کد خبر:۱۷۸۰۴۷
سفرنامه راهیان نور

سفر عشق پایانی ندارد

امسال یعنی سال 90 هم شهدا باز مرا خواندند تا بار دیگر حکایت عشق و دلدادگی ام را در این خاک های مقدس هرچند ذره ای اندک حداقل برای خودم بازگو کنم که ...
به گزارش گروبه گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو »، فرنگیس حمزه ای؛ اسفندماه هر سال دلهای بی قراری منتظر یک زیارت است و من هم اسفندماه که می شود باید با یک کاروانی عازم اردوهای راهیان نور شوم اولین باری که رفتم سال 84 بود با بسیج دانشجویی استان هرمزگان، از آن زمان تا به امروز خاطرات اولین سفر به یاد ماندنی، مرا هر ساله به این سفر می کشاند می گویند تاشهدا نطلبند نمی شود و انصافا هم همینطور است و خود به عینه این را لمس کرده ام ، با دانشجویان سفر کردن واقعا لذت دارد و خودم ترجیح می دهم با این کاروان ها عازم مناطق شوم، امسال یعنی سال 90 هم شهدا باز مرا خواندند تا بار دیگر حکایت عشق و دلدادگی ام را در این خاک های مقدس هرچند ذره ای اندک حداقل برای خودم بازگو کنم که چرا هنوز به این خاکها وابسته شده ام و برای چه دل کندن از این خاک های متبرک پایانی ندارد که نه برای من که برای خیلی از آدم های این سرزمین؟

یک شنبه – 21 اسفندماه 90 – روز حرکت

نخلستان دانشگاه آزاد بندرعباس محل سوار شدن دانشجویان این دانشگاه بود ، هرچند قرار بود 23 ام اسفندماه با دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی عازم سرزمین های جنوب شوم اما زمان حرکت آنها دو سه روز جلوتر افتاد چون سفر سال قبلم با این دانشجویان بود از آنها در دل من خاطراتی شیرین به جا مانده بود به همین دلیل امسال هم می خواستم با آنها باشم اما قستم نشد این بار و قرار شد این بار با دانشجویان دانشگاه آزاد بندرعباس همسفر شوم و از دانشجویان این دانشگاه چیزهایی از این سفر یاد بگیرم، ساعت حرکت 14 از محل نخلستان دانشگاه تعیین شده بود وقتی خودم را به دانشگاه رساندم اکثریت دانشجویان با ساک ها و چمدان به دست آماده بودند.

تعدادی از دانشجوها را از قبل می شناختم با هم احوالپرسی کردیم برخی که مرا دیدند خوشحال شدند ، چه جالب شما هم هستید ، خ درویشی را دیدم دانشجوی ترم دوم علوم ارتباطات اجتماعی بود او هم قرار نبود بیاید تا فهمیدم قرار است با هم همسفر شویم خوشحال شدم اولین بارش بود دانشجویی به این سفر می آمد ، دانشجوها منتظر بودند تعلل در این سفرها عادی شده است تا کارها روبراه شود یک ساعت دو ساعتی طول می کشد ، آقای اسد پور رییس دانشگاه ،مهندس بحرینی مسئول روابط عمومی و آقای یحیوی و چند تای دیگر از مسئولان دانشگاه هم منتظر بودند که مراسم حرکت شروع شود نزدیک به ساعت سه بود که میگروفن آقای سیدسجاد موسوی مسئول بسیج دانشجویی این دانشگاه هم به صدا درآمد که همه دانشجوها یکجا جمع شوند تا مراسم رو شروع کنیم.

