به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، برای من توفیقی است که فرصتی به دست آمده که بخشی از تاریخ ایران معاصر را که در هیاهوی تبلیغات و اطلاعاتِ غلط و به عبارتی اخیراً جعل کردند در بهار شبهات که الان در ایران جریان دارد، ما یک بخشی از مباحث را به نوعی بتوانیم بازخوانی کنیم.
واقعیت این است که ما در 4 حوزۀ جدی دشمن داریم یعنی کسانی که علیه ما صف کشیدند و دست به اقداماتِ کاملاً مشخصِ عملی میزنند، بحث توهم توطئه و یا احیاناً تلقیهایی که در عصر قاجاری و پهلوی نسبت به دیگر دولتها بود و ترس از بیگانگان نیست، واقعیتِ عینیِ جهان امروز ما این است.
یک حوزه حوزۀ دشمنان اسلام است که به طور عمومی ما جریانِ لیبرالیسم، فلسفۀ مارکسیسم و به همین صورت عرفانهایی ـ حالا نخواهم نامش را بگذارم انحرافی ـ که براساس عقل خودبنیاد انسان است، ممکن است بعضی جاها توجه به خداوند داشته باشند و بعضی جاها بیتوجه باشند.
در مواردِ بسیار زیادی از اینها حداقل عرفانهای ضدشریعت هستند و خدای بدون تکلیف و خدایِ بدون شریعت را ترویج میکنند، آثار و نوشتههای آنها هم فراوان مشخص است و نکتۀ مهمتر اینکه، آنچه که در طول تاریخ بحث و دیدگاهها و استدلالها و دلایل و احیاناً سفسطههای جریان ضدتوحید و ضداسلام بوده الان با هم تجمیع شده است، یک نمونه مثال بزنم کتابی که در دهه 50 منتشر شد، کتاب «حلاج نامه» علی میرفطروس است، در این کتاب علی میرفطروس عمدۀ مباحث جریان منکر خداوند را آورده و از استدلالهای دورۀ مزدک گرفته تا مباحث ابوشاکر دیسانی با امام صادق، همۀ اینها را آورده است، درواقع استدلالهای دهریّون قدیم را که بعداً توسط فویر باخ آلمانی به صورت یک جریانِ فلسفیِ سازمان یافته تبدیل شد و بخشی از آن جزیی از مبانیِ فلسفۀ مارکسیسم هم شد، همۀ اینها را جمع آوری کرده است. طی سالهای اخیر وقتی در این حوزه نگاه میکنیم میبینیم همۀ این مباحثی که در جاهای مختلف به صورت تک درخت رشد کرده بودند و باقی مانده بودند الان اینها همه با هم ارتباط برقرار کردند.
حوزۀ دیگر حوزۀ تشیع است، در حوزۀ تشیع باز هم این وضعیت وجود دارد، وضعیت این است که شاهد این واقعیت هستیم که تحول عظیمی را انقلاب اسلامی در جهان معاصر صورت داد، علاوه بر اینکه ما این تحول را صورت دادیم، جنبشهای دیگری در کشورهای همسایۀ ما و کسانی که صدای ما را شنیدند و پژواک صدای انقلاب آنجا بیشتر شنیده شد؛ من خیلی با طیفهای مختلفِ جهان اسلام ارتباط دارم، با اینها کلاس و نشست داشتم، جالب است که مثلاً من در سوریه خانم مدیر ارشدی را دیدم که سنی هم بود، در کلاس درس ما آمده بود و حجاب معمول سوریها را که میدانید چگونه است او در بین آنها حداقلهایی از حجاب زنان مسلمان را داشت، جلسه با مدیران بود من دیدم سوال او از پروژه برجام در ایران دقیقاً شبیه سوال یک خانم دانشجوی دکتری در دانشگاه معارف قم است، یعنی تمام استدلالها و سوالاتی دارد که شبیه بچههای ما در اینجا است و شبیه آنها دارد استدلال میکند، تمام بحثهای آقای خامنهای را میدانست، ریزِ استدلالها آقای خامنهای و با ریزِ ابهاماتی که درخصوص بحث دولت شکل گرفته است، آشناست.
این برخورد را با یمنیها داشتیم همینگونه بودند، فلسطینیها هم همینطور فکر میکردند، لبنانیها همینطور فکر میکردند.
ممکن است تصور کنیم بگوییم اینها ملتهای ضعیفی هستند و احیاناً به ما اعتماد کردند و به ما نزدیک شدند، در گذشته اینها دنبال مکاتب دیگری بودند، نتیجۀ این شد که یک اتفاقِ بسیار مهمِ منطقهای پیش آمد و آن این است که در طولِ تاریخِ کشور ما و جغرافیای تشیع تاکنون چنین وحدتِ جغرافیایی و وحدتِ فکری شکل نگرفته بود، یعنی شما طی سالهای اخیر در جنگ منطقه به هیچ جا نرسیدید که بین حرفهای آقای خامنهای یا حرفهای آقای سیدحسن نصرالله یا شیخ نعیم قاسم با آقای اکرم الکعبی با آقای عبدالملک حوثی، بین اینها یک تضادِ جدی و یا یک تناقضی باشد، بین جریان تسنن و بین آمریکاییها بوده، جابجایی در جبهه صورت گرفته و اختلاف و تفراق پیش آمد و حتی به جنگ منتهی شد، بین عربستان و قطر و امارات.
این اتفاقِ بزرگ که در منطقه افتاد شاهد این هستیم که تشیع به طور جدی مورد هدف قرار گرفت، تمام نِقاشهایی که از گذشته شما میبینید مثلاً در جنگ جمل مطرح بود، در جنگ صفین مطرح بود، شما جنگ صفین را اگر بخوانید میبینید دعواها با دعواهای امروز شباهت دارد و شبیه هم است یا اشکالات خوارج نهروان را ببینید، در این طرف جریان سنی، اشکالاتی که به تشیع داشتند، چه سنیهای عثمانی و چه بعد سنیهای اموی و مهمتر از همه ادبیاتی که احمدبن حنبل در زمان مامون و معتصم نوشت، ابن حنبل به شدت ضدشیعی بود و حتی دعوت متعصم را برای ورود به دستگاه خلافت نپذیرفت، معتصم خیلی با او موافق نبود به دلیل اینکه مامون و معتصم گرایشِ معتزلی داشتند اما احمد بن حنبل گرایش ظاهرگراییِ حدیثی داشت و به لحاظ تفکرِ کلامی تا حدود زیادی آنچه که ما نامش را اسلام اموی گذاشتیم نزدیک است چون که شرط او برای همکاری با متوکل وقتی که او سر کار آمد، این بود که حرم حضرت سیدالشهداء را خراب کند، یعنی ابتدا متوکل دستور داد حرم را خراب کردند و بعد ابن حنبل به عنوان مُفتیِ دستگاه او وارد شود.
شما نوشتههای احمدبن حنبل را ببینید بعد حدود 100، 150 سال قبل نوشتهها بربهاری و فتواهای او را ببینید، بعد سال 700 آثار بسیار گستردۀ احمدبن محمدبن تیمیه حرانی را ببینید، بعد آثار سبطبن جوزی، بعد نوشتههای ابن عبدالوهاب همینطور سیدمحمود آلوسی و بعد نویسندگان فعلی نیز همینطور. بعد اینها با مجموعهای از مباحث دورۀ معاصر کمکم سرش پیدا شد، مثلاً یک دفعه میبینید اکبر گنجی میگوید چرا امام حسین در کربلا چاه نزد؟ میتوانست چاه بزند دیگر! و اصلاً ماجرای امام حسین در کربلا یک ماجرای عشقی بوده، دعوا بر سر عشق بوده، این حرف را اولین بار سال 200 توسط ابن قتیبه در کتاب «السیاست و الامامِ» نوشته شد که اصلاً ماجرا از اساس دروغ است. لذا در حوزۀ تشیع باز در اینجا در دورۀ معاصر با بهار عظیمی، عظیم که میگویم واقعاً گسترده است، این تاثیری که گذاشته است بهار شبهات است.
