف‌هايي بوده كه دانشجوها خوب گرفته‌اند. بعيد است ول‌كنش هم باشند.
حالا همين افسران جنگ نرم، آمده‌اند ديدار فرمانده كل قوا.

- "ت ت ت ت". صداي تيراندازي نيست. همه دارند تاكيد مي‌كنند كه حواسشان هست و اگر كسي حواسش نيست، حواسش را جمع كند.
شعر همخواني، اشتباه تايپ و در نتيجه اشتباه هم تمرين شده بود. چند دقيقه قبل از ورود رهبر، مداح بلند داد مي‌زند: "تو بند آخر، به جاي روزه‌دارم، بايد بگيد روزه‌دارت." شعر تازه معني پيدا كرده، اما فرصتي براي تمرين دوباره نيست. همخواني شعر، با اين تاكيد همگاني روي "ت" به هم مي‌ريزد.

- با زبان روزه و اين موقع روز، صدا به اين بلندي و رسايي هنري است براي خودش. "حجت‌الله جعفري" سنگ تمام مي‌گذارد در قرائت قرآن.

- مجري از رهبر مي‌خواهد كه شروع‌كننده مراسم باشند. رهبر خوش‌آمد مي‌گويد و ابراز خوشحالي از اين كه اصطلاح افسر جنگ نرم بين دانشجويان جا افتاده. مي‌گويد از ته دل به آن اعتقاد دارد. چشم افسران برق مي‌زند از خوشحالي.

- سالن هنوز پر نشده. چند روز پيش اين سالن پر از كارگزاران نظام بود. يعني دانشجويان از كارگزاران كمترند؟ دانشجوياني كه قرار است پنجاه سال ديگر (كه الآن 46 سالش مانده) ايران را مرجع علمي جهان كنند و فارسي را زبان علمي دنيا.

- اولين نفر كه حرفش تمام مي‌شود، اجازه مي‌گيرد برود پيش رهبر. همه روي پا نيم‌خيز مي‌شوند. صداي صلوات بلند مي‌شود وقتي دست رهبر را مي‌بوسد. انگار همه در احساس "محمد مهدي مقام‌فر" شريك شده‌اند.

- خيلي‌ها شاكي‌اند. از اين كه چرا نخبه‌هاي علمي در اين جلسه آمده‌اند. مي‌گويند آنها كه خودشان جلسه جدا دارند. اين جلسه بايد مخصوص تشكل‌ها باشد. اما "سيد علي روحاني" نشان مي‌دهد كه دست‌كمي از نخبگان سياسي و فرهنگي ندارد، وقتي خطاب به دشمنان مي‌گويد: "اكنون دانشگاه ميدان جنگ ماست، اما كاري نكنيد كه مانند پدارنمان لباس رزم بپوشيم." جمعيت نيم‌خيز مي‌شود. "كه آن وقت نه از تاك نشان ماند و نه از تاك‌نشان." صداي تكبير بلند مي‌شود.

- چند كلامي با رهبر حرف مي‌زند و صداي آفرين آفرين رهبر از ميكروفن پخش مي‌شود. مي‌خواهد برگردد كه رهبر صدايش مي‌كند و چيزي مي‌گويد. احتمالا صحبت از نقشه علمي‌اي است كه گفت تدوين كرده‌اند. رهبر در بين سخنراني هم از او مي‌خواهد كه نقشه را به دفتر ارتباطات مردمي بدهد تا پيگيري شود.

- ديگر خبري از لرزش اوليه صدايش نيست. خيلي كوبنده حرف مي‌زند اين "رامين محمدي". به خصوص وقتي از برخورد با مفاسد اقتصادي مي‌گويد و جمعيت با تكبيري همراهي‌اش مي‌كنند.
بخش‌هايي از نوشته‌هايش را كه فرصت گفتن نبود، مي‌دهد دست رهبر و مي‌گويد مسوولين جرات نمي‌كنند وارد دانشگاه شوند. رهبر جواب مي‌دهد: "بنويسيد، رسيدگي مي شود."
خوشحال پايين مي‌آيد و مي‌نشيند در صف اول، درست روبروي جايگاه رهبر. لابد دارد به نامه‌اي كه ميخواهد بنويسد فكر مي‌كند.

