گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو؛ حلیه توکلی؛ پروانه (پریناز ایزدیار) در عطاری پدرش کار میکند؛ پدر او (سیاوش چراغی پور) به جرم دزدی در زندان است؛ برادرش ( ایمان شمس) نیز، به همین سبب تحت تعقیب است. او به واسطهی صحبتهای تلفنی با پدرش در زندان، با یکی از هم بندی های او به نام فرهاد ( هوتن شکیبا) آشنا میشود. فرهاد که سابقا معلم انگلیسی بوده، و به سبب ناتوانی اش در رد مالی که دزدیده، در زندان است، پس از مدتی، به پروانه ابراز علاقه میکند و از او میخواهد که به ملاقاتش در زندان برود.
رفته رفته پروانه نیز به او علاقه مند میشود و تقاضای ازدواج او را میپذیرد؛ اما این تازه، آغاز ماجرای آنها، و بعد از این، در زندان است.
فیلم، به گونهی خوبی، تکلیف خود را میداند و از انسجام ساختاری برخوردار است. اجزا و عناصر فیلم، به نحو نسبتا مطلوبی، در خدمت حرف و ایده ای اصلی آن هستند: "فقر و زندان".از همان ابتدا، فیلمساز، با ارائه ی موقعیت های متناقض، به دنبال به تصویر کشیدن دو گانه ی "فقر و اخلاق" است. موقعیتهای متنقاضی چون سکانس ابتدایی فیلم و قدم های پروانه بین گل ها در دشت کوچک کنار خانه شان، و اتصال آن به نوجوانان هم محلی او که بین سیگار و چاقو نفس می کشند؛یا کمی بعد تر، تصویر دعوای خیابانی ازپشت شیشه ی عطاری؛ گویی فیلمساز از همان ابتدا قرار است به ما بفهماند که چیزی ناهماهنگ با پروانه، در جهان بیرونش، و در محل زندگی اش، نفس میکشد.
نیم ساعت ابتدایی فیلم، ریتم آرام تری نسبت به بعد از آن دارد؛ دلیلش نیز، تلاش فیلمساز برای شناساندن کاراکتر ها به گونه ای واقعی به مخاطب است؛ در واقع، فیلمساز، از نگاه کاراکترها، و از زبان آنها، برای این امر بهره میبرد؛ همین موضوع، میزان ملموس بودن این روایت را بیشتر می کند. ما قرار است آنها را متهم کنیم و در عین حال به جای آنها بنشینیم و به آنها حق بدهیم.
رابطهی بین فرهاد و پروانه، از همان ابتدا، مخاطب را درگیر خودش می کند؛ اینکه یک جای کار میلنگد وما قرار است آرام آرام علتش را دریابیم. هماهنگی موسیقی فیلم با قدم های پروانه، کرکره ی زندان و چهره ی فرهاد، این حس گنگ را تشدید میکند.
روایت فیلم از فقر و اعتیاد و اخلاق، به گونه ای کلیشه ای نیست و قرار است داستان جدیدی را از این ایده ها روایت کند؛ داستان، در ارتباط با فروش مواد در زندان و ارتباط آن به وضع زندانیان و فقر است؛روایتی جدید از زنان و نقش مهم آنها در انتقال مواد به زندان...
روایت فیلم از شخصیت ها و کاراکتر ها، دارای عمق پردازشی است؛ خود همین امر نیز در خدمت ایده ی فیلمساز قرار گرفته است. نگاهی که قرار است به گذشته، حال و آینده ی شخصیت ها داشته باشیم، نیازمند همین عمق است که میتوان گفت نسبتا خوب از آب در آمده است.
فریبا( ریما رامین فر)، گویی به روایتی، آینده ی فرضی پروانه است. این را در سکانسی میفهمیم که این دو مقابل هم در عطاری ایستاده اند و فریبا از ترسش برای بازگشت دوباره به آن محله سخن میگوید. سپهر( امیرحسین بیات)، نیز به وضوح، نماد آینده است و حساسیت پروانه بر روی او و دور کردنش از فضای مرسوم آن محله، گواهی بر همان اتمسفر "فقر و فساد" در فیلم است. حتی در جایی پروانه درباره برادرش میگوید: "ایمان قبلا این شکلی نبود؛ خیلی پاک و معصوم بود؛ شبیه سپهر..."
این روایت، آرام آرام سر نخ هایش را به مخاطب میدهد و از جایی به بعد نیز، ریتم درست خودش را برای روایت در می یابد؛ از جایی به بعد، قهرمان و ضد قهرمان، جا عوض میکنند و همزاد پنداری مخاطب با کاراکتر های اصلی، که مدیون همین روایت است، باعث میشود تا مخاطب، خودش را مقابل قانون پیدا کند و به دنبال پیروزی کاراکتر های اصلی و راهی برای فرار آنها باشد. هرچند که خود کاراکتر ها نیز در طول فیلم دچار تغییر میشوند؛ اما روایت درستی که از موقعیت وجود دارد و درک استیصال آنها توسط مخاطب، این تغییر و تحول در کاراکتر آنها را توجیه میکند؛ اینکه چگونه فقر و زندان، میتواند خطی بر قانون و -از آن مهمتر- اخلاق بکشد. این را به وضوح، در یکی از دیالوگ های فیلم نیز میشنویم؛ جایی که پروانه به فرهاد میگوید:
" این چه دوست داست داشتنیه که اگه خلاف نکنیم به هم نمیرسیم؟"
از مسائل مهم دیگری که فیلم، در ضمن روایت اصلی خود، به آن اشاره میکند، مسابقهی "مردان آهنین" است و اینکه قطع آن مسابقه، چه تاثیری بر روی زندگی شرکت کنندگانش گذاشته است. این مسئله به گواه سازندگان فیلم و ایمان شمس که نقش یکی از آنها را در فیلم بازی می کرد، کاملا واقعی است...
موسیقی فیلم نیز، در جای درستی از آن قرار دارد؛ در واقع، درک ابهام و استیصالی که در کاراکتر ها وجود دارد، با موسیقی فیلم تسهیل شده و در پایان فیلم نیز، مخاطب را به گونه ای مسخ میکند.
امید شمس، در اولین تجربه ی فیلم بلند خود، توانایی اش برای کارگردانی، ساخت اتمسفر مناسب برای فیلم و همچنین، بهره گیری از نابازیگران را ثابت کرد؛ روایت درست او از وضع زندانیان، و ارائه ی تصویری نسبتا منسجم از آنها در زندان، مهر تاییدی بر این حرف است؛ او در سکانس های متعدد توانسته است حتی در پس زمینه ی لوکیشن های مختلف خود، -چه در زندان و چه در بیرون آن- تصویر خوبی را به مخاطب ارائه کند؛ قرار گرفتن این تصویر منسجم، در کنار روایت جدیدی که فیلم از حضور زنان زندانیان در کنار آنها دارد، به همراه بازی خوب بازیگرانش، ترکیب خوب و قابل توجهی را ساخته است.
ملاقات خصوصی، فیلمی است که ارزش دیدن را دارد؛ فیلمی که که پس از اتمام آن نیز، مخاطب به فکر فرو میرود و درباره ی حرف هایش می اندیشد.