گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، زهرا مهاجری؛ در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد کرده ام. از همان نوجوانی روحیه فعالی داشتم و در اکثر فعالیت های مدرسه و انجمن اسلامی شرکت می کردم. وقتی که جنگ شروع شد، شرکت در جنگ برایم آرزو شده بود. وقتی که اعلام کردند امدادگر می خواهند، با توجه به دوره هایی که گذرانده بودم خودم را معرفی کردم. خانواده بر این اعتقاد بود که اگر کاری از دستمان برای پیشبرد دین برمی آید، باید انجام دهیم. به همین دلیل به هیچ وجه مخالفت نکردند.
به همراه چهار نفر دیگر از دوستانم اعزام شدیم به اهواز. زمانی که به اهواز وارد شدیم، افراد بومی در صف های طولانی شهر را ترک می کردند و خود همین صحنه، آن هم در سن و سال آن روزهایم بسیار هولناک بود و به قول معروف ته دلمان را خالی کرد.
ناخودآگاه ترس به ما غلبه کرده بود اما به مرور و بعد از گذشتن چند روز، به شرایط عادت کردیم. حتی یادم می آید آن اوایل دیدن خون حالم را بد می کرد و بمباران ها به شدت مرا می ترساند و گاهی حتی واکنش های بچه گانه ای از خودم نشان می دادم اما به مرور و بعد از گذشتن دو سه روز، همگی رفع شد.
داغ یک چیز باید خیلی تازه باشد که وقتی آن را به یاد می آوری یا از آن حرف می زنی، انگار همین الان است که برایت اتفاده افتاده است. بیستم آبان ماه با دو نفر از خواهران دیگر به سوسنگرد اعزام شدیم. آن روزها می گفتند مدتی قبل از آن دشمن هجوم آورده بوده و سوسنگرد محاصره و سپس آزاد شده بود. آن روزها با این که توپ و خمپاره می آمد ولی امن به نظر می رسید حتی بیمارستان زائو هم داشت و به کارهای درمانی مردم عادی هم رسیدگی می شد.
سه چهار روز از اقامت ما می گذشت .عصر یکی از همان روزها با رییس بیمارستان جلسه داشتیم و کارها تقسیم بندی شد و قرار بر این شد که هر روز یک گروه برای حمل مجروحین به جبهه برود. حساب کردیم دیدیم که روز عاشورا نوبت ماست. بسیار خوشحال شدیم که در روز عاشورا قدم به کربلای یاران حسین خواهیم گذاشت. فردای آن روز از ساعت 4 صبح صدای خمپاره و خمسه خمسه به طرز وحشتناکی شروع شد. دشمن به شهر نزدیک شده بود. سیل مجروحین به طرف بیمارستان سرازیر می شد و بیمارستان نیز مورد هدف قرار گرفته بود. خبر رسید که جاده اهواز-سوسنگرد محاصره شده است و از آب هم خبری نبود. همه مجروحین از تشنگی ناله می کردند و آب نبود. فریاد آب آبِ زخمی ها همه جا را پر کرده بود...
محاصره شده بودیم. دشمن از چهار طرف شهر را محاصره کرده بود و ما چاره ای جز ترک اجباری شهر نداشتیم. صحنه بسیار بدی بود. تخلیه سوسنگرد از مجروحین و نیروهای بومی، سیل مجروحین که به بیمارستان می آوردند، هجمه سنگین دشمن به بیمارستان و رشادت هایی که می دیدیم بسیار حیرت انگیز بود. مجبور شده بودیم از بیراهه شهر را ترک کنیم. با قایق از طریق یک راه آبی. شب قبل یکی از دوستانم چندین مجروح را با قایق حمل می کرد که آنها هم مورد حمله دشمن قرار گرفته بودند و دوست من شاهد پرپر شدن مجروحین بود... همه جای جنگ سخت بود ولی هیچ کجا سخت تر از سوسنگرد نبود...
بعضی از این تصویرهایی که امروز از زن زمان جنگ نشان می دهند به واقعیت نزدیکند، ولی همه اش تصویر زن زمان جنگ نیست. اصلاً خود جنگ طوری نیست که کسی بتواند آن را به تصویر بکشد. در این سال ها معدود فیلم هایی بودند که توانستند گوشه ای از واقعیت را به تصویر بکشند. تا کسی توی آن حال و هوا نباشد نمی تواند این کار را بکند. بعضاً کارگردان ها و بازیگرانی که خودشان حضور داشتند، کمی توانسته اند موضوع را انتقال بدهند.
در مورد زن متاسفانه چیزهایی می بینم که آنها را اهانت به زن دوران جنگ می دانم. خود من زمان جنگ ازدواج کردم و به اطمینان می گویم که این تصویر عشق و عاشقی که به تصویر کشیده می شود، به هیچ وجه درست نیست و یک توهین بزرگ است. همسر من در بیمارستانی که من کار می کردم آمد و رفت داشت ولی ما این قدر خودمان را مقید می کردیم و تقوای نگاه داشتیم که وقتی ایشان به خواستگاری من آمد، تازه پی بردم که در طول این مدت هرگز متوجه ایشان نشده بودم. ازدواج هایی که آن زمان صورت می گرفت متفاوت بود با چیزهایی که الان گفته می شود و عشق هایی که الان وجود دارد. محیط و زمان و فضا را مقدس می دانستیم و لطف خدا بود که گناهمان به حداقل می رسید. گاهی چیزهایی در فیلم ها و سریال ها می بینم که بهم برمی خورد!
خیلی دلم می خواهد کسانی که می خواهند این تصویرها را بسازند بیایند با خود ما صحبت کنند و از طریق ما این تصویرها را بسازند. نه این که اندوخته های ذهنی خودشان را داستان کنند...
این روزها دانشجویان پر شر و شوری مانند آن زمان خودم می بینم. دانشجویانی که عجیب مشتاق دانستن هستند و فعالیت و تلاش می کنند تا بیشتر بدانند و بفهمند. متاسفانه در زمینه نشر ارزش ها لطمه ای که خوردیم، از کسانی بود که علی رغم ادعایشان خلوص نیت نداشتند. اگر اخلاص در عمل در کسانی که مدعی خدمتگزاری به نظام هستند فراهم شود، مشکلات حل می شود. گاهی این خلوص را کم می بینیم.
تلاش در زمینه های مختلف زیاد است ولی خلوص نیست. جوان ها از کسی درس می گیرند و حرف شنوی دارند که حرف و عملش یکی باشد. لطمه ای که ما خوردیم از این است. عمده جوان ها جذب کسانی می شوند که ادعا ندارند و اثر کارهایشان اینطور ماندگار می شود.
مرضیه علیخانی- امدادگر جنگ
:((