- اولين خانم مي‌رود پشت سن. صداي صلوات خانم‌ها بلند مي‌شود. بدون چادر است؛ با مانتو. نكاتي از وضعيت علمي كشور مي‌گويد، پيشنهاداتي مي‌دهد و تمام. مجري تشكر مي‌كند از "فرحناز فهيمي‌پور" كه وقت را رعايت كرده است.

- به جنبش عدالتخواه، با آن همه سروصدا، نمي‌خورد كه دبيرش اين‌قدر با آرامش صحبت كند. اما دست همين "مسعود براتي" هم مي‌لرزد وقتي مي‌خواهد نوشته‌هايش را به رهبري بدهد. درست مثل قبلي‌ها. اين را از دور هم مي‌شود تشخيص داد، از لرزش كاغذها.

- ساعت 6 است و حالا ديگر سالن پر شده. خيالم راحت مي‌شود كه حداقل به اندازه كارگزاران نظام، دانشجوي نخبه داريم.

- رهبر اسمش را مي‌پرسد و او خودش را دوباره معرفي مي‌كند: "ماجده محمدي".  موقع معرفي‌اش توسط مجري، رهبر مشغول صحبت با نفر قبلي بود؛ حواسش حتي به اسم افراد هم هست...
خودش از بقيه كه احتمالا شايستگي بيشتري از او براي صحبت داشته‌اند عذرخواهي مي‌كند. به اين مي‌گويند نخبه علمي- اخلاقي.

- هوا گرم‌تر و گرم‌تر مي‌شود. هركس به طريقي خودش را باد مي‌زند. حتي شده با كاغذهاي كوچك شعر همخواني. به‌خصوص خانم‌ها. همه برنامه‌ها همين است. معلوم نيست اين حسينيه كولر ندارد يا كولرهايش درست كار نمي‌كند؟! كم‌كم صداي خميازه‌ها هم بلند مي‌شود.

- خيلي‌ از دانشجوها  ناراحت‌اند از سخنراني‌اش. مي‌گويند انجمن اسلامي دانشگاه تهران از سردمداران آشوب‌هاي سال گذشته در دانشگاه‌ها بوده است. حالا دبيرش براي بازسازي چهره انجمن. اما "محي‌الدين فاضليان" رهبري را سنگ صبور امت مي‌نامد و چراغ فروزان ملت. شايد صحبت‌هايش به مذاق عده‌اي تند باشد، ولي اين همان چيزي است كه رهبر قبلا از مسوولين خواسته بود: "همه طيف‌ها در جلسه باشند."

- "فاطمه فياض" از سن بالا نمي‌رود، از همان پايين، كمي با رهبر صحبت مي‌كند. چفيه رهبر را كه مي‌گيرد، صداي صلوات بلند مي‌شود. خانم‌ها سنگ تمام مي‌گذارند. برمي‌گردد. لبخند موفقيت‌آميزي مي‌زند. فكر كنم چشمش به چشمان حسرت‌بار دانشجويان مي‌افتد كه چند قدم آخر را مي‌دود. مبادا كسي چفيه را بگيرد.

- هميشه فكر مي‌كرديم بايد زود آمد، امروز مي‌بينم كه اگر دير برسي هم بد نيست. سالن پر شده و افراد جديد را به جلوي سالن هدايت مي‌كنند. از جمعيت هم مي‌خواهند كه جمع‌تر بنشينند. با اين همه نخبه، بايد به فكر جلسه چند سال بعد كارگزاران نظام بود. فكر نمي‌كنم اين حسينيه جواب بدهد.