دانشجوها که دخترها و پسرها حدودا  150 نفری می شدند جمع شدند و مراسم با قرائت قرآن آغاز شد ،بعد هم آقای موسوی و در آخر اسدپور رییس دانشگاه آزاد بندرعباس از اهمیت دفاع مقدس گفتند خوشبختانه سخنرانی ها طولانی نبود و دانشجوها از زیر قرآن رد شده و سوار اتوبوس ها شدند ، سه دستگاه اتوبوس بود دو تا از اتوبوس ها به اتوبوس خطی های شهری بیشتر شبیه بود تا ...! حرکت کردیم از مسیر بندرلنگه- پارسیان و بعد هم عسلویه و بوشهر رفتیم، قشنگ ترین مسیری که هر ساله لذت بخش است بیدار ماندن دانشجوا نصفه شب برای اینکه نیروگاه عسلویه بوشهر رو ببینند واقعا باید به ایرانی بودنمان افتخار کنیم عسلویه انصافا گوشه ای بسیار مهم از قدرت ایران است که با خون شهدا امروز به این مرحله رسیده است و این یعنی عزت جمهوری اسلامی ایران.

دوشنبه – 22 اسفند 90  - ساعت 14 معراج الشهدا اهواز(پادگان شهید محمود وند)

معراج الشهدا اولین مکانی بود که بعد از سفری طولانی در آنجا مستقر شدیم و نماز ظهر را اقامه کردیم ، ما رسیدیم کاروان اولی که به مناطق اعزام شده بود در همین مکان در حال برگشت به سمت بندرعباس بود ، بعضی از دوستانم را که دیدم بسیار خوشحال شدم ، کلثوم رییسی دانشجوی کامپیوتر دانشگاه پیام نور است تا مرا دید گفت : وای خدا! شما تازه امدید خوش به حالتون ما که داریم برمی گردیم ما رو دعا کنید ، نماز که خواندیم سریع حرکت کردیم تو اتوبوس نهارو هم خوردیم ، راوی کاروان که قرار بود آقای حق شناس باشند به دلایلی نتونستند همسفر ما باشند و از این مکان بود که آقای امینی با این کاروان همراه شدند تا دانشجوها را با حقایق و خطرات جبهه و جنگ آَشنا کنند.

شلمچه همان روز-- قبل از نماز مغرب و عشاء

اولین سفر زیارتی ما بعد از معراج الشهدا اهواز ، شلمچه ؛قدمگاه حضرت زهرا (س) و منطقه عملیات های مهم بیت المقدس  و کربلای 4 و 5 بود که نماز مغرب و عشا را هم آنجا اقامه کردیم ، قبل از رسیدن به این منطقه آقای امینی کمی از اهمیت درس دفاع مقدس گفتند که متعلق به جناح و گروه و سازمان خاص نیست بلکه متعلق به آحاد جامعه است و ضرورت تبیین این درس در دانشگاهها را ضروری دانستند.

امینی اشاره ای به جریان شناسی و ضرورت مطالعه تاریخ قبل از انقلاب و بعد از آن برای دانشجوها را هم تاکید کردند و همینطور از اهمیت خلیج فارس و تنگه هرمز به لحاظ حقوقی گفتند.

بعد از نماز مغرب و عشاء در حسینه ای در خرمشهر استراحت کردیم اما آقای امینی که از آن دست اساتید  برجسته حوزه دفاع مقدس بودند به کم قانع نبودند و از هر فرصتی برای آگاه سازی دانشجوها وقت می گذاستند انصافا استاد بودند ، شب هم بین دانشجوها آمدند و از سرلشکر احمد متوسلیان گفتند و وقایعی دزیدن ایشان به دست نیروهای ناشناس تو لبنان و افق نگاه ایشان نسبت به اسلام و انقلاب.

هر چند که دانشجوا خسته بودند اما خیلی ها مشتاق این صحبت ها بودند که بفهمد سرلشکر متوسلیان که بوده؟ شهید حسن باقری چه شخصیتی داشته یا خیانت هایی که بنی صدر نسبت به انقلاب و مردم جنوب در جنگ داشته چه بوده؟! همه اینها سوال هایی بود که تو ذهن خیلی از دانشجوها هنوز جا نیفتاده بود که چرا جنگ شد؟ و چرا دانشجوایی امثال شهید محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان و شهید زین الدین دانشجوی پزشکی ما رفتند و شهدایی مثل باکری ها بدناشون برنگشت؟!

