به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، هفته گذشته و در پی حملات حماس به سرزمینهای اشغالی در جواب تجاوزات آنها به غزه، موشکی توسط گردانهای «عزالدین قسام» رونمایی شد که حتی نامش میتوانست وحشت در دل صهیونیستهای ساکن سرزمینهای اشغالی بیندازد: موشک «عیاش ۲۵۰».
این نام را اسراییلیها حتی پس از گذشت سالها خوب میشناسند و بعید است خطرناکترین دشمن خود را در تاریخ اشغالگریشان فراموش کنند.
مقاومت فلسطین با این نامگذاری بار دیگر خواست یادآوری کند راه کشاورززاده روستای «رافات» از توابع «طولکرم» زنده است و شاگردان او حالا هر کدام یحیای دیگری شدهاند برای مبارزه با اسراییلیها.
اما نام «عیاش» متعلق به چه کسی است؟
او جوانی بود که در ۲۹ سالگی دشمن درجه یک اسراییلیها شد و پس از عملیاتهای جاسوسی بسیار پیچیده به شهادت رسید. در ادامه این مطلب ماجرای «مهندسِ مرگ» اسراییلیها را خواهید خواند.
گوشی موبایلی آماده شده بود تا کابوس سختی را که چهار سال اسراییلیها را هراسان کرده بود به پایان برساند. «کمال حماد» بابت اینکه گوشی را به دست یحیی برساند، بیش از یک میلیون دلار از رژیم صهیونیستی دستخوش گرفته بود. او در این خیال بود که قرار است مثل خبرچینیهایش در سالهای گذشته ردی از یحیی به صهیونیستها بدهد و آنها با گوش دادن به مکالمات مهندس جایش را شناسایی کنند. کمال جاسوسیاش را تمام و کمال انجام داده بود. حتی خط تلفن خانه را هم قطع کرد مبادا یحیی بخواهد برای تماس از تلفن استفاده کند.
همین که یحیی گوشی را روشن کرد تا با پدرش صحبت کند بلافاصله افراد شین بث (یکی از سرویسهای جاسوسی اسراییل) صدای او را شناسایی کردند و با فشار تنها یک دکمه گوشی کنار سر او منفجر شد و اینگونه بود که مهندسِ مرگ صهیونیستها شکار شد.
پس از حاصل شدن اطمینان از شهادت یحیی و اینکه این بار او دیگر نتوانسته فرار کند، شبکههای تلویزیون اسراییل همه برنامههای خود را قطع کردند و با پخش موسیقیهای شاد اعلام کردند: «اسراییلیها امشب راحت میخوابند؛ زیرا دشمن درجه یک آنها یعنی «یحیی عیاش» کشته شد.»
اسراییلیها نمیتوانستند شادی این پیروزی را پنهان کنند. هرچند میدانستند بدون شک، پیکر مهندس از زنده بودنش برای آنها هزینه و خطر بیشتری در بر خواهد داشت. برای همین در ادامه اعلام خبر شکار مهندس به اشغالگران این هشدار را دادند که مواظب عواقب این اتفاق باشند: «یحیی عیاش مغز متفکر انفجارات و عملیاتهای انتحاری علیه اسراییل که به مهندس انفجار و تخریب شهرت داشت، در این عملیات کشته شده است. وی که عامل کشته و زخمی شدن بیش از ۴۸۰ تن یهودی بود، از ۴ سال پیش تاکنون اولین و در عین حال خطرناکترین متهم تحت پیگرد دستگاه قضایى اسراییل بود. گفته میشود نامبرده بارها پس از عملیاتهای انتحاری صورت گرفته توسط شاگردانش، با لباس مبدل خاخامی در صحنههای عملیات حاضر شده و پس از بررسى نقاط ضعف و قوت کار و تصویربرداری از عملیات، با اظهار دلجویىهاى تصنعی، نیروهای امنیتی حاضر را فریب داده و میگریخته است... مهندس عیاش به زبان عبرى تسلط کامل داشته و فارغالتحصیل رشته مهندسى شیمى از دانشگاه بیرزیت بوده است. او در دانشگاه جزو متعصبترین دانشجویان نسبت به انجام مراسم اسلامى از قبیل خواندن متون مذهبی و نماز و روزه به شمار مىرفته... ضمن تبریک به تمام یهودیان اسراییل، از همه بینندگان و شنوندگان عزیز، تقاضا داریم که نسبت به عملیاتهای انتقامجویانه احتمالی گردانهای عزالدین قسام هشیاری و آمادگى خود را حفظ کنند...»
چهار سال تمام سرویسهای جاسوسی اسراییل به کمک تعداد زیادی از خبرچینهای خود دست به دست هم داده بودند تا یحیی را از بین ببرند. کشتن او شده بود یکی از دغدغههای اصلی صهیونیستها که اسحاق رابین نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی هر بار با کلافگی کامل سراغ مهندس را در جلسات میگرفت و میخواست که افرادش در شین بث دقیق اطلاع دهند که تا کنون برای دستگیری او چه کردهاند؟
یحیی تنها ۲۹ سال داشت وقتی «شیمون رومح»، از عالیرتبهترین افسران امنیتی صهیونیست، در برنامهای تحت عنوان «شناخت شخصیت طراح و مجرى عملیاتهای انتحارى بنیادگرایان فلسطینی» این مهندس شیمی را خطاب قرار داد و اعلام کرد: «... متأسفانه مجبورم به عنوان یک کارشناس امنیتی ـ نظامى، در مقابل عظمت و دقت عملیاتهایت به واماندگی و تحیر خودم اعتراف کنم؛ چرا که جز این چارهای ندارم. کارهای تو نه تنها اعجاب من که تعجب همه متخصصان امنیتی جهان را برانگیخته است. تو یک شبح هولناک براى جامعه یهودیانی، اما باید اعتراف کنم که قدرت ترمیم ضربات وارد شده به مجموعهات را بیوقفه بالا مىبری و شکست را از مسیر خود دورتر میسازى...»
«اسامه حماد» پسر خواهر «کمال» و دوست نزدیک به یحیی و کسی که اتاقی از خانهاش را در اختیار مهندس گذاشته بود، خاطره لحظه شهادت را اینگونه روایت میکند: «دایی یک موبایل به عنوان هدیه به من داد تا از آن براى ارتباطات راحتتر استفاده کنم. در آن موقع حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد که ممکن است دایی من عنصر خودفروختهاى باشد و غرضش از اهداى موبایل و یا امکانات رفاهی خیانت به یحیی است. من بنا بر دلایل حفاظتى اجازه ملاقات را به داییام ندادم؛ اما موبایل را به مهندس دادم تا در تماسهاى تلفنی راحتتر عمل کند. یحیی هم مدتى از موبایل استفاده کرد تا اینکه روزى به من گفت که احساس میکند خط تلفن موبایل ناامن است و احتمال مىدهد که نیروهای امنیتی اسراییل خط موبایلش را شناسایی کرده باشند. به همین دلیل به من امر کرد که دیگر از موبایل استفاده نشود و از همان خط عادی تلفن قدیمیمان استفاده کنیم.
من هم قبول کردم و موبایل را خاموش کرده و کنار گذاشتم. چند روز بعد دایی کمال آمد و گفت که براى کارى مجبور به سفر است و دو سه روزى احتیاج به موبایل دارد و من هم موبایل را که دیگر از آن استفاده نمیکردیم به او امانت دادم. البته باید اضافه کنم که او یک بار هم قبلا موبایل را قرض گرفته بود و به خاطر همین، من اصلا به امانت گرفتن موبایل مشکوک نبودم. نکته دیگر هم این که از طریق موبایل با یحیی بیشترین تماسها از طرف پدرش بود که البته بعد از کنار گذاشتن موبایل، یحیی به پدرش هم سپرده بود که از آن به بعد با شماره تلفن عادى منزل با او تماس بگیرد و قرار بود که صبح روز جمعه، پدر مهندس با او تماس رفته و نتیجه کاری را به اطلاع برساند.
صبح روز جمعه که یحیی منتظر تماس پدرش بود، حدود ساعت ۸، دایی به من تلفن زد و گفت که خط تلفن موبایل را باز نگه دارم؛ چرا که ممکن است یکى از رفقاى تاجرش با شماره موبایل تماس گرفته و برایش پیغام بگذارد و اضافه کرد که اگر آن تاجر پیغام گذاشت، حتی پیغام تلفنى را به او اطلاع بدهم. من هم خط تلفن را روشن گذاشتم. از آن طرف پدر یحیی هر چقدر به تلفن عادى زنگ مىزند، متوجه میشود که تلفن از طریق مخابرات قطع شده است و بالاجبار حوالى ساعت ۹ با امید روشن بودن موبایل، شماره موبایل را میگیرد و موبایل زنگ میزند. من که با یحیی در اتاق دیگرى بودم برخاستم و دیدم که همسرم موبایل را به طرف من آورده و مىگوید که پدر مهندس است و چون نتوانسته شماره تلفن منزل را بگیرد، با موبایل تماس گرفته، من هم موبایل را از همسرم گرفته و به یحیى دادم. چون یحیی از تماس پدرش با خط تلفن موبایل شدیداً ناراحت شده بود، بعد از سلام از پدرش خواست که دیگر با موبایل تماس نگیرد و من در حالی که به سمت در اتاق مىرفتم تا مقدمات صبحانه را از همسرم بگیرم احساس کردم که پشتم داغ شد و انفجارى در اتاق رخ داد. وقتى ناخودآگاه برگشتم، در میان دود و غبار دست یحیی را دیدم که جدا شده و خون از آن جاری است. تمام پنجرههای اتاق هم شکسته شده بودند. فریادهاى همسرم مرا به خود آورد. بعد از فرو نشستن گرد و غبار صورت یحیی را دیدم که به شدت جراحت دیده بود و متوجه شدم که شهید شده است. به سختی به همسرم فهماندم که یکى از دوستان مهندس در گروه قسام را باخبر کرده و به کمک بیاورد.»
سرانجام شهید «یحیی عبداللطیف عیاش» در ۱۵ دی سال ۱۳۷۴ به شهادت رسید و نامش همچنان لرزه بر دشمنان اسراییلیاش میاندازد.