- "آقاي خامنه‌اي! سلام. مي خواهيم براي يك بار هم كه شده همان گونه كه مي‌خواهيد صدايتان كنيم. همان گونه كه در نجواهاي شبانه‌مان حضورتان را تا ظهور طلب مي‌كنيم." رهبر با لبخندي جوابش را مي‌دهند. اما "محمد افكانه" كه اين جمله‌ها را از نامه هفت سال پيش انجمن‌هاي اسلامي برداشته، حواسش نيست كه چند ثانيه قبل كه رهبر مشغول صحبت با نفر قبلي بود، گفته‌بود: "حضرت آقا! اجازه مي‌فرمائيد؟"

- "چه كنيم كه دلمان از دست چپ و راست رئيس‌جمهور خون است." رهبر لبخند مي‌زند. جمعيت با صداي بلند مي‌خندد. صداي "احسنت" از هرگوشه بلند مي‌شود. ديگر كسي خميازه نمي‌كشد. افكانه با آرامش ادامه مي‌دهد. حتما حرف‌هاي بعدي‌اش مهمتر است.
"رئيس‌جمهور بداند كه مردم با كسي عقد اخوت نبسته‌اند و تا زماني پشتيبان شما هستند كه در راه امام و رهبري باشيد." جمعيت تكبير مي‌فرستد. از همان تكبيرهاي 29 خرداد 88.

- يك تكبير ديگر هم از حضار گرفت. وقتي كه خطاب به برخي مسوولين گفت كه دانشجو با تهديد و توهين دست از حقيقت برنمي‌دارد: "چه خيال باطلي! ما تا آخر ايستاده‌ايم"
خيلي‌ها را سر وجد آورد وقتي با رهبر تجديد ميثاق كرد: "مشتاق بذل جانيم؛ سر ما و فرمان شما"
خيلي‌ها را به اشتباه انداخت، وقتي چفيه‌اش را به رهبر داد تا تبركش كند.
بر خلاف خيلي‌ها رفتار كرد، وقتي از رهبر اجازه خواست كه به جاي دريافت هديه، انگشتري را به رهبر هديه كند.
اما احتمالا دل رهبر را وقتي خيلي شاد كرد كه پلاك گردنش را به رهبر داد تا تبركش كند. پلاكي كه رويش حك شده‌بود: "افسر جوان جنگ نرم." پلاكي كه رهبر بوسيد.


- از "امام خامنه‌اي" اجازه مي‌گيرد كه "پسرخاله" شود، خودماني باشد و سخنانش را از روي متن نخواند. "سعيد ناطقي" گزارشي مي‌دهد از عملكرد ارگانش. وقتي علت را مي‌پرسم مي‌گويد بناداشت به جاي "غرزدن و بايد و نبايد كردن"، از آنچه كرده‌اند و خواهند كرد بگويد. جلسه‌ي دانشجويي است ديگر.

- كم نمي‌آورد وقتي با "نچ‌نچ" جمعيت مواجه مي‌شود. مي‌گويد مي‌داند همه خسته‌اند و اگر زودتر حرفش را تمام كند، رحمت مي‌فرستند بر روح خودش و پدر و مادر و جد و آبائش. "محمد رضا يزداني" از طرح ضيافت انديشه مي‌گويد و اين كه نهاد رهبري در دانشگاه‌ها مجبور شده سازمان اداري‌اش را با فضاي دانشجويي هم‌آهنگ كند. مي‌گويد كسي با دروس معارف دانشگاه دين‌دار نمي‌شود و بايد از الگوي اين طرح بهره برد.
جمعيت كه صلوات دوم را نصفه نيمه مي‌فرستد براي ختم صحبت‌هايش، باز كم نمي‌آورد و مي‌گويد: "صلوات بفرستيد"
حرف‌هايش را با درخواست تشكيل جلسه مخصوص فعالين فرهنگي پايان مي‌دهد. و با يك شعر، تقاضاي لحظه شيرين صحبت با رهبر را مي‌كند:
من از خرما به سلمان دادن اين قوم دانستم
كه بعد از چندصد سال عاشقي، يك لحظه شيرين است

- ساعت نزديك هفت است. كم‌كم خستگي خودش را نشان مي‌دهد. يكي جابجا مي‌شود. يكي پايش را دراز مي‌كند. و يكي مدل نشستن‌اش را عوض مي‌كند. اين يكي هم آهي مي‌كشد و بلند با خودش حرف مي‌زند: "يعني آقا همه سوالا رو جواب مي‌ده.".
ساعت هشت است و پايان برنامه. خيالش راحت مي‌شود كه: "آقا همه سوالا رو جواب مي‌ده."

