گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، تاریخ ایران همواره حقایق بزرگی را بیرحمانه در زیر لایههای عوامگرایی و عوامفریبی مدفون کرده است. دورهی رضاشاه پهلوی نیز یکی از همان دورههای تدفین حقایق است. اینکه چه کسانی و با چه اهدافی و چگونه، هم در روزگار پهلوی و هم تا به امروز، «فریبهای تاریخی بزرگ» این دوره را با تیزبینی ترویج میکنند، بحث مهمی است.
جریانی که علاوه بر تاریخنویسان سلطنتطلب و برخی تاریخگویان داخلی ظاهراً مستقل، با رشد شبکههای ماهوارهای، شتاب بیشتری گرفته و با برجسته کردن بعضی تغییرات ظاهری در دوران پهلوی اول، همچون ساخت راهآهن سراسری، پل ورسک، ایجاد ارتش مدرن و... به تطهیر عصر سیاه پهلوی میپردازد.
رضاشاه طبق این روایتهای اغلب برآمده از شبکههای انگلیسی، فردی دموکرات، آزادیخواه، روشنفکر و متجدد، طرفدار مذهب، مدیر بسیار لایق، معمار ایران نوین، ضدبیگانه مخصوصاً شدیداً ضدانگلیسی!، طرفدار حقوق زنان، وطنپرست واقعی و در یک کلام یک منجی و فردی که کوچکترین نقطهی منفیای در سرتاسر عمر خود ندارد، معرفی میشود.
اما عصر پهلوی، بیش از آنکه با چنین عباراتی قابل وصف باشد، با کلیدواژههایی چون خفقان، قتل خاموش بیش از ۲۰۰ شاعر و نویسنده بنام ایرانی، قتل خاموش فداکارترین فرزندان این آبوخاک، تقدیم بحرین و ۳۲ جزیرهی بینظیر آن به انگلیس آن هم در صلح کامل و تقدیم بخشهای استراتژیکی از هامون و آرارات و بخشی از زرخیزترین نواحی ایران، همراه است.
حکومتی که نه در دموکراسی و آزادیهای سیاسی و نه حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و نه ارتقای رفاه عمومی، نه تنها خدمت قابل توجهی نداشت که حتی در برخی مسائل از جمله رعایت حقوق مردم از شاهان عقبماندهی قاجار نیز پسرفتهتر بوده است. یکی از خیانتبارترین برگهای دفتر سلطنت رضا شاه، زمینخواری سیستماتیک و باورنکردنی شخص اوست.
در کشورهای توسعه نیافته (مانند ایران عصر پهلوی) بنیاد پایداری و ماندگاری حکومتی خود کامه در تسلط بر اراضی گسترده تر در آن سرزمین بود رضاخان نیز بستر خود کامگی ها و قلدر مابانگی اش را در تملک اراضی وسیع کشور می دید.
رضاخان نیرنگ های زیادی به کار می برد تا مالک زمین های مرغوب شود؛ از جمله این نیرنگ ها این بود که وی با فرستادن افسران خود به شمال دستور می داد که هر ملک مرغوبی را می دیدند، برای شاه بگیرند رضاخان در غضب املاک سیری نداشت و این نقطه ضعف، مورد سوء استفاده اطرافیانش قرار می گرفت.
حسین فردوست از نزدیکترین دوستان محمدرضا پهلوی می نویسد:«اگر می خواستید رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد، یا پیشنهادی را تصویب کند، قبل از شروع، نام چند ملک را با مشخصات و قیمت آن مطرح می کردید و مطمئن بودید که کارتان انجام می شود.»
او برای به چنگ آوردن املاک مرغوب کشور حاضر بود دست به هر کاری بزند تا جایی که حتی فرزندان ملاكين را نابود مي كرد تا هم مانعي جدي را از سر راه بردارد و هم به قول دولت آبادي پدران آنها را دق مرگ كند يا به خودكشي وادارد.
رضاخان برای تصاحب اموال مردم، به مجلس شورای ملی دستور داده بود که قانون «فروش املاک خالصه» را به تصویب رساند تا او بتواند بهترین املاک خالصه را به نام خود و فرزندانش منتقل کند.
رضاخان تا آخرین روزهای سلطنت دست از زمین خواری نکشید. حتی نقل شده است که او به هنگام کناره گیری، مشغول تصاحب یک منطقه وسیع از اراضی خوب نزدیک «کرند» از راه خرید اجباری به حساب شخصی خودش بود.
اما مهمترين برنامه او در مازندران دست اندازي به املاك محمدولي خان تنكابني بود. تنکابنی و فرزندش جان خود را بر سر اين دست اندازيها گذاشتند. آخرالامر هم رضاخان مالك نور و كجور و تنكابن شد و حتي نام تنكابن را به شهسوار تغيير داد.