سه شنبه: 23 اسفند 90 – اروند کنار

سومین روز سفر دانشجوهای دانشگاه آزاد صبح روز سه شنبه بود که در کنار اروند کنار گذشت و دانشجوها با عملیات والفجر 8  آشنا شدند ، حدود یک ساعتی آقای امینی رو نقشه ای که تو دستش بود و تو هر منطقه با خودش با مستندات برای دانشجوا حرف می زد، برای آنها از والفجر هشت و فاو  گفت که به خاطر گرفتن "فاو" بچه های رزمنده چه سختی هایی که نکشیدن بعضیاشون 6،7 ماه دوره غواصی دیدن تا از طریق آب عملیات کنند عمق آب یه جاهایی به 1200 متر هم می رسیده پس دقت تو عملیات باید خیلی زیاد می بوده حتما باید نیروهای ماهر و تعلیم دیده می رفتن عملیات.

بعد از اروند به سمت طلاییه رفتیم ، من عاشق طلاییه ام ، بس دلم بعضی وقتا برا این منطقه تنگ میشه که دوستم اسممو گذاشته مجنون ! طلاییه آدمو دیوانه می کنه، قشنگ میشه مظلومیت شهدا را اینجا واقعا حسش کرد هنوز آبهای اطراف سه راهی شهادت پر شده بود اولین باری که آومدم طلاییه منطقه کاملا خشک بود و خبری از آبهای بارون تو این منطقه نبود اما دو سالی که میرم این منطقه آبهای اطراف منطقه جوریه که یاد اون سالهای می افتی که بچه رزمنده های ما زیر آبها، نامردانه شهید شدند دورتر از این منطقه هم که بچه های باصفای ما جسداشون هنوز جا مونده همون اطراف مجنون منظورمه!

تو این منطقه واقعا باید این جمله که مواظب باشیم خون شهدا فرش راه ما نشود را فراموش کرد ، هر چند که طلاییه به سادگی اشغال شد و تا پایان جنگ هم دست دشمن موند ولی تو عملیات خیبر شهید همت پرچم سرداری خیبرو را خوب برا ما نشون داد یعنی چی؟! رزمنده ها واقعا با تمام عشقشون به این خدا و این انقلاب و سرزمین جون دادند و پایداری کردند، موقع رفتن از این منطقه آُسمونی بود ولی انگار پاهام سست شده بود منو تو رفتن یاری نمی کردن دلم رو جا گذاشتم نماز رو تو یادمان شهدای گمنام طلاییه ادا کردیم موقع رفتن دانشجوای یکی از استان ها طوری خداحافظ می کردند با شهدا و طلاییه که دلت کباب می شد و دلت می خواست بری وسط منطقه و سرتو بذاری رو خاکها و های های گریه کنی ...

شب سه شنبه: 23 اسفند 90 – هویزه


بعد از طلاییه مقصدی بعدی مون هویزه بود که این منطقه مهم به اسم شهید علم الهدی برای دانشجوا و دانش آموزا اسمی کاملا آشناست ، تو همین منطقه یکی از دانشجوای بندرعباس که تو این منطقه روای شده بودو هم دیدم التماس دعا گفتیم ، خیلی از دانشجوا را دیدم که با این همه شهیدی که زیر تانکای دشمن له شدند ، انس خاصی داشتن، بعضیا هم چون جدید بودند اول خوب اسمای شهدا رو یکی یکی رو مزارا خوب می خوندند که ببینند چه کسای اینجا شهید شدند ، وقتی ما رسیدم تو مزار این شهدا دعای توسل می خوندند بعضیا از دانشجوای ما هم با این دعا خودشونو همراه کردند ، صبح هم بچه ها خوب دلی از عزا درآوردند و حسابی از این منطقه خرید کردند هرچند که به زعم ما نیازی نبود آدم وقتشو تو بازار بین دستفروشا بذاره ولی خوب...! شبش هم حسابی بی خوابی و سردرد به برکت سروصداهای بعضیا خواهران کشیدیم، چند نفری که زیاد شلوغ کاری داشتند و موقع خواب پچ پچ اشون ادمو عصبی می کرد به گروه افراطی ها معروف بودند هرچند که من حساس بودم و نباید موقع خواب جیکی از کسی درمی اومد ولی خوب انصافا تحمل می کردم ، بعضی شبا دیگه خادما باید اونا را ساکتشون می کردند بس که حرف می زدنند البته خوب دیگه دفعه اولشون بود ماهم گذشت می کنیم ! ناگفته نماند که خانم اسلامیان فر مسئول خواهرای کاروانم از دستشون کلافه شده بود ولی خوب تحملش زیاد بود.