سلام مناطق محروم را مي‌رساند. همان‌هايي كه خيلي‌ها به گم‌شدنشان در صدا و - سيما اعتراض مي‌كنند. "مجتبي كشوري" گروه‌هاي جهادي را افسر جوان جهادگر مي‌نامد. از 1000 گروه جهادي در 31 استان خبر مي‌دهد. احتمالا اهل كرج باشد كه به اين سرعت استان البرز را جمع زده با ساير استان‌ها. به اين هم راضي نيست. مي‌گويد اردوهاي جهادي بايد جهاني شود.

- هنوز سخنرانان تمام نشده‌اند كه جمعيت با صلواتي خواهان پايان سخنراني‌هاست. ساعت از 7 گذشته و چيزي به اذان نمانده. كسي دلش نمي‌خواهد مثل ديدار هنرمندان، حرف‌هاي رهبر ناگفته بماند. مجري هم كمك مي‌كند.

- اين صلوات بلند هيچ ربطي به خميازه‌هاي چند دقيقه پيش ندارد. همه دو زانو مي‌نشينند، كمرشان را صاف مي‌كنند و  گردنشان را افراشته. بلكه چند سانتيمتري افزايش ارتفاع پيدا كنند. كه يكي از عقب تذكر مي‌دهد: "آقا بشين"

- هر سال اين جلسه را دارد با دانشجويان؛ در ماه رمضان. جدا از جلسه‌اي كه احتمالا در دانشگاه‌ها برگزار مي‌شود. فقط كافي است به چهره‌اش در طول جلسه نگاه كني تا بفهمي چقدر اين جلسه برايش مهم است. سه ساعت جلسه، ماه رمضان، قبل از افطار، لبخند يك لحظه از صورتش نمي‌رود. به مسوولان برنامه تاكيد كرده كسي حرف خودش را سانسور نكند و گفته اصل جلسه براي حرف دانشجوها باشد. دو ساعت به حرف‌هاي دانشجويان گوش كرده و حالا با اصرار خود دانشجويان صحبت‌هايش را شروع مي‌كند:
"جلسات با دانشجويان از شيرين‌ترين جلسات من است."
براي كسي كه چندتا از جلسات اين‌چنيني رهبر را ديده باشد، جاي شك نمي‌ماند كه تعارفي در كار نيست.
"جلسه امروز پرطراوت و حرف‌ها عميق و فكرشده بود."
براي كسي كه چندتا از جلسات اين‌چنيني رهبر را ديده باشد، جاي شك نمي‌ماند كه تعارفي در كار نيست.

- "مطمئن باشيد حرف‌هايتان در حد امكان دنبال مي‌شود." رهبر اين را مي‌گويد و افسرانش سر شوق مي‌آيند.
رهبر اهل تعارف نيست، حرفش را تكميل مي‌كند: "آن مقداري كه مورد تاييد است."
رهبر اهل تعارف نيست، حرفش را تكميل مي‌كند: "غالبا هم هست."

- "حرف‌هاي عميق و فكرشده‌اي بود." لبخند پيروزي روي لب سخنرانان مي‌نشيند.
"به خصوص آنجا كه از طرف جماعت و تشكلي حرف زد." چندتايشان سر بالا مي‌گيرند و سينه سپر مي‌كنند.
"به‌خصوص در آن بياناتي كه از طرف يك تشكلي مطرح شد." پچ‌پج‌ها شروع مي‌شود. گمانه‌زني‌ها شروع مي‌شود. هر كس سعي مي‌كند ثابت كند خودش مصداق اين حرف بوده.

- "شماها كه جوانيد، بيشتر از كسى در سنين پيرىِ من..."
"شما كه جوانيد، حالا حالاها به آن نميرسيد؛ به حدود سنى ما كه رسيديد..."
"نزديك‌شدن به خدا در سنينِ كمتر از سنِ حالاى من. خيلى سخت خواهد شد..."
"كيفيت كارهاي شما با بنده، فرق دارد. خوب، شما جوانيد..."
چه تاكيدي دارد روي جواني!