قسمتي از مازندران كه مهمترين املاك او به شمار مي رفت، رودهن بود كه رضاخان آن را به تهران مركز عمليات خود منضم ساخت. بر اين اساس بعدها در مجلس دوازدهم به دستور او لايحه اي به مجلس برده شد كه مطابق آن مي شد املاك وقفي را هم به فروش رسانيد. از آن سوي با سردار معزز بجنوردي درگیر شده، او را كشت و اموالش را در شمال خراسان از آن خود ساخت.
به همين شكل اقبال السلطنه ماكوئي در شمال غربي ايران از میان برداشته شد. اين بار عبدالله خان اميرطهماسبي به نيابت از رضاخان بخشهاي بزرگي از اموال ماكوئي را مصادره كرد و بر آنها دست انداخت.
مخبرالسلطنه هدايت كه شش سال نخست وزير رضاشاه بود، نوشته است كه در تبريز از مكنت نقدي و جنسي اقبال السلطنه حكايتها شنيده بود. وي مردي بود محتشم كه وقتي ناصرالدين شاه مي خواست به روسيه رود، ميهماندار شاه بود. غلبه رضاخان بر چنين مردي باعث شد تا خزانه وزارت جنگ آباد شود مدرس خواست راجع به اموال اقبال السلطنه استيضاح كند جنجال داخل و خارج مجلس مجال نداد و كسي نپرسيد «خزانه ماكو ، كو؟!»
اين استيضاح تاريخي قرار بود مدتها بعد در روز بيست و هفتم مردادماه سال ۱۳۰۳ صورت گيرد، ليكن به دليل ترس حاكم بر تهران آن روز و نيز به دليل حمايت اكثريت مجلس پنجم از رضاخان ، اين كار صورت نگرفت. ثروتي كه در دست اقبال السلطنه قرار داشت، در طول سيصد سال جمع آوري شده بود. او از سرحدداران وفادار و قديمي ايران بوده و هيچوقت نسبت به دولت مركزي بي وفائي نكرده بود و هنگامي كه به وسيله عبدالله خان طهماسبي و به امر سردار سپه به تبريز احضارشد، بي درنگ اطاعت كرد و پس از آمدن اعدام شد و ثروت او كه از عهد نادرشاه دست نخورده بود، يكسره ضبط شد و خانواده اش منقرض و هرچه داشتند تصرف و به مركز فرستاده شد، و از آن ثروت ديناري به خزانه دولت تحويل داده نشد و معلوم نشدگناه او چه بود و مايملك او چه شد!
حسين مكي ، از دارائيهاي اقبال السلطنه، سردار معزز بجنوردي، صولت الدوله سردار عشاير، شيخ خزعل و ديگران روايتي غريب به دست داده است. طبق اين روايت اشياي گرانبهاي اين عده كه بالغ بر هشتاد و چند صندوق مي شد، به هنگام تبعيد رضاشاه به بندرعباس منتقل شد و به كشتي تجاري اي حمل گرديد كه قرار بود او و خانواده اش را به تبعيد برد. پس از ساعاتي ظاهراً او را به عنوان صرف چاي به كشتي جنگي دعوت كردند، در همين هنگام كشتي تجاري با كليه محموله به سوي انگلستان حركت كرد و به اين شكل اموال به تصرف دولت بريتانيا درآمد.
از طريق غارتگريهاي رضاخان مقادير معتنابهي جواهرات به دست آمد كه در اواخرحكومت او در چهل صندوق نگاهداري مي شدند. افزون بر آن ۳۳ صندوق ديگر محل نگهداري جواهراتي بود كه از نظر تاريخي اهميت داشت و قيمت آنها هم بسيار هنگفت بود. اين جواهرات به رسم امانت در نزد بانك ملي ايران نگهداري مي شد.
در دوره بعد از سقوط رضاشاه هم تنها عده اي از ملاكين توانستند املاك خود را بازپس گيرند، بقيه اموال و املاك جزو «خالصجات» دولتي قلمداد گرديد. مدتي عوايد اين املاك ظاهراً به حساب خزانه دولت واريز مي شد، اما وقتي محمدرضاشاه در خود احساس قدرت كرد، املاكي را كه پيشتر تحت فشار آمريكائيها و به عنوان اصلاحات در دوره هاي گوناگون از جمله دوره نخست وزيري رزم آراء به مردم بازگردانده بود، بازپس گرفت و تصاحب كرد. براي اينكه اين دست اندازيها قانوني شود لايحه اي به مجلس برده شد كه طبق آن كليه اموال غيرمنقولي كه از محمدرضا شاه گرفته شده بود، به او بازگردانيده مي شد.