چهارشنبه: 24 اسفند 90 – دهلاویه – گردان کمیل- فکه – شوش

دیگه آخرای سفر ما بود باید از این فرصت باقی مونده خوب استفاده می کردیم ، وقتی دهلاویه می رم یاد شهید چمران و فداکاریی هاش تو لبنان و مدرسه جبل عامل می افتم که چطور پدرانه خیلی از بچه لبنانی های شیعه را بزرگ کرد و بهشون درس انسانیت داد ، یاد اون خاطراتی از ایشون می افتم که تو کتاب مرگ از من فرار می کند می افتم و گریه ام می گیره ! استاد وارسته ای که امروز خیلی از استادای ما اون رشادت های ایشونو واقعا فراموش کردند و حاضر نیستند با اتوبوس به سفر راهیان نور برند و درس انسانیت را یاد بگیرن واقعا چمران را کسی می شناسه که با اون زندگی کرده حتی چند دقیقه کوتاه. خیلی از دانشجوا قبل از اینکه وارد یادمان شوند روی تانک ها عکس یادگاری می گیرن و این بده که هنوز برای عرض ادب به روح این بزرگوار خودمون سریع به یادمان نرسونیم. البته شاید خیلی جا مقصر زائرا نباشند و این وظیفه راویا و همرزمای ایشون باشه که تو این مکان مستقر بشن و برای دانشجوا،دانش آموزا و استادان از انسانیت و  تعهد شهید چمران حرف بزنند.

بعد از یادمان شهید چمران به سمت گردان کمیل رفتیم ، روایتگری و مظلومیت شهدا تو این منطقه را قبلا از تلویزیون از مستند روایت فتح و صدای دلنشین شهید آوینی شنیده بودم با این مضمون که « امروز پنجمین روز است که رزمندها در کانال هستند، اینجا آب جیره بندی شده است...» اولین باری بود که به این منطقه آمده بودم آقای امینی از این منطقه خیلی حرف ها گفتند ، پشت سیم های خاردار که مربوط به عراقی ها بود هنوز جسد مین ها بر روی زمین بود ، دل بعضی ها اینجا مظلومیت شهدا را فهمید و اشکشان جاری شد ، گرد خاک زیاد بود ،کمی خاک را داخل چفیه ریختم برای تبرک ! خاکش نرم بود ، خیلی وقت نداشتیم ، حرکت کردیم به سمت فکه ، اتوبوس در مسیر چزابه توقف نکرد فقط از داخل اتوبوس منطقه را خوب تجسم کردم یاد فیلم «سفر به چزابه» در ذهنم تداعی شد خوب یا بدش بماند نهار و نماز را در فکه بودیم.

بعضی ها نهارشان ماند چون عشق خاک فکه خیلی ها را دیوانه خود کرده است برای همین ترجیح دادند نهار را بعد از دلدادگی با شهدای فکه باشه ، اینجا همه یکدسته شدیم آقای رستمیان از دانشجوای مسئول بسیج دانشجویی صدای مداحی را بلند کرد و پشت سر راوی حرکت کردیم ،خدا خیرش دهد آقای رستمیان از نگاهش مشخص بود که خسته است اما از پای نمی نشست و هر وقت می دیدش لبخند به لب داشت غرغرو نیست اصلا ، محل شهادت شهید آوینی همه جمع شدیم این بار از زبان راوی، از شهید آوینی انصافا چیزهایی گفت  که قبلا دیگران نگفته بودند ، برای همین مشتاق شدم سی دی از «ولادت تا شهادت» ایشان را بخرم و ببیینم ، دانشجوا هم انصافا ساکت و با طمانینه گوش می کردند، ترجیح دادم اینار هم در فکه دعایی بخوانم تا روانم آرام باشد و ذهنم را متوجه کارهای روزمره ای که باید پیگیر بودم ،ندهم و مدتی خلوت کنم.

 شوش مقصد بعدی مان بود دقیق یادم نیست اولین یا دومی باری که به این مناطق می آمدم شوش را دیده بودم ، نمی دانم چرا ولی باز هم دوست داشتم شوش را ببینم شب قبلش گفتم خدایا میشه این بار شوش کنسل نشه و من دوباره از آن دیدن کنم فردا که آقای رستمیان گفت شوش می ریم خوشحال شدم ،شهرش شلوغ بود دست فروش ها زیاد بودند ، نماز را در حرم حضرت دانیال نبی (ع) خواندم و عکس یادگاری گرفتم این بار هر منطقه ای که رفتم چند تا عکس یادگاری گرفتم ، خواستم این بار از این مناطق یادگاری داشته باشم.

چهارشنبه شب- 24 اسفند 90 اردوگاه کلهر

شب برای استراحت به اردوگاه کلهر متعلق به استان البرز رفتیم ، وارد که شدیم با استقبال خادم ها روبرو شدیم ، خانم های خوبی بودند ، البته بگویم یکی از خادم ها این دانشجو ها را دانش آموز دیدند ، آخر یکی از دانشجوها بیشتر قیافه دانش آموز داشت تا دانشجو! بس ریز اندام بود البته ناگفته نماند کمی هم بهشون برخورد! این اردوگاه کمی متفاوت بود با بقیه، اینجا تخت داشت ، جاهای دیگری که می رفتیم روی موکت می خوابیدیم البته لذت بخش است چون خستگی ها و دردهایی که شهدا بعد از گذراندن یک عملیات سخت دراشتندو کمی بهتر می توان لمسش کرد ، شب آخری بود که در این مناطق بودیم ومی بایست حرکت می کردیم به شهر خودمان ، برای همین برخی ترجیح دادند برای این فرصت باقی مانده کمی از مراسم یادواره شهدا بهره بگیرند، صبح شد نماز و صبحانه که خوردیم راه افتادیم به سمت خرمشهر و سپس اهواز ، توقف های زیاد اتوبوس ها خسته کننده بود ، بخصوص وقتی به دلیل همین توقف های زیاد مجبور شوی ساعت یک شب شام بخوری !

پنج شنبه : 25 اسفند 90  آخرین روز سفر

سفرمان تمام شد و باید دوباره به شهرمان باز می گشتیم، آقای امینی روای کاروان که همچنان دانشجویان را با سخنان استادانه خود با خاطرات و جریان شناسی سیاسی و تاریخی انقلاب و جنگ همراهی می کرد در معراج الشهدا با ما خداحافظی کرد البته این نکته را هم بگویم که در آخرین روز از آنجاییکه من زیاد اصرار می کردم که بیشتر در مباحث مختلف صحبت کنید و نقدی از فیلم سنمایی «دموکراسی تو روز روشن» داشته باشند تا دانشجوا بیشتر با این دست فیلم ها آشنا شوند ، قبول کردند و کمی کوتاه از آسیب های فرهنگی که در فیلم ها دنبال می شه گفتند که در همین فیلم، مدل لباس هاتف که اسراییلی و مدل ماشینش آمریکایی بوده و اینکه با وجود سیستم فرهنگی ناقص باید شاهد ترسو نشان دادن فرماندهان جنگ ما توسط