- دل را به خدا پيوند بزنيد. راهش معلوم است: ترك گناه، انجام واجبات، به‌خصوص نماز و به‌ويژه در اول وقت و با حضور قلب، بعد هم مستحبات از انس با قرآن تا نافله و نماز شب.
اگر به بچه‌هاي خودم هم مي‌خواستم بهترين سفارش را بكنم، همين‌ها را مي‌گفتم.

- "قدر بدانيد. پاكيزه است، نوراني است؛ دل شما جوانان.
گفتنش آسان است و عملش سخت، اما ناگزير است؛ ترك گناه.
تنهي يعني نهي مي‌كند. جلوي شما را نمي‌گيرد، فقط از درون نهي مي‌كند؛ نماز."
رهبر اين‌ها را بالاترين مطالبي مي‌داند كه در اين جلسه مي‌خواسته بگويد.

- "نه فقط مي‌توانيد، بلكه بايد سوال كنيد از مسوولين. اما قضاوت نكنيد. معارضه نكنيد.
مسوولين هم بيايند در جمع دانشجويي و جواب بدهند. امروز بهترين قشرهاى كشور اينهايند؛ جوان، باسواد، داراى فهم و انگيزه."
حرف رهبر قوت قلبي است براي دانشجويان و زنگ هشداري براي مسوولين.

- "هم اتحاد، هم خالص‌سازي." جواب رهبر به دانشجويي است كه پرسيده حالا وقت كدام است. "اتحاد بر چه اساس؟ برمبناي اصول. با چه كسي؟ با كسي كه اصول را قبول دارد. با چه كسي نه؟ كسي كه بر مخالفت با اصول تصريح مي‌كند."
و توضيح مي‌دهد "براي خالص‌سازي بايد دايره خالصان را زياد كنيم، نه اين كه ناخالص‌ها را برانيم. خلوص با زور به دست نمي‌آيد. از خودتان شروع كنيد. خود، خانواده، دوستان، تشكل."
معني جذب حداكثري و دفع حداقلي براي خيلي‌ها روشن مي‌شود.

- "در خفا. به بعضي خواص. خُلصين." صداي خنده جمعيت بلند مي‌شود. "مطلقا چنين نيست." اشاره رهبر به آنهايي است كه مي‌گويند رهبر در ظاهر چيزي مي‌گويد، يعني به خاطر جايگاهش. اما حرف‌هاي واقعي‌اش را جاي ديگري مي‌زند. "اگر كسي چنين نسبتي دهد، گناه كبيره است." آب پاكي را مي‌ريزد روي دست اين افراد.

- "نام ايشان را بنويسيد. بگيريد." اين‌ها را رهبر در مورد دانشجويي مي‌گويد كه گفته بود: " مجلات علمي فارسي‌زبان نداريم. اقتصادمان دانش‌بنيان نيست. چهار سال پيش گفتيد پنجاه سال ديگر. سالي كه بايد مرجع علمي دنيا باشيم. مي‌شود 1435. دانشمندان پنجاه ساله آن روز، الآن پنج‌ساله‌اند و محققين بيست‌ساله‌اش بيست‌وپنج سال ديگر به دنيا مي‌آيند. پس حواسمان بايد به آموزش كودكان هم باشد."
همه‌چيز را با حساب و كتاب مي‌گويد. براي همين وقتي مي‌گويد نقشه علمي مستقلي با دوستانش تهيه كرده، كسي شك نمي‌كند. رهبر هم مي‌گويد: "نام ايشان را بنويسيد. بگيريد."  خطابش به دفتر ارتباطات مردمي است. اميدوارم آبروي مسوولين تهيه نقشه علمي خيلي نرود.

- "اين اشكال ما هم هست. به صدا و سيما گفته‌ام، به وزارت ارشاد گفته‌ام، به سازمان تبليغات گفته‌ام، به حوزه هنري گفته‌ام. بحث كرده‌ام. استدلال آورده‌ام. بعضي كارهاي اجرايي را ناچار خودم انجام داده‌ام." جوابش به كسي است كه گفت چرا محصول فرهنگي مناسب توليد نمي‌شود. كلي ذوق كرده لابد كه چه نكته مهمي گفته بوده. بقيه هم دارند از دست مسوولين حرص مي‌خورند. رهبر ادامه مي‌دهد: "اما اين كارها يك‌شبه نيست. زيرساخت مي‌خواهد."

