«این شخص قبل از عملیات ثامنالائمه دستگیر شد. جایی میخواست ریل راهآهن را منفجر کند، اما دستگیرش کردیم. از عناصر بسیار توانمند ستون پنجم عراق بود. او را تحویل دادگاه دادیم و حکم اعدام برایش صادر کردند.»
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سردار علی اسحاقی، فرمانده «جنگال» در دوران دفاع مقدس در کتاب تاریخ شفاهی خود که به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است در روایتی از جذب و بهکارگیری یکی از افراد ستون پنجم (جاسوس) میگوید.
این فرمانده روایت میکند: «فردی از عناصر ضدانقلاب ایران، ستون پنجم عراقیها شده بود و برای عراقیها کارهای عملیاتی میکرد. این شخص قبل از عملیات ثامنالائمه دستگیر شد. جایی میخواست ریل راهآهن را منفجر کند، اما دستگیرش کردیم. از عناصر بسیار توانمند ستون پنجم عراق بود. او را تحویل دادگاه دادیم و حکم اعدام برایش صادر کردند.
ما وقتی دیدیم توانمند است به ذهنمان رسید که یک گروه نفوذ و جمعآوری اطلاعات پنهان برونمرزی راه بیندازیم. قبل از عملیات ثامنالائمه هم دو نفر پناهنده سیاسی داشتیم که آنها را در واحد اطلاعات به کار گرفتیم. درباره این فرد هم آمدیم و با رئیس دادگاه صحبت کردیم. گفتیم اینکه حکمش اعدام است، شما دستور بدهید او را آزاد کنند و در اختیار ما قرار دهند تا ما بهصورت حفاظتشده از او برای اطلاعات استفاده کنیم.
قاضی پرونده قبول کرد. با او صحبت کردم و گفتم «اگر تو را از اعدام نجات بدهیم با سپاه همکاری میکنی؟» گفت «چرا نکنم؟» آمدیم با پدر و مادر و خانوادهاش یک جلسه گذاشتیم. گفتیم «اگر او تضمین کند که با ما سالم کار کند و آنچه خواست ماست انجام بدهد حتی ممکن است از قاضی درخواست کنیم حکم اعدامش را هم لغو کند.»
این فرد خواستهای داشت. گفت «عشیره مقابلمان دختری دارد او را میخواستم بگیرم، اما به من ندادند. اگر شما بتوانید این دختر را برای من خواستگاری کنید هر کاری بگویید انجام میدهم.» واسطه شدیم و با پدر و مادرش رفتیم خواستگاری را انجام دادیم و آنها قبول کردند. قرار شد مأموریت را انجام بدهد، ما هم تضمین کردیم هر مأموریتی که انجام بدهد تا قبل از برگشت تأمین زندگی خانوادهاش را بر عهده بگیریم.
تأمین جهیزیه را هم قبول کردیم بهشرط اینکه فقط به نفع ما کار انجام دهد و دوطرفه کار نکند. قرار گذاشتیم که اگر عراقیها کاری از او خواستند با ما مشورت کند تا همان فضا را برایش فراهم کنیم، یعنی اطلاعات را دستهبندی کنیم و به او بدهیم تا برای عراقیها ببرد، اما با مشورت ما.
این فرد از نظر اطلاعاتی بسیار قوی بود و بینشش در مورد نظامیها خیلی خوب بود. یعنی لشکر و گردان را میشناخت و غیر از اطلاعات، فهم نظامیگری داشت. هرچند این بنده خدا به عملیات بعدی نرسید و بعد از عملیات ثامنالائمه در همان منطقهای که میرفت و میآمد روی مین رفت و شهید شد.»