گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- محمد فدائی و پدرام کاویان (مرکز آموزشی گام): پس از شکست، طوری قافیه را میبازیم که اگر باید یک پله عقبنشینی کنیم، ده پله عقب مینشینیم. چیزی «در درون ماست» که ضعیف جلوه کنیم. چیزی روشنای امید را در دل ما میکُشد؛ ذرهبینی درون ماست که شکست بیرون را صد برابر بزرگتر میبیند، طوریکه فکر میکنیم، دیگر تمام شد، دیگر تمام شدیم.
معمولاً پشت جبهه چند رخداد سربرمیآورند و بدون اینکه با هم رابطهای داشته باشند، همدیگر را تقویت کرده و یک اثر همساز تولید میکنند که خروجیاش ناامیدی است.
گروهی از ما زبان و قلم برّانی داریم و طوری نقد میکنیم که اصل مقاومت زیر سوال میرود. گروهی با شکست مرزبندی کرده و اعتقاد داریم: «دیدید گفتیم». یک عده سکوت کرده و ترجیح میدهیم فقط سخنگوی پیروزیها بمانیم. دستهای هم که نمیفهمند جزئی از مایند تحقیر کرده و به شکست ما (و خودشان) میخندند.
اینها اجزای فرمول معادلهای هستند که یک پله شکست را به ده پله تبدیل میکنند؛ معادلهی انفعال.
شاید این منفیبافی ما علتش همین منفیزیستیای باشد که چند وقتی است گریبان جامعه را گرفته. همین که خوشبختی را انکار کنیم، داشتههایمان را نبینیم، طوری در مورد زندگی سخن بگوییم که انگار همینک با مشقت سر از باتلاق فلاکت بیرون کرده و کلامی با مخاطب سخن گفتهایم و باز برمیگردیم زیر باتلاق فلکزدگی و شوربختی. هرچه هم گوینده زندگی موفقتر و خوشحالتری داشته باشد، بیشتر باید اظهار استیصال و شوربختی کند. فکر میکنیم «نغوذباالله حافظبودن خدایی که باید شُکر شود، کمتر از چشمِ بدنظرِ شنونده است!»
نفی آن دیگریِ دستاندرکار، حرّیت و آزادمنشی است. هرچه نقد برّندهتر، حرّیت بیشتر. چون او عامل باخت است و شایستهی سرزنش. ما حق داریم عصبانی باشیم و اعتراض کنیم. بسیار خوب، اما اگر حرف ما سازنده نباشد و جورچین انفعال را تکمیل کرد و دشمنشاد شدیم چه؟ باز هم حق داریم؟ اصلاً حق چیست؟ حق همین جبههای که ما در آنیم و پیروزی و شکست دارد نیست؟ یا فقط وقتی پیروز شویم حقیم؟
با غدهی سرطانی اسرائیل برای این مسئله داریم که جلوی رشد نوع بشر را میگیرد. با استکبار و صهیونیزم مبارزه میکنیم تا جلوی رشدمان را نگیرد. پیروز میشویم تا رشد کنیم، شکست هم میخوریم تا رشد کنیم. شکستی که درون ما را رشد ندهد و منفعل کند، تسلیم خودخواسته است. این دیگر به نوع زدن دشمن ارتباط ندارد، به نوع خوردن خودمان وابسته است.
این شکست در درون «یحیی سنوار» اتفاق نیفتاد. برای همین کودکان یتیم فلسطینی در خرابههای غزه روی مبلهای خاکی نشسته و گارد پیروزی سنوار را بازی میکنند. او یک دقیقه قبل از اینکه توسط دشمن کشته شود، در حالی که محاصره بود، گارد پیروزی داشت. چون درونش پیروزی ریشه دوانده بود. او باور داشت حق است و حضرت حق با اوست.
ما یادمان میرود که نَقذِف بالحق على الباطل فَیَدمَغُه فإذا هو زاهق که یعنی «حقیقت را بر سر توهم میکوبیم تا آن را هلاک سازد و اینگونه توهم محو میشود». وقتی رهبری در مورد شکست حرف میزنند، همه امیدوار میشویم. میتوان در تحلیل ۱۰۰% واقعگرا بود و به شکست اذعان کرد، اما این به انفعال ختم نشود. این «به درون ما» ربط دارد که امید به جامعه تزریق کنیم تا خلاقیت و ابتکار در پیش بگیرد، یا ناامیدی تا تسلیم شود.
این حال را همه تجربه کردهایم، در بهجت بعد از روضهی اهل بیت (ع)، که همهاش مرثیه و مصیبت است، اما حال ما را خوب میکند. تحلیل درست، نتیجهاش بهجت خاطر است و تحلیل نادرست، انفعالآفرین. این حال خوب، موضوعیت دارد. این حال خوب میتواند روایت قرآن (حق) از شکست در جنگ احد باشد، اما حال همه را خوب کند، چون وعدهی پیروزی حق را ملکهی اذهان میسازد.