- "اين را خوب است شما هم بدانيد." رهبر اين جمله را درباره دوره‌هايي مي‌گويد كه زيرساخت‌هاي اعتقادي و فرهنگي ايجاد كه نشده، هيچ، خراب هم شده است. اما اين فقط مهم نيست، مهم اين است كه رهبر، افسرانش را محرم حرف‌هاي ناگفته‌اش مي‌كند.

- "اينجا توى پرانتز نوشته‌ام اشكال وارد است". اين كه اشكال وارد هست يا نيست به كنار، اين كه بحث در مورد تبعيض است به كنار، رهبر دارد راحت با افسرانش حرف مي‌زند. هيچ تكلفي در كار نيست.

- "حركت كند بوده. بايد پيش برود. اما تصور نكنيد فراموش شده. من دنبال اين قضيه هستم." حرف‌هاي رهبر آبي است روي شعله غصه‌هايي كه از پارسال توي دل بچه‌هاي كوي دانشگاه مانده. و البته روي دل خود رهبر.

- "شما توي دايره قرمزيد. همان دايره‌اي كه توي نقشه دور نقاط مهم مي‌كشند. مشخصتان كرده‌اند. خيلي برنامه‌ها براي شماست." دانشجويان نمي‌دانند خوشحال باشند از مهم‌بودن يا بترسند از اين كه دشمن دورشان خط قرمز كشيده، مشخصشان كرده و برايشان برنامه دارد. برنامه‌هايي براي لغزاندن، منحرف كردن و بي‌خيال كردن نسبت به سرنوشت كشور.

- "توي تلويزيون جايش نيست. جلسه تخصصي مي‌خواهد. ماجراي عكس مار و اسم مار را كه يادتان هست؟ در جاي عمومي، غلبه با كسي است كه عياري بلد است." شايد اين حرف‌ها كار صدا و سيما را راحت كند، اما از امروز دانشجويان بايد كمربندشان را محكم‌تر ببندند.

- "حالا دل شما خون" صداي انفجار خنده بلند مي‌شود. خود كسي هم كه گفته بود دلمان از دست راست و چپ رئيس‌جمهور خون است مي‌زند زير خنده. "خدا نكند خون باشد." شوخي و احترام با هم. اخلاق را بايد عملي ياد داد.

- "اينها جزء مسائل اصلي نيست." بعضي‌ها تكبير نصفه نيمه‌اي مي‌فرستند. صداي "هيس" از جمعيت بلند مي‌شود. همه مي‌خواهند ببينند رهبر درباره تيتر يك اين‌روزهاي رسانه‌ها چه مي‌گويد. "مسائل را اصلي و فرعي كنيد. مسائل درجه دو انرژي ما را نگيرد." اين كه بازي رسانه‌ها به هم خورده به كنار، اين كه بعضي‌ها مي‌فهمند نبايد مساله درجه دو توليد كنند يا نه به كنار، اما اين‌ها حرف‌هايي است كه بعد از اين‌همه مدت، رهبر فقط اينجا مي‌گويد؛ در جمع دانشجوها.

- "اوقات‌تلخي هم با آنان كرده‌ام." با مسوولان، به خاطر دعواهايشان كه مي‌كشندش به رسانه‌ها.
راستي پس چرا متوجه نمي‌شوند؟

- "خوب، شما هم نقدپذير باشيد. قبا هم نداريد كه به گوشه‌اش بربخورد." صداي خنده فقط به خاطر شوخي‌هاي رهبر نيست، افسران خوشحال‌اند از اين رابطه صميمي با فرمانده‌شان.

- هرچند نماينده‌ گروه‌هاي جهادي از دست سخنرانان قبلي به خاطر طولاني شدن حرف‌هايشان شاكي است ولي خوشحال است كه رهبر با پيشنهادش موافقت كرده براي جلسه‌اي با ستاد اردوهاي جهادي. افطاري تمام شده و نشده، دنبال مسوولين است كه زمان جلسه را قطعي كند.

