به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: زندگی شاهرخ ضرغام برای سالهای طولانی در بطالت، دعوا و خرابکاری خلاصه میشد. از روزی که بدون دلیل خاصی از مدرسه اخراج شد، بیشتر زمانش را در کوچه و خیابان در کنار دوستان و رفقایش سپری کرد. روزها مشغول بود و شبها رفیقبازی و گردنکشی میکرد.
به خاطر هیکل درشت و بدن ورزیدهاش به ورزش کشتی علاقهمند شد و چند باری هم قهرمان و نایب قهرمان مسابقات استان تهران شد. با وجود این افتخارآفرینیها شاهرخ همچنان همان رویه قبلی را در زندگیاش پیش میگرفت و منش پهلوانی کشتی، تأثیری در منش شاهرخ نداشت. البته با وجود کارهای خلاف شاهرخ، او یک لوطی بامرام و بامعرفت بود. مردی غیرتی که نگاهی ناپاک به نامحرمان نداشت و حریم محله را حفظ میکرد تا کسی به زنان و دختران اذیت و آزار نرساند.
مادرش تا ۲۷، ۲۸ سالگی برای عاقبت بخیری و سر به راه شدن پسرش دعا میکرد. مادر آرزوی تغییر شاهرخ را داشت و هر روز پس از هر نماز با گریه برای فرزندش دعا میکرد. مادر آرزو داشت پسرش از هیبت مردانهاش در راه خیر و درست استفاده کند و در راهی قدم بگذارد که در نهایت برایش عاقبت بخیری به همراه بیاورد.
بالاخره دعاهای مادر مستجاب شد و آن لحظه طلایی برای شاهرخ رقم خورد. خودش میگفت در دوران جاهلیت یکسری افراد لاابالی اطرافم بودند که همسنخ آنها شدم. کسی نبود من را راهنمایی کند. خودش میفهمید ذاتش با کارهایی که انجام میدهد هماهنگ نیست و در عمق وجودش از اعمالش احساس ناراحتی میکرد.
تلنگر به شاهرخ در پای یکی از منبرهای حاجآقا مجتبی تهرانی زده شد و زندگی شهید ضرغام را برای همیشه تغییر داد. شاهرخ در ماه محرم و صفر لب به مسکرات نمیزد و در هیئتها شرکت میکرد. امام حسین (ع) را با تمام وجودش دوست داشت و احترام زیادی برای عزاداران حسینی قائل بود. وقتی در آن جلسه حاجآقا گفت که در بین شما کسی هست که بخواهد توبه کند و حر شود، چون حر هم توبه کرد و اولین نفری بود که به امام حسین (ع) پیوست. شاهرخ پس از تمامشدن صحبتها، پیش حاجآقا میرود و معنی توبهکردن را میپرسد. حاجآقا میگوید توبه یعنی از گناه برگشتن. شاهرخ میگوید الان باید چه کار کنم. حاجآقا جواب میدهد سفری به مشهد برو.
پس از آن شهید ضرغام به همراه مادر و برادرش راهی مشهد میشود. تمام وجودش دنبال راهی برای پاکشدن میگشت. شاهرخ در مشهد آنقدر جلوی در طلاکوب ضریح مینشیند تا قطرات اشک از چشمانش جاری میشود تا جایی که مثل ابر بهار شروع به گریهکردن میکند. ناخودآگاه به صورت نیمخیز بلند میشود و دستهایش را رو به ضریح بلند میکند و میگوید امام رضا (ع) من را ببخش، دیگر خلاف نمیکنم، حاجی گفته اگر میخواهم آدم شوم باید پیش شما بیایم. شهید ضرغام همانجا توبه میکند و پاک میشود. از آن لحظه به بعد زندگی شاهرخ برای همیشه تغییر کرد و آدم دیگری از او ساخت.
پس از تلنگر بزرگی که به شاهرخ زده شد، او تمام زندگیاش را وقف کمک به تظاهرکنندگان و انقلابیون کرد. هرجا نیاز به کمک بود شهید ضرغام آنجا حاضر میشد. پس از آن شاهرخ برای ختم غائله کردستان به غرب کشور رفت و در آنجا با شهید چمران آشنا شد. جنگ که شروع شد با مینیبوس دم میدان هفتحوض میایستاد و برای کردستان نیرو جمع میکرد. کمی بعد به همراه ۶۰، ۷۰ نفر از دوستانش به اهواز رفت، از آنجا به سوسنگرد و سپس به دشت ذوالفقاریه آبادان رفت.
در دشت ذوالفقاریه به گروه سیدمجتبی هاشمی پیوست و یکی از رزمندگان شجاع گروه فدائیان اسلام بود. ساعت ۹ صبح، ۱۷ آذر ۱۳۵۹، تیربارهای عراقی سینه شاهرخ ضرغام را هدف قرار دادند و حفرهای بزرگ در سینهاش ایجاد کردند. بعد از مدتی نیروهای دشمن بالای پیکر بیجان شهیدضرغام رسیدند و از خوشحالی هلهله میکردند. پس از آن دیگر کسی هیچ اثری از پیکر شاهرخ نیافت.