*حافظه تاریخی ما عمدتا متوجه تصرف سرزمینهایی است که در شمال ایران تصرف شده است
یک حوزۀ مهم دیگر حوزۀ ایران است ما طیفی از کسانی که به جغرافیای ایران طمع داشتند و این طمع در 200 سال گذشته خودش را نشان داد، حافظۀ تاریخی ما عمدتاً متوجۀ تصرفِ سرزمینهایی است که در شمال ایران توسط روسها اشغال شد، درست است یعنی این توجه توجۀ منطقی است، اما همین حافظۀ تاریخی چندان حساسیتی نسبت به تجزیۀ افغانستان ندارد، چندان حساسیتی به تجزیۀ هرات پیدا نکرده است به همین صورت مثلاً تجزیۀ ناشی از قرارداد گلداسمیت، خیلی توجه ندارد، تجزیۀ ناشی از تجاوزِ انگلستان به بحرین بزرگ نه بحرین کوچک، مثلاً یکی از جنبشهایی که در ایران راه افتاد جنبشِ شیخیه است، رئیس جنبش شیخیه یک مرجع تقلیدی است به نام شیخ احمد احسایی، او برای احساء و قطیف عربستان فعلی است و اصلاً کسی او عرب نمیداند او را ایرانی میدانند یعنی او در زمان خودش ایرانی است. در این سمت این تجزیه توسط انگلیسیها صورت گرفت.
بعد یک نکتۀ دیگری که اصلاً حواسمان نبود و نیست تجزیۀ عثمانیها از ماست، ما از زمان شکلگیری ایران به معنای ایران 25 جنگ بزرگ با عثمانیها داشتیم، چون بحث ایران مطرح است من یک نکتهای را میخواهم بیتعارف به شما بگویم و آن اینکه ما باید قبول کنیم که بعضی از چاخانهایی که دربارۀ تاریخ ایران و مقاومتِ سرسختِ مردم ایران و باقی ماندن فرهنگ و سرزمین و اینها گفته میشود، باید بعضی از این چاخانها را قبول بکنیم که چاخان است، بله الان شما میروید استانبول میبینید سردرِ کاخ ایاصوفیه یا مساجد همه جا فارسی نوشته شده است، اما همین دولت وقتی که در ایرانِ بعد از حملۀ مغول، وقتی مغولها حدود سالهای 670 و 700 به ما حمله کردند، ما حدود 300 سال در ایران دولت نداشتیم، یعنی 300 سال حکومتهای محلیِ کوچکِ ملوک الطوایفی در ایران شکل گرفت یعنی 300 سال کسی نتوانست ما را کنار هم جمع بکند و یک قدرت منسجم به نام ایران به وجود بیاورد، شما 300 سال تاریخ به نام ایران ندارید! یک دولتی در دنیا به ما مکاتبه کرده باشد به نام سرزمین ایران، بله مثلاً علویان یا مرعشیان آن طرف قراختاییان، یک گوشهای تیموریان، یک گوشهای دیگر قراقونلوها پخش بودند در همه جای کشور و همۀ اینها به اندازهای بودند که یک تعریفِ دیگری نمیشد.
درست زمانی که دولت عثمانی قدرت پیدا کرد و توانست آن آرزوی دیرینۀ خلفای مسلمان را که فتح قسطنطنیه بود به ثمر برساند، این طرف جنگهای زیادی برای فلسطین و شامات شد و خیلی هم دست به دست شد یعنی چندین بار مسلمانها فلسطین را گرفتند، بعد غربیها آمدند گرفتند، همین ریچارد شیردل که در فیلمهای اخیر ما از او یادآوری میشود اخیراً یک متنی را دارم ترجمه میکنم، او فقط در محاصرۀ شهر عکاس 3 هزار اسیر مسلمان را گردن زده است و کشتارِ وسیعی از مسلمانان را انجام داده.
اینجا جالب است عثمانیها برای اولین بار توانستند به واسطۀ اینکه در نیروی آتش و باروت احاطه داشتند و تفنگ و توپخانه داشتند، شهر قسطنطنیه را فتح کنند، قبلاً یکبار معاویه، یکبار هشام بن عبدالملک به این شهر حمله کرده بودند ولی موفق نشده بودند اما سلطان محمد دوم جوانِ 22، 23 سالۀ پادشاه عثمانی که تازه حدود 50، 60 سال از حکومت عثمانی در اینجا میگذرد، حمله میکند و امپراطوریِ روم شرقی را میگیرد و تا دروازههای وین یعنی تا اتریش آنها پیش میروند که بعد آمدند حتی مجارستان و بخشِ وسیعی از اروپای شرقی گرفتند جالب است درست زمانی که عثمانیها توانستند قسطنطنیه را فتح کنند آخرین گروهِ مسلمان عرب از آندلس اخراج شدند تقریباً یک سال بین آنها فاصله است، آن طرف آخرین گروهها اخراج شدند.
حالا وقتی عثمانیها آمدند مصر را گرفتند، عربستان را گرفتند بخش وسیعی از آفریقا را فتح کردند و همۀ مناطق را گرفتند اصلاً به سرزمین ایران به عنوان یک جغرافیایی که لازم است تصرف کنند اصلاً به آن نگاه نکردند تا حدود زیادی میدیدند اینجا بی سر و صاحب است و کسی نیست، لذا هیچ منازعهای بین عثمانیها و مثلاً آقامِلوها که همشهریهای آنها بودند و قراقونلوها که جنگ داشتند اما اینجا سال 905 وقتی که جغرافیای ایران شکل گرفت و جنبشِ عظیم صفویها به راه افتاد که عمدتاً دراویشی بودند که از مناطق مختلف آذربایجان تا شامات امتداد داشتند و بعد توسط سیدحیدر تبدیل به یک جنبشِ نظامی شدند یعنی از حالتِ درویشی درآمدند، آرام ماهیت عرفانی آنها تبدیل به ماهیتِ تشکیلاتِ نظامی شد و از قضا همین ماجرا باعث قدرتِ نظامیِ حداکثری اینها در مواجهههای نظامی میشد چون معمولاً یک اردوی 10 هزار نفر صفوی در مقابل یک اردوی 30، 40 هزار نفره به پیروزی میرسید حتی در برابر اردوهای 50، 60 هزار نفرۀ طرف مقابل به پیروزی میرسیدند و بدون ترس هم بودند، یکی از عجایب تاریخ ما این است که همۀ بچههای ما جومونگ را میشناسند دیگران را میشناسند ولی شاه اسماعیل را نمیشناسند این به خاطر یک سخنرانیِ غیردقیق دکتر شریعتی که تحت تاثیر ادبیات کسروی گفته شد همه خجالت میکشند بگویند واِلا شما میبینید یک تشکیلاتی با رهبریِ یک نوجوان 12، 13 ساله توانست ظرف 10 سال تمام جغرافیای ایران را فتح کند و یک امپراطوری بزرگ تشکیل داد و زمانی که جنگ چالدران اتفاق افتاد شاه اسماعیل 25، 26 ساله بود با همان 50، 60 هزار نفر نیروی نظامی که داشت و جالب است که آنجا داستان کینۀ طولانیِ جریانِ جداییخواهی کردستان از همین جنگ چالدران شروع شد، منازعاتِ ما و عثمانیها از جنگ چالدران شروع شد، منازعات ما و عراقیها از اینجا شروع شد.
این زمانی است که سلطان سلیم، این دو شخصیت هم در برابر همدیگر جالب هستند، جالب است شاه اسماعیل پادشاه ایران دیوان شعر ترکی دارد و به ترکی شعر میگوید و پادشاه دولت عثمانی دیوان شعر فارسی دارد، نامههایی که بین اینها ردوبدل میشود فارسی است و فارسی سلیس و روان است که الان هم خواندنی است.
درخواست سلطان سلیم این بود که یک شما باید یک تاج پادشاهی را و دوم دست از مذهب تشیع بکشید، این دو چیز را تسلیم بکنید و نامههای زیادی هم بین این دو ردوبدل شد و جنگ در گستردهترین شکلش صورت گرفت، قطعاً هجوم عثمانیها قویتر، گسترده تر و بیرحمانهتر از هجوم مغولها بود چون دولت خوارزمشاهی در برابر مغولها سرزمین را رها، یعنی راهش را تجزیه کرد، مغولها آزاد شدند و آمدند وگرنه اگر یک تجمیع نظامی صورت میگرفت نمیتوانستند، یعنی همین اشتباهِ استراتژیک توسط ایرانیها صورت گرفت و ایران به طور کامل فتح شد، این اشتباه توسط دولت عباسی صورت گرفت و دولت عباسی سقوط کرد اما حکومت ممالک در شام نیروهایشان را یکجا تجمیع کردند و در برابر اینها ایستادند و مغولها را برای اولین بار شکست دادند و قتل عام کردند و بخش زیادی از آنها برگشتند یعنی نقطۀ نهاییِ پیروزیهای مغولها در مواجهه با حاکمیتِ ممالیک است.
در این سمت مقاومتِ بسیار سنگینی صورت گرفت و کارِ گستردهای برای جلوگیری از این لشکر صورت گرفت اما وقتی میگویم از اینجا ما دشمن داریم داستان این است که اشکالاتی که در آن زمان عثمانیها به حکومت صفوی میگرفتند و طمعی که داشتند این طمع با 25 جنگ تدوام پیدا کرد که جنگ ایران و عراق یکی از حلقههای آن است و 18 قرارداد ارضی و مرزی از قرارداد آماسیه تا قرارداد ما با عراق در سال 1975؛ این وسط هر چه اعراب خصوصاً اعرابِ ناسیونالیستی که با ایران دشمنی داشتند هر جا میخواستند به ایران فشار بیاورند، عراقیها را علیه ما تحریک میکردند و این یک فرصت تاریخی توسط اینها بود.
لذا الان همۀ اینهایی که با جغرافیای ایران مساله دارند چه اعراب سنیِ ناسیونالیست چه اروپاییها که الان به این نتیجه رسیدند که قرارداد سایکسپیکو یک اشتباهِ بزرگ بود و در جریان جنگ جهانی اول بعد از شکست امپراطوری عثمانی سِپرسیسایکس نماینده انگلیس و ژان پیکو نماینده فرانسه، نمیبایست این سرزمینها را به این وسعت تقسیم میکردند باید اینها را به دولتهای کوچک تبدیل میکردند این ایده ایدۀ «برنارد لوئیس» است که یک یهودی عضو شورای امنیت ملی آمریکاست که بعد توسط خانم کاندولیزا رایس بازخوانی شد که کاندولیزا رایس از آن به نام« تجزیۀ خلاقانه» یاد میکند که ما باید بیاییم این دولتها را به دولتهای کوچکتر تبدیل کنیم و سرزمینهای کوچکتر و تجزیه شدن اینها باعث میشود اینها هیچ وقت نتوانند با هم متحد شوند و یک نیروی متحدِ مسلمان در منطقه شکل بدهند.
لذا شما در این حدفاصل هر آنچه که علیه ایران به کار رفت و گفته شد این ادبیات بازسازی شد و بازخوانی شد، شما از نوشتههای آقای سِرجان ملکم و نوشتن تاریخ ایران باستان بیایید تا آثار آرنولد نولدکه بعد نویسندگانی مانند ترسین سَن و بعد باستانگرایان خودمان مانند آخوندزاده و میرزا ملکم خان و تقی زاده و دورۀ اخیر ادبیاتِ مربوط به ایران الان به شدت دارد بازآفرینی و بازخوانی میشود، به همین صورت در این طرف مثلاً نوشتههای پورپیرار هم یکی از همین حوزه هاست که گذشتۀ ایران را یک گذشتۀ یهودی معرفی می کند و برای ما می خواهد در کتاب پلی بر گذشته و 12 قرن سکوت یک تجربه، پیشینه و شناسنامۀ یهودی درست بکند، همچنان که عبدالکریم زرین کوب در کتاب «دو قرن سکوت» برای ما یک پیشنیۀ زرتشتی از نوع زرتشتیان پارسی میسازد و جالب اینکه این وسط زرتشتیان پارسی هند هم به حوزۀ مخالفان ایران، سرزمین و جغرافیای ایران اضافه شدند و به تولید ادبیات پرداختند و بخشی از آن را در انقلاب مشروطه یارشاطر یا بعضی از نویسندگانِ این حوزه میشود پیدا کرد.
لذا ما یک طیف گستردهای از مباحث مربوط به نِقاشهای مربوط به ایران سروکار داریم و واقعاً این جبهه را بشناسیم، حوزۀ بسیار مهمی است.
حوزۀ دیگری که به نظر من بسیار مهم است حوزۀ ایرانِ بعد از انقلاب اسلامی ایران است، ادبیاتِ مربوطِ به تاریخ معاصر در ایران نکتۀ جالبش این است که حدود 11 جریان جدی، حداقل ما سالهای 75، 76 این را در کتاب سبک شناسی به صورت تفکیک هر کدام را گفتم حالا شاید شما الان یکی دو جریان را به آن اضافه کنید مثلاً مجاهدین خلق وارد یک دورۀ تاریخنگاریِ خودشان شدند، آن هم یک طیفِ قابل توجهی از آثار را در خارج از کشو به شکلهای مختلف نوشتند البته اوایل ادبیاتِ انتقادی علیه سازمان بود الان این ادبیاتِ انتقادی علیه دولت ایران و جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است.
اما از این 11 جریان جالب این است که فقط 1 جریان آن مربوط به جریان انقلاب اسلامی و نویسندگانِ حوزۀ نظام است که حالا به چوبهای مختلف میرانند که اینها دولتی هستند، اینها وابسته به نظام هستند و مشکل سانسور ندارند که واقعیت قصه این است که نظام در تربیت اینها هیچ دخالتی نداشت یعنی هیچ ارادهای شکل نگرفت که اینها برای نظام تربیت شوند و برای نظام بنویسند، میتوانم تمام دوستان را تک تک نام ببرم که از چه مسیری آمدند نویسنده شدند شاید تنها کسی که یک مقدار به دلیل سابقهای شاید اوایل توجه میشد به عنوان مرجعِ فکری به او توجه میشد مثلاً شخص آقای حمید روحانی بود که آن هم ارادۀ شخصی خود این آدم بود و جایی تربیت نشد، خود ما هم که آمدیم وارد این حوزه شدیم بیتعارف بگویم بنده اخراجیِ حوزۀ هنری هستم و به دلیلی در یک جای دیگری از حوزه باقی ماندم میخواهم بگویم حتی نسبت به ما هم سیستم خیلی مهربان نبود، بنده اخراجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی هستم با وجود اینکه همه من را نویسندۀ انقلاب اسلامی میشناسند به دلیل اینکه یک زمانی یک حوزۀ فکری را بحث کردیم این حوزۀ فکری ما مخالف فلان آقا درآمد و سالها بعد مثلاً آقای خامنهای آمد و عین نظر ما را گفت و نظر ما را تایید کرد و آقایان گفت ایشان رفته با آقای خامنهای لابی کرده، یعنی به جرم اینکه حرف من شبیه حرفِ آقای خامنهای درآمد بنده اخراج شدم! شخص طرف مقابلم را بعداً میگویم.
میخواهم بگویم جریانِ نویسندگان انقلاب هم یک جریانِ نسبتاً ضعیفی است و 10 جریان دیگر طی این سالها علیه انقلاب اسلامی نوشتند و این ادبیات، شما فیلم انقلاب 57 را میبینید ساخته میشود، فیلم شهربانو ساخته میشود به همین میزان کتابهای مختلفی مانند رفیق آیتالله، افسانه و داستان نویسی هم به کمک آمده در همۀ سبکها، یعنی هم مسائل استدلالی و مباحث تاریخی، هم مباحث سندی و هم مباحث داستانی، داستان تاریخی و بعد از داستان تاریخی، فیلم نامه و فیلم نوشت و بعد فیلم مستند همۀ اینها به مبارزه با فکر انقلاب اسلامی مشغولند، مباحث تئوریک هم به همین صورت؛ اما یک نکتۀ جالب را بگویم این است که یکسال پیش من داور پایان نامهای در دانشگاه تهران شدم، موضوع پایان نامه یک اسمی بود که اصلاً با موضوع همخوانی نداشت، موضوع پایان نامه این بود که آیا مخالفان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در اقصی نقاط دنیا در داخل و در خارج، اینها به یک نظریۀ واحدِ بدیل در برابر جمهوری اسلامی رسیدند یا نه؟ تمام آثار و کتابهای این حوزه بررسی شد و جالب اینکه دانشجویی که این پایان نامه را نوشت آقای امین پرتو میگوید متاسفانه هنوز بدیلی برای جمهوری اسلامی پیدا نشد، استادهایی که خیلی با جمهوری اسلامی موافقتی هم نداشتند من هم داور بودم، در آن جلسه اشکالاتی که به این پایان نامه گرفتم این بود که کتاب هایی که شما جمع آوری کردید مقدار زیادی کم و کسر دارد، حوزههای دیگری از مخالفان جمهوری اسلامی هم هستند که میتوانستید آنها را جمع کنید و اضافه کنید وقتی آنها را هم جمع میکردید میدیدید آنها هم به هیچ وحدتی با هم نرسیدند و هیچ کدام از آنها با همدیگر در ساخت یک الگو وحدت ندارند ولی در اصلِ ضدیت وحدت دارند و جالب است که خود این دانشجو میخواست این را به یک نظریه برساند و میگفت چنین اجماعی شکل نگرفته و حتی یک نوشتهای که به صورت یک نظریۀ اندیشهای قابلیتِ طرح و بحث داشته باشد را نتوانستیم پیدا کنیم؛ بله همه آمدند صحبت کردند مخالفت کردند، بد و بیراه گفتند، یکی گفت آقای خامنهای را بردند در شوروی آموزش دادند، تمام مراحل ترورهایی که صورت گرفت برای رشد دادن آقای خامنهای بوده، یکی آمده بحثهای مربوط به جنگ را نوشت، آن یکی آمد علیه امام نوشت که ایشان هندی بوده، انتقادهای فراوانی است حالا ممکن است بعضی از اینها یک رگهای داشته باشد مثلاً بحث هندی بودن امام یا چیزی پیدا شود که قابل بحث هم باشد.
اما میخواهم بگویم علیرغم اینکه جریانهای مختلف مثلاً شما از مرحوم مهندس بگیرید تا بیایید علی کشتگری که عضو سازمان چریکهای فدایی بود یا فرخ نگهدار تا اردشیر زاهدی در سوئیس تا نویسندگانی که برای اشرف و فرح مینویسند همۀ اینها با هم وحدتی در مقابله با جمهوری اسلامی را دارند اما هیچ کدام از اینها نتوانستند یک نظریۀ مشخصی را به عنوان بدیلِ جمهوری اسلامی ایران خلق کنند.
من با این مقدمه که ما در چه فضایی داریم زیست میکنیم یعنی زیستِ پیرامونی ما به لحاظ خلق فکر و تولید فکر در حوزۀ مرتبط با اسلام، تشیع، انقلاب اسلامی و ایران به چه صورت است؟ بحث را میبریم به سمت فضای سال 1350 و مباحثی که آرام آرام میتواند به ما کمک کند و با آن دوره آشنا شویم و با آشنایی با آن دوره یک مسیرِ فکریِ یا یک طور ریل گذاریِ فکری بتوانیم به سمت دورۀ معاصر ایجاد کنیم.
سوال: نقش نهضت آزادی در این داستان؛
نهضت آزادی تقریباً مادرِ همۀ این شبهات و سوالات است در بهمن ماه یک مراسمی برای مهندس بازرگان برگزار شد توسط انجمن قلم و اندیشه منتهی مراسم، مراسمِ نهضت آزادی بود چون من که به عنوان سخنران رفتم دیدم که تمام چهرههای قدیمیِ نهضت آزادی حضور دارند از فرزندانشان تا چه آقای غلامحسین توسلی تا چه محمد توسلی همۀ این آقایان حضور داشتند، سخنرانِ قبل از من بحثش دربارۀ نداشتن الگوی مبارزه در سالهای قبل از انقلاب توسط مهندس بازرگان بود و میگفت همۀ کسانی که در آن دوره بودند دچار حیرانی بودند حتی مهندس بازرگان دچارِ این حیرانی در چه باید کرد بود و یک تعبیری بین سیاسیون آن دوره بود به نام چه باید کرد؟ در این وضعیت ما چه باید بکنیم؟ چه اتفاقی باید بیفتد؟ که مستند ایشان هم کتاب «راه طی شده» بود، بحث درستی هم بود، بعد از ایشان بحث من شروع شد عنوان صحبت من «بازرگان مردی برای دیروز» بود که ما این الگو را الان نمیتوانیم پیش رویمان بگذاریم و براساس این الگو حرکت کنیم، دورۀ آن الگو گذشته و نمیتواند در دورۀ ما پاسخ بدهد.
بحث من بیشتر براساس کتاب انقلاب ایران در دو حرکت بود، جالب است مهندس بازرگان انقلاب اسلامی را سبب وقوع جنگ میداند، همان جا اشاره کردم ایشان به دلیل اینکه تاریخ نمیدانست و موقعیت تاریخیِ کشور ایران را نمیدانست میگفت انقلاب اسلامی سبب وقوع جنگ شد، همین حرف را چند روز پیش آقای عباس ملکی یکی از معاونان سابق وزارت خارجه در یک جلسهای گفته بود من به ایشان گفتم حرف شما حرفِ مهندس بازرگان است، هم بازرگان تاریخ را بلد نبود و هم شما بلد نیستید، گفت نه من بعضی از آن کتابها را ترجمه کردم گفتم شما آقای مهندس هستید، ترجمه کردید و چاپ کردید ولی نسبت به دورههای مختلف و پروندهای که در کشور عراق وجود داشته و قبل از آن در کشور عثمانی وجود داشته به این واقعیت توجه ندارید مهندس بازرگان هم ما را متهم به شروع جنگ میکند و شما هم در قطعنامه که قرار بود به نفع ما دفاع بکنید جزء مذاکرهکنندهها بودید الان آمدید میگویید انقلاب اسلامی و گرفتن سفارت آمریکا باعث شد جنگ شروع شد و ما را متهم میکنید.
عمدۀ سوالاتی که بعدها شکل گرفت و شبهاتی که تئوریزه شد، پایههای اولیۀ آن را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» میتوانید ببینید و صفحه به صفحه و بعد در کتاب «60 سال خدمت» میتوانید این را مشاهده کنید.حالا ادبیاتِ بعدی هم که اینها تولید کردند به همین صورت حالا چه مجلۀ چشم انداز یا سایر مجلاتی در اختیار داشتند در فضای معارضه با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی اینجا ادبیات تولید شد.
در آغاز دهه 50 در ایران چند موضوع بسیار مهم را ابتدا به عنوان مقدمه باید به آن توجه کنیم و یک جا پایی باید پیدا کنیم تا بتوانیم به این بحث ورود کنیم؛ اولین مساله مسالۀ موقعیت بین المللی ایران در این زمان است، در آغاز دهه 50 ایران به عنوان کشوری که توانسته از چند بحران بزرگ عبور بکند و شخص شاه توانسته است مخالفانش را سرکوب کند و همۀ اینها را به گوشهای براند از کودتای 28 مرداد ابتدا جبهه ملی و مرحوم مصدق و بعد آیتالله کاشانی بعد فدائیان اسلام و بعد حزب توده همه سرکوب شدند یک طیف گستردهای از اینها زندانی بودند چه فدائیان اسلام البته اعضای جبهه ملی بعد از دو سه سال مرحوم شایگان و مرحوم سنجابی که زندانی شده بودند یا مرحوم سرهنگ ممتاز، آزاد شدند و عمدتاً هم رفتند کشورهای غربی و اعضای فرقه دموکرات که فرقه دموکرات مربوط به ماجرای 1325 است و بعد حزب توده و بعد جریان کودتای 28 مرداد، اینها عمدتاً به شوروی و کشورهای اروپای شرقی فرار کردند، گروههای مذهبی آنجا مانده بودند و گرفتاریهای خودشان را داشتند خصوصاً چپیها سر دعوایی که بین فرقهایها و تودهایها بود، بر سر رهبری و هدایت آنها، در روسیه خیلی مشکل داشتند؛ اخیراً من چند کار را دیدم که جمع آوری شد مرحوم... که 9، 8 ماه پیش فوت شد، یک جلسهای دعوت کردند اینها رفته بودند مناطق شوروی قدیم، خانوادههای برجا مانده از تودهایها و فرقهایها را پیدا کردند و با آنها مصاحبه کردند و در حال تدوین بود که این کارگردان فوت شد و کار ناتمام ماند و بنا بود من مشاور آن کار باشم و همکاری بکنم.
بعد جریان مذهبیِ مخالف رژیم پهلوی که از سال 41 پیدا شد و آشکار شد و تبدیل به یک قدرتِ مخالف مسلم شده بود و رهبری آن حول امام گرد آمده بود، آنها هم سرکوب شدند امام به عراق تبعید شده بود و طی سالها تدریس میکرد و ورود و خروج اعلامیهها و نامههایش در همین حد بود و خیلی جدی گرفته نمیشد، اینقدر بگویم وقتی امام سال 46 و لایت فقیه را درس گفت و توسط آقا مهدی معروف استاد عزیز ما که مدتی در حوزۀ علوم قرآن مدتی خدمت ایشان تلمذ کردیم، ایشان و آقای جلال الدین فارسی تدوین شد، جالب این است که رژیم پهلوی این کتاب را اصلاً جدی نگرفت فقط به عنوان اثری از آیت الله خمینی کسی را که به این کتاب دسترسی داشت مانند رساله ایشان، با او برخورد میکرد و با این کتاب برخورد میکرد، دکتر نصر در کتاب حکمت و سیاست میگوید یکی از اشکالات رژیم پهلوی این است که آنها مطالعه نداشتند و کسی نمیدانست در ذهنِ خمینی میگذرد میگوید حتی من هم که دائماً به اینها تاکید میکردم که آیت الله خمینی آدم نیرومندی است، روحانیِ بزرگی است و استدلالش هم این بود که آیت الله خمینی تمهیدالقواعد تدریس میکند و شرح قیصری تدریس میکند، مصباح الانس ابن فَناری تدریس می کند، این آدم آدمِ بزرگی است شما او را دستکم نگیرید، مُلای معمولی نیست، میگوید من هم که اینها را میدانستم ولایتفقیه را نخوانده بودم، میگوید سال 57 زمانی خواندم که دیگر همه چیز از دست رفته بود و نمیدانستیم در ذهن این آدم چیست.
اینجا سال 46 در این طرف ولایت فقیه نوشته میشود در آن طرف مرحوم دکتر مصدق از دنیا رفت به عنوان کسی که شاه بیشترین احساس ناامنی را از جانب او داشت و این مخالفان یکی پس از دیگری رفته بودند و حتی تشکیلات سازمان مجاهدین خلق هم شکل گرفته بود و تقریباً پیدا نبود دیگر این سالها آرام آرام رژیم بر اینها احاطه پیدا میکند و این مجموعه را میشناسد، سرانِ نهضت آزادی در زندان بودند، تقریباً مخالف جدی تا اینجا قدعلم نکرد از همه مهمتر این واقعیت وجود داشت بحث اینکه بسیط ایران عضو سازمان نظامیِ سِنتو بود، این سازمان نظامی براساس طرح جورج کُنان سفیر آمریکا در اتحادیه جماهیر شوروی که آمد سیاستِ سدنفوذ را پیشنهاد کرد که ما بیاییم حولِ اتحاد شوروی سازمان تاسیس کنیم، چون شورویها از گذشته معروف بود که سیاستِ خمیری دارند، شما یک گوله خمیر را اینجا بیندازید بعد از دو ساعت اطراف خودش را میگیرد، روسیه قبلاً یعنی 400، 500 سال گذشته بود بعد آرام آرام اطراف خودش را گرفت تبدیل به یک امپراطوریِ وسیعی شد بعد از انقلاب 1917 و تحولِ 1923 که کمویستها به قدرت رسیدند این یک برههای در درونِ خودشان فرو رفتند، تمام تعهداتِ استعماری را لغو کردند و از جنگ جهانی اول فاصله گرفتند و مصالحه کردند اما در جنگ جهانی دوم وقتی که مورد طمعِ هیلتر قرار گرفتند و حتی پروژهای را چرچیل اجرا کرد در اینکه دو جریانِ قدرتمندِ مخالف لیبرالیسم و جهان سرمایهداری را به جان هم میاندازد، یعنی کمونیست و فاشیست را درگیر هم بکند و هر چه استالین فریاد زد و از انگلستان کمک خواست، چرچیل معطل کرد تا اینکه آنها حمله کردند و درواقع عطش آلمان در درونِ بدنۀ سرزمینِ روسیه فرو رفت و آنها از اینجا شروع کردند به کمک و البته کمکهایشان را فروختند و اقتصاد آمریکا به عنوان تامین کنندۀ کمکها در جنگ جهانی دوم به طرز وحشتناکی تحول پیدا کرد.
ببینید آمریکاییها در جنگ جهانی اول 6 میلیارد کالا به خریدارانشان فروختند در جنگ جهانی دوم این کالا به 4هزار میلیارد دلار رسید تمام آنچه که در آمریکا وجود داشت چندین برابر شد، از زیردریایی سازی گرفته تا دانش فیزیک تا میزانِ تولید گندم، گاو و گوسفند و هر چیزی، شکلات و پنیر تمام دنیا را به لحاظ اقتصادی گرفت و به دنبال آن شورویها از دلِ این شکست پیروز بیرون آمدند، یعنی آنچه که انگلستان میخواست از دلِ درگیریِ آلمانها و روسها هر دو را درهم بشکند تنها آلمان درهم شکست و روسیه از یک امپراطوریِ روستایی و اقتصاد کشاورزی تبدیل شد ـ البته با دادنِ 23 میلیون تلفات، حالا روی رقم تلفاتِ روسیه اختلاف نظر است و کم و زیاد است ـ به بزرگترین امپراطوریِ سرزمینی، آمد تمام اروپای شرقی را گرفت و همۀ اینها را تبدیل به دولت کمونیستی کرد و حالا چون اصلیترینِ رقیب خودش را جهانِ سرمایهداری میدانست و در جهان سرمایه داری هم تحول اتفاق افتاد؛ زمانی اقتصاد و قدرت اول در دنیا کشور پرتغال و اسپانیا بودند که پرتغالیها در آن فرمانِ معروف پاپ در تقسیم جهان، قرار شد صاحب نیمکرۀ شرقی باشند، اسپانیاییها رفتند صاحب نیمکرۀ غربی شدند، پرتغالیها آمدند دماغۀ امیدنیک را گرفتند بعد آمدند خلیج فارس را گرفتند در بندرعباس و مسقط و جاهای غارتهای عجیب و غریبی کردند نیروهای تحت فرمان آلفونسو آلبوکرک، اگر کتابهای مربوط به خلیج فارس و مسائل آن را ببینید حتی اگر در اینترنت سرچ کنید، اطلاعات مربوط به جنایاتِ گستردۀ آنها در سرزمینهای عمان و حاشیه خلی جفارس و ایران مرتکب شدند و صد سال هم ماندند.
در آن طرف اسپانیاییها رفتند به سمت آمریکای لاتین، الان 370 میلیون نفر در دنیا به زبان اسپانیایی صحبت میکنند و این حوزه تصرفِ سرزمینی است و اولین کسانی هم که وارد خاک آمریکا شدند اسپانیاییها هستند و در آن منطقه هم ماندند، تقریباً تا زمانِ انقلاب اول کوبا حدود سالهای 1892 و 1893 تا 1901 و 1902 که با کمک آمریکاییها هم صورت گرفت در زمان رهبریِ خُزونارتی و ژنرال ماکزی مو گُومنز اسپانیا در کوبا حضور داشت بعد از آن دیگر نفوذ اینها تغییر پیدا کرد و رانده شدند.
بعد از اسپانیا هلند قدرتِ اولِ جهان سرمایه داری است، بعد از هلند به مدت 150 سال که حوزۀ نفوذ آنها در اندونزی به شرق آسیا بود. بعد از هلند فرانسه به قدرت اول دنیا تبدیل شد و حتی دورهای که انقلاب فرانسه را طی میکند این برتری فرانسویها در حوزۀ بین الملل به عنوان قدرت مسلط وجود دارد، شما آثارِ مربوط به تاریخ آقای فِنول مِنل را بخوانید میبینید طراحیهایی که دِلسگر وزیر خارجه فرانسه دارد و استراتژیهایی که فرانسویها میدهند واقعاً بر همه جای دنیا احاطه و تسلط دارند، حتی ایدۀ مربوط به شکل گیری دولت یهودی در فلسطین را برای اولین بار ناپلئون مطرح کرد و این ایده از آن زمان پی گرفته شد، اینکه میگویند کارِ تئودور هرسل است، این خیلی حرفِ چندان مرتبی است حداقل دقیق نیست، به پیشینۀ این ذهنیت توجه نشده است، اولین بار طی یک اطلاعیۀ جهانی ناپلئون بناپارت در محاصرۀ شهر عَکا در فلسطین این بیانیه را صادر کرد، شهر عکا جزء شهرهایی بود که اروپایی میآمدند و میخواستند آنجا را تصرف کنند در تصرف این شهر گرفتار میشدند و نمیتوانستند و به آسانی نمیشد شهر عکا را فتح کرد.
بعد از فرانسه شاهد این هستیم که قدرت اول در دنیا امپراطوری انگلستان میشود و بعد از جنگ جهانی اول که قدرت انگلستان افزایش پیدا کرده بود ولی هزینۀ آن گسترش پیدا کرده بود و نمیتوانست این سرزمینها را اداره بکند، مثلاً میزانِ آبدهی چشمه به چاه ما 10هکتار است بعد یک دفعه به ما دو هزار هکتار زمین بدهند، تراکتور و پول نداریم، امکانات نداریم و باید این را به نوعی به دست دیگران اجاره بدهیم، اینها خاورمیانه را بعد از جنگ جهانی اول در قرارداد سایکس پیکو همین کار را کردند، لبنان، سوریه و الجزایر را به فرانسه دادند، عراق و ایران و عربستان سعودی و پاکستان و بقیه جاها را به انگلیسیها دادند.
در جنگ جهانی دوم همانطوری که آلمان هیتلری را درهم شکست، قدرت انگلستان را تضعیف کرد از پس این جنگ دو ابرقدرت جدید ظهور و بروز کردند، یک ابرقدرت آمریکا که در جریان جنگ فقط 160 هزار نفر تلفات داد و عمدۀ این 160 هزار نفر در ژاپن و اقیانوس آرام کشته شدند و دولت آمریکا هم میدانست که باید وارد این بازی شود و چه زمانی وارد این بازی شود که بتواند این نقش را ایفا کند، معاون رئیس جمهور آمریکا در زمانِ آقای روزولت میگوید من در جلسهای با رئیس جمهور بودم، بحثی پیش آمد و آن اینکه ما میبایست وارد جنگ با ژاپن میشدیم و فاتحِ نهایی جنگ میشدیم لذا بی سروصدا یک حملۀ وسیعی به ژاپنیها کردیم و اصلاً آن را در دنیا منعکس نکردیم، هیچ کس خبردار نشد و رسانهای نشد و ژاپن در نقطۀ مقابل به پرل هاربر حمله کرد درحالی که ما میدانستیم ژاپن چنین اقدامِ مقابلهای را خواهد کرد و سروصدای بسیار سنگینی دربارۀ حملۀ ژاپن به پرل هاربر صورت گرفت و اینها ملت آمریکا را قانع کردند که کشور ژاپن به آمریکا حمله کرده و تعدادی از سربازان آمریکایی را کشته است و آقای روزولت به مجلس رفت و گفت من در جریان انتخابات به شما قول داده بودم که پسران شما را به هیچ جنگی نفرستم و باعث کشته شدن فرزندان شما نشوم اما الان شاهد این هستیم که کشور ما مورد تجاوز قرار گرفته و نمیتوانیم در برابر این تجاوز دست روی دست بگذاریم و با اجازۀ شما من اعلام جنگ میکنم. میگوید وقتی روزولت برگشت به اتاق، با هم تنها شدیم نشست زار زار گریه کرد، گفتم چرا گریه میکنی؟ گفتم در عمرم دروغ به این بزرگی نگفته بودم، ضرورت دارد ما وارد جنگ شویم اما باید صحنۀ آن را درست کنیم و من خودم میدانم چه دروغِ بزرگِ تاریخی گفتم.
حالا 160 هزار نفر تلفات دادند در برابر 7 میلیون انگلیسی، 7، 8 میلیون آلمانی که کشته شدند وخسارت دیدند و آمد متولیِ این دولتها شد، دولت انگلستان و دولت آلمان حالا آمد طرح مارشال داد برای اینکه اقتصادِ اروپای غربی را احیا بکند، شوروی هم آمد قسمت اروپای شرقی را، اینجا قدرت جدید شروع کردند به تصرف سرزمینهای یکدیگر، حزبسازی و تشکیلات مختلف سیاسی را در سرزمینهایی که در آن ورود میکردند راه انداختند، در ایران هم همین صورت گرفت وقتی که متفقین آمدند بعد از 7، 8 ماه حزب دموکراتِ قوام شکل گرفت با گرایش به آمریکاییها و سازمان نظامی آن توسط سرلشکر رزم آرا هدایت میشد، سیدضیاءالدین طباطبایی که بعد کودتای 1299 از ایران خارج شده بود از فلسطین برگرداندند و آمد نمایندۀ یزد شد و بعد حزب اراده ملی را تاسیس کرد، شورویها متوجۀ حزب کمونیست ایران بودند و متوجۀ تشکیلاتی که از گروهِ شاگردان دکتر تقی ارانی بر جای مانده بود و آن تشکیلات را سال 1321 سازماندهی کردند و حزب توده را تشکیل دادند و بعد حزب توده را به یک سازمان نظامیِ بسیار گسترده مجهز کردند مثلاً 600 تا عضو داشت که عمدتاً 600 نفر هم اعضای روشنفکرِ ارتش بودند مانند پزشکها و قضات و کارمندان اداری آنها، نظامیهایشان بودند ولی آن 600، 700 نفر مانند سرهنگ سیامک و خسرو روزبه تعدادشان زیاد نبود، نظامیهای حرفهای خیلی در آنها زیاد نبود.
این سه جریان چقدر هم سر همدیگر بلا آوردند و با هم رقابت داشتند، همدیگر را اذیت میکردند تا بتوانند زیر چتر یکی از این قدرتها بروند، لذا جناح آنگلوفیل، جناح روسوفیل، جناح آمروکوفیل در ایران شکل گرفته بود؛, لذا این رقابت در سایر کشورها هم بود، شما کتاب «یک بسترِ دو رویا» آندره فونتن را در این فضا بخوانید خیلی کتاب جالبی است که تحولاتِ دورۀ بعد از جنگ جهانی دوم را، سردبیر روزنامه لومن بوده است. یعنی زمین دو رویا، یک رویای آمریکایی، یک رویای روسی، یک منازعهای که بین اینها است.
سوال: سیدضیاء کدام جریان تعریف میشد؟
حزب اراده ملی آنگلوفیل، بعد اینها یک سازمان نظامی درست کردند، سازمان نظامی اینها حزب آریا بود که توسط سرلشکر اَرفع هدایت میشد و عناصر دیگر حزب آریا سرهنگ حسین منوچهری بود که بعداً نامش بهرام آریانا و رئیس ستاد ارتش شد و در آن ماجرای حمله به شیراز مرتکب جنایات زیادی شد، از فرماندۀ نیروی زمینی، رئیس ستاد ارتش منتقل شد و سال 1350 او را برکنار کردند و جاهای حرفهای نامربوطی گفته بود و به شدت هم ضدعرب و ضداسلام بود، نامش را از حسین منوچهری به بهرام آریانا تبدیل کرده بود، بعد از انقلاب هم منوچهری چون یک طور رویای ناپلئون شدن داشت خیلی در ذهنیتش ظاهراً یکسری کتابهای فرانسوی خوانده بود، زندگی ناپلئون را خوانده بود خیال میکرد میتواند ناپلئون ایران شود.
سه هزار نفر را در شهر وان ترکیه جمع کرد از ساواکیهای قدیم، ارتشیهای فراری و کسانی که مخالف جمهوری اسلامی بودند تقریباً تا نصف ارومیه هم دستشان بود، حملات نظامی هم میکردند، سازمان سیا هم کمک میکرد، آقای شعبان جعفری در بخشی از خاطراتش آورده ، شعبان برای اینها دلالیِ بین المللی میکرد مثلاً میگوید من یکی دو سفر رفتم اسرائیل برای اینکه کمک جمع کنم یک اتفاقِ خوشمزهای افتاد خیلی ساده، پسر بهرام آریانا که صندوقدارِ این ارتش آزادیبخش ایران بود، مبلغ 10، 20 میلیون دلار از پول سازمان سیا پول میگیرد و فرار میکند و باعث بروز اختلاف میشود خود آریانا سکته میکند و اویسی هم میگذارد و میرود و تشکیلات آنها بهم میریزد، او جزء جناح آنگلوفیل این دوره است.
حالا قدرت دست آمریکاییها افتاد و آمریکاییها برای اینکه حوزۀ سیاست خمیریِ شوروی را کنترل کنند ایدۀ جرج کُنان این است که ما بیاییم حولِ این کشور بزرگ شوروی و اتحادیۀ کمونیستهای دنیا سازمانهای نظامی تاسیس کنیم، یعنی دولتها را وارد یک سازمان نظامی بکنیم که کمربند امنیتی دور اینها تاسیس شود، اول دولتهای اروپای غربی و دولتهای سرمایه داری را وارد پروژه ناتو کردند و سازمان آتلانتیک شمالی را تاسیس کردند که رهبریِ عمدۀ آن با آمریکا و انگلستان بود.
بعد در آسیای جنوب شرقی پیمانِ سیتو را به امضاء رساندند که از آن طریق بتوانند کمک کنند به اینکه جلوی رشد شوروی گرفته شود، چون در آن صورت شوروی هر اقدامی که میکرد با یک اتحادیۀ نظامی روبرو میشد که پشت سر آن آمریکاییها است و ناچار بودند که ملاحظه بکنند. در این سمت آمدند ایران، افغانستان، ترکیه، عراق و عربستان سعودی را وارد پیمان بغداد کردند، نامش «پیمان بغداد» بود تا اینکه در سال 1338 یک کنفرانسی در آنکارا قرار بود برای پیمان بغداد برگزار شود همۀ سران دولتهای این پیمان رفته بودند ولی نوری سعید پاشا نخستوزیر عراق و ملک فیصل نیامدند و باصطلاح دیرشان شده بود تا اینکه اخبار ساعت 8 بغداد اعلام کرد در این شهر کودتا شده و ملک فیصل و نوری سعید پاشا در دم تیرباران شدند، نتیجه این شده بود که همۀ اعضا به شدت ترسیده بودند و شاه دو هفته بعد از پایان کنفرانس به ایران نیامد و این کنفرانس به نام پیمانِ سِنتو CENTO تغییر نام پیدا کرد، عراق از این پیمان خارج شد، مثلاً مصر از همکاری با انگلیسیها خارج شد و همکار شورویها شد یعنی وارد حلقۀ کشورهای طرفدار روسیه شد. ما در این زمان اصلیترین کانونِ قدرتِ پیمانِ سنتو هستیم و برای خودمان وظیفۀ دفاع از منافعِ دولتهای حامیِ غرب را و جلوگیری از رشد کمونیست را قائلیم به اضافۀ اینکه انگلیسیها به دلیل مشکل مالی و نداشتن امکانات کافی و مهمتر از همه پیدا کردن یک دولتی که حاضر است برای آنها فداکاری کند، سربازانش را به مَسلخ بفرستد، ما جانشین سیاستهای نظامی و سیاستهای اشغالگرانۀ انگلیس در منطقه شدیم.
ببینید دو مساله اینجا وجود دارد یک مساله این است که ما بخشی از سرزمینمان را گرفتیم چند تا جزیره را گرفتیم، همۀ آن چیزی که مال ما بود را نگرفتیم یک بخشی رضایت دادیم مانند 4 تا جزیره و از حوزۀ اصلی سرزمینی خودمان چشم پوشیدیم جایی که تا چند سال پیش استان چهاردهم ما بود و در مجلس صندلیِ خالی داشت، طی دورۀ پهلوی این اتفاق افتاد پیش از آن نماینده بودند و رفت و آمد میشد و اکثریت جمعیت در آنجا فارس زبان بودند که ما از بحرین گذشتیم درعوض دو سه جزیره را گرفتیم. اما نقشی که داده شد نقش ژاندارمری ایران در منطقه بود یعنی قدرتِ اولِ نظامی منطقه، وقتی که قدرتِ اولِ نظامی در منطقه شدیم یعنی بیشترین تسلیحات را میخریم، بیشترین تجهیزات را میخریم و ارتش و نیروی نظامی ما تحت آموزش آمریکاییها و انگلیسیها قرار میگرفت، درعوض انگلیسیها باید برای حفظ دولت عمان میجنگیدند تا اجازۀ رشد کمونیستها را در منطقه ندهند و جلوی حرکتهای کمونیستی را میگرفتند، به جای سربازان انگلیسی ما رفتیم جنگیدیم، همین آقای یوسف بن علوی که معاون نخستوزیر عمان است سالهای طولانی فرمانده چریکهای ظُفار بود و بعد که تفاهم کردند او آمد رفت داخل و چریکهای ظُفار دست از جنگ کشیدند و عمدتاً هم توسط نیروهای نظامی ایران صورت گرفت.
پس اینجا ما یک مسالۀ جدی داریم به نام ماجرای ژاندارمری ایران و ژاندارمری ایران را آمریکا و انگلستان پذیرفتند خود ایران هم به شدت از آن استقبال میکرد، در پیمان سِنتو به نظر میرسید که مخاطب اولِ آمریکاییها است. یک اتفاقِ مهمِ دیگری هم اینجا است و آن هم اینکه در آمریکا ریاست جمهوری با جمهوریخواهان بود.
سوال: رابطه آمریکا و انگلیس به چه شکل بود رقابت داشتند؟
رابطۀ آمریکا و انگلیس رابطۀ جایگزینی بود، از یک طرف انگلستان نمیتوانست قدرت و توانش را نداشت که حوزههای سرزمینی که در گذشته در اختیار داشت بعد از این اداره بکند این قدرت از دست رفته بود از طرفی انگلستان باید مواظبت میکرد که این حوزۀ سرزمینی نباید به دست کمونیستها بیفتد چون کمونیست به عنوان مکتبی که جدیترین نقد و ایراد علیه سرمایهداریِ جهانی را داشته و گستردهترین ادبیات را علیه تحرکات جبهه سرمایهداری تولید و خلق کرده بود اینها توجه داشتند که کمونیستها به قدرت نرسند، این یک موضوعِ جدیِ همکاری بین آنها بود به اضافۀ اینکه آمریکاییها قدرت برتر در دنیا شده بودند، بمب اتم را اینها بیخود منفجر نکردند اصلاً مسالۀ نظامی در ژاپن نداشتند که بخواهند بمب اتم را منفجر کنند، هم پادشاه ژاپن و هم نخستوزیر و هم ارتش ژاپن آمادۀ تسلیم شده بودند و میگفتند ما حاضریم مذاکره کنیم برای تسلیم شدن و مک کارترو فرمانده نظامی آمریکاییها گفت تسلیم شما باید بیقید و شرط باشد، تسلیم به معنای شکست کامل باشد، ژاپنیها گفتند شما یک فرصتی به ما بدهید تا ما مشورت کنیم که این مدل تسلیم را بپذیریم یا نه؟ در همین فاصله دو بمب اتم را در هیروشیما و ناکازاکی انداختند، به هر حال اصلاً نیاز نظامی وجود نداشت، این را همه نویسندگان و مورخان دنیا گفتند اصلاً نیاز نبود.
اما آمریکاییها به انفجار این بمب نیاز داشتند چون نخست اینکه اقیانوس آرام را میخواستند بعد از این حوزۀ نفوذِ خودشان باشد و حوزۀ پاسفیک را میخواستند به طور کامل در اختیار بگیرند و این میبایست با یک ضربۀ بسیار جدی و قاطع صورت بگیرد طوری که طرف مقابل هیچ وقت احساس به راه انداختن یک قدرت در منطقه را و یک مزاحمت جدید در منطقه را نداشته باشد؛ هیتلر بعد از شکست آلمانها در جنگ جهانی اول مقصر شناخته شده و کشور آلمان تبدیل به یک کشور کوچکِ جمهوری وایمار شد که وضع آنها آنقدر خراب شد و اوضاع مالی آنها بد بود که گروه گروه مهندسان آلمانی میآمدند این طرف و آن طرف دنیا ساختمان میساختند و کار میکردند یکی از دلایلی اینکه در دورۀ رضاشاه ساختمانسازی زیاد صورت گرفت بخشی از آن به همین خاطر است که اهالی جمهوری وایمار دنبال کار در دنیا بودند البته از سایر ملتها واقعاً درستکارتر بودند، هیچ اثرِ انگلیسی در ایران وجود ندارد، هیچ ساختمانِ انگلیسی که به کار ما بیاید وجود ندارد جزء پادگان و پاسگاه، مثلاً ساختمان رادیو و تلویزیون در قم بخشی از آن ساخت انگلیسیهاست که پادگان آنها بود و برای خودشان محل اقامت ساخته بودند، اما جالب است که راه اصفهان ـ تهران را روسها ساختند، راه اصفهان ـ قزوین را روسها ساختند و خیلی جاها را روسها آباد ساختند یا آلمانیها ساختند و راهآهن را آلمانیها، نروژیها و سوئیسیها و آمریکاییها ساختند و چند تا شرکت دخالت داشتند اما انگلیسیها برای ما و برای هیچ ملتی هیچ کاری نکردند.
اینجا شاهد این هستیم آلمانیهایی که به این صورت شکست خوردند هیتلر ظرف چند سال روحیۀ مردم آلمان را بازسازی کرد و بعد از بازسازی روحیۀ آنها درحالی که محکوم بودن نباید بیش از 200 هزار نظامی داشته باشند بلافاصله ظرف یک دورۀ یک ماهۀ آموزشی 200 هزار نیروی دیگر را آموزش داد، فرانسه و انگلستان اعتراض کردند او هم گفت بررسی میکنیم، بگذارید چه کنیم، همراه آن 200 هزار نفر دیگر را آموزش داد و 600 هزار نیرو شد، دیگر دست اینها پایین افتاد چون نیروی نظامی آلمانی خیلی بیشتر شد، به همین صورت 1 میلیون نفر را آوردند لذا سال 1939 در پیمان برلین نخست وزیر انگلستان کم برلین، نخست وزیر فرانسه و وزیر خارجه شوروی و نخست وزیر ایتالیا موسولینی آمدند کشورهای بلغارستان و رومانی را به آلمان هدیه دادند و سلطۀ آلمان بر اتریش را قبول کردند منتها خواهش کردند و از آلمانیها تعهد گرفتند که وارد لهستان نشود، به دلیل اینکه نگران بودند که آلمان به تنگۀ دانسینگ دسترسی پیدا کند و به دلیل تجربهای که در جنگ جهانی اول داشتند خطرِ ورودِ آلمان به جنگ دریایی را برای نیروهای دریایی انگلستان تشخیص میدادند. اما آلمان برای اینکه لهستان را تصرف کند یک گروهی را لباس نظامی را به داخل خاک لهستان فرستاد و از آنجا به ایستگاه رادیویی حمله کردند و چند تا سرباز آلمانی را کشتند و آنها را هم آلمانیها از بین بردند و این به منزلۀ تجاوز لهستان به آلمان شد و از اینجا جنگ جهانی دوم شروع شد یعنی آلمان به لهستان حمله کرد و لهستان را اشغال کرد و به دریا دسترسی پیدا کرد و برای انگلستان دسترسی آلمان به دریا بسیار مهم بود و این خطر را نمیخواست بپذیرد.
منتها جالب این است که این وسط حرکت آلمان به سمت شرق اروپا و تصرف این سرزمینها با رضایت انگلیسیها تا حدودی همراه بود چون میخواست آلمان با شوروی درگیر شود و هر چه استالین داد زد که نیرو پیاده کنید جلوی نیروهای آلمانی گرفته شود دولت انگلستان سکوت کرد بعد جالب است در انتهای جنگ، هر چه چرچیل داد و فریاد کرد که نیروهای آلمانی که در اروپا شکست خوردند آمریکاییها نیروهایشان را در فرانسه در بندر دانکرک پیاده کنند و جلوی حرکت نیروهای روسی را بگیرند و تعادل در جنگ ایجاد کنند و اجازه ندهند که قدرت انگلستان سقوط بکند، آمریکاییها سکوت کردند چون خودشان میخواستند با پای پیاده بدون جنگیدن با سرعت هر چه تمامتر بیایند آلمان را فتح بکنند.
لذا هر جا اینها نیاز به همکاری داشتند مثلاً در بحث ماجرای نفت ایران آمریکا و شوروی با هم همکاری کردند و جنبش ملی شدن صنعت نفت را سرکوب کردند اما بعد در حوزۀ تقسیم منابع آمریکاییها بیشتر گرفتند گاهی با هم متحد بودند و گاهی با هم رقابت می کردند مثلاً در ماجرای کانال سوئز همین اتفاق افتاد، آقای حسنین هیکل به نام «بریدنِ دم شیر»، می گوید انگلستان یک شیرِ بزرگی بود که یال و کوپالش در انقلاب هندوستان ریخته شد، چنگال هایش در ماجرای نهضت ملی شدن نفت ایران کشیده شد، دُمش که در کانال سوئز بود در ماجرای ملی کردن کانال سوئز بریده شد.
در این ماجرا فرانسویها چون بعداً در بازسازی کانال در سال 1850 نقش داشتند البته این قبلاً در دورۀ هخامنشیها ساخته شده بود و این راه پیشبینی شد، اما باید لایه روبی میشد و بازسازی میشد، این را فرانسویها شروع کردند و سال 1850 آن را تمام کردند و این کانال را در اختیار گرفتند و بعد انگلیسیها که بر منطقه مسلط شدند منطقه دست آنها افتاد و حالا دولت مصر این را ملی کرد، فرانسه، انگلیس و اسرائیل با هم به خاطر ملی کردن کانال سوئز به مصر حمله کردند، نکتۀ جالب اینکه آمریکا از درِ مخالفت درآمد چون میخواست از این طریق سلطۀ انگلستان بر مصر را بردارد، اصلاً این دوره یک بحثی را در یکی از کلاسها طراحی کردیم مدل است و کاملاً این مدل جواب داد و آن اینکه در این دوره آمریکاییها از ناسیونالیسم ضداستعماری در تمام جهان حمایت کردند، از ناسیونالیسم ضداستعماری در ایران، در مصر، در سوریه، در عراق، در لیبی، در هندوستان و... اما بعد از اینکه حمایت کردند انگلیس را بیرون کردند خودشان آمدند تبدیل شدند به قدرت جایگزین و این اتفاق به طور جدی افتاد و این تجربه را داشتند مثلاً در ماجرای کوبا همین شد در انقلاب اول کوبا آمریکاییها به نیروهای انقلاب اول کوبا اسلحه دادند کمک کردند اسپانیا اخراج شد و بعد که اسپانیا اخراج شد دولت باتیستا در کوبا شکل گرفت، دولت طرفدار آمریکا و این تجربۀ جابجایی را در دنیا داشتند.
لذا این همکاری بین انگلیس و آمریکا در بعضی جاها به صورت همکاریِ و یاوری هم و بعضی جاها به صورت بیرحمی و کلاه سر هم گذاشتن هم بوده است. در این دوره این اتفاق در سالهای 1346 تا 1350 در منطقه خلیج فارس انجام شد، انگلیسیها بعد از حدود 350سال حضور در منطقه از زمان شاه عباس، از زمانی که آمدند به شاه عباس کمک کردند که پرتغالیها از منطقه اخراج شدند، انگلیسیها در منطقه مانده بودند و حضور داشتند حتی پایگاههایشان را حفظ کردند و در این 350 سال در هیچ دورهای به ایران اجازه ندادند که این نیروی دریایی داشته باشد در زمان نادر، نادر میخواست در جنوب نیروی دریایی تاسیس کند انگلیسیها مانع شدند گفتند شما هر امکانی بخواهید ما در شمال به شما میدهیم که شما در دریای خزر نیروی دریایی تاسیس کنید اما در جنوب ما هستیم و نمیخواهیم، حتی به رضاشاه هم کمک نکردند نیروی دریایی که ما در زمان رضاشاه داشتیم از سال 1313 تقریباً تاسیس شد و عمدۀ افسران آنها هم افسران توپخانه بودند اینها پنهانی و محرمانه رفتند در ایتالیا آموزش دیدند، دو کشتی هم که به ما داده بودند یک کشتی نامش ببر بود یک کشتی دیگر هم نامش میکلانژ بود و نکتۀ جالب در جریان جنگ جهانی دوم وقتی که انگلیسیها وارد منطقه شدند اصلاً اینها کشتی کوچکی بودند اصلاً عددی نبودند در دریای عظیم منطقه دو کشتی چیزی نبود با یکسری قایقهای ریز و درشت و اصلا با انگلیسیها نجنگیدند و اقدامی نکردند اما آنها زدند آنها را کشتند و همه را نابود کردند و اصلاً دریادار بایندر را در خشکی پیدا کردند و او را کشتند که ما اصلاً در خلیج فارس نیروی دریایی نداشته باشیم، لذا خیلی جاها به دوستان خودشان هم رحم نمیکردند.
نکتۀ مهم استراتژیک دیگری که وجود دارد بحث قدرت جمهوری خواهان است که جلسۀ بعدی عرض میکنم که در این زمان آقای ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکاست و ویلیام راجرز وزیر خارجه و آقای کسینجر جزء طراحان اصلی سیاست خارجی آمریکا است.