- "نه انشعاب پيدا كنيد، نه با همديگر برخورد. عامل جدايي، فقط مباني معرفتي است، نه سلايق.
در مسائلي كه با سرنوشت كشور ارتباط دارد، هم تحليل داشته باشيد هم موضع. هر دو.
مباني معرفتي را تقويت كنيد. تا از تشكل‌ها به دانشجويان سرازير شود.
با بدنه دانشجويي و اساتيد ارزشي ارتباط بگيريد."
اينها توصيه‌هاي آخر جلسه رهبر است به گروه‌هاي دانشجويي.

- "حالا اجازه بديد. متشكرم." صداي خنده همه بلند مي‌شود. درست است كه حرف مهمي بود، شايد هروقت ديگري هم بود، همه شعار مي‌دادند؛ اما نه چند دقيقه مانده به اذان و پايان جلسه. وقتي كه همه مي‌خواهند بيشتر بهره ببرند. شعار "اي رهبر آزاده" توي دهانش مي‌خشكد. البته رهبر تشكر مي‌كند تا رعايت ادب را كرده باشند.

- "روند پيشرفت، روند خوبي است. زيرساخت‌هاي كارهاي بزرگ دارد فراهم مي‌شود.
روند عدالت هم. تفكر عدالت‌طلبي دارد همه‌گير مي‌شود.
منحني ما به طرف قوت است. البته ما قانع نيستيم. آرزو و همت بالاست."
اين‌ها را رهبر چندروز پيش در جلسه كارگزاران نظام هم گفته‌بود. اما لازم ديده اينجا هم بگويد.

- همه نيم‌خيز مي‌شوند. والسلام را كه مي‌گويد، شعارها شروع مي‌شود. صداي موذن هم بلند شده. رهبر مي‌ايستد و از جيب قبايش ساعت جيبي بنددارش را درمي‌آورد و نگاه مي‌كند و بعد به سمت سجاده مي‌رود و بچه‌ها ديگر صبر نمي‌كنند. حمله مي‌كنند به صف‌هاي اول. اما حيف كه هر كس حجمي دارد و نمي‌شود همه در يك صف بايستند.

- نماز كه تمام مي‌شود، رهبر مي‌رود پشت پانل‌ها براي افطار. بعضي‌ها مي‌دانند ماجرا چيست، مي‌دوند به سمت نيمه انتهاي حسينيه كه فقط يك پانلش برداشته شده. تيم حفاظت حواسش بوده كه اين جلسه با همه جلسات قبل فرق دارد و نمي‌شود همه پانل‌ها را برداشت. با اين همه، وقتي به پشت پانل‌ها مي‌روم، مي‌بينم همه‌چيز به هم ريخته.

- قرار بود سفره اول براي خانم‌ها باشد. اما حمله آقايان اجازه ندادند. خانم سلطان‌خواه گير مي‌كند و نمي‌تواند به طبقه بالا برود. دعوت مي‌شود پاي سفره‌اي كه رهبر نشسته. رهبر به مسوولين مي‌گويد كه خانم دستگردي را هم صدا كنند. از خانم‌ها فقط همين دونفر موفق مي‌شوند سر اين سفره باشند. بقيه يا رفته‌اند طبقه بالا يا در نيمه ديگر سالن نشسته‌اند.

- يكي‌يكي بلند مي‌شوند. مثلا مي‌خواهند بروند طبقه بالا. مثلا براي افطار. اما به جلوي در كه مي‌رسند، متوقف مي‌شوند و رويشان برمي‌گردد به سمت سفره‌ها و مي‌گردند دنبال ميز كوچكي كه بايد اول يكي از سفره‌ها باشد.

- دير پشت پانل‌ها رفته‌ام. خبري از افطار نيست. يك ليوان چاي كنار ديوار پيدا مي‌كنم و با ظرفي خرما كه از سفره برداشته‌ام، مي‌خورم. رهبر كه مي‌رود، برمي‌گردم به جلوي حسينيه. اينجا وضعش بدتر است. دانشجوها مثل جاروبرقي با سفره برخورد كرده‌اند. روز بعد در جايي مي‌خوانم كه در مورد اين برنامه نوشته: "هيچ كس احساس نمي كند كه مهماني آمده! نبايد هم بكنند؛ بيت رهبري خانه ماست!"

/انتهاي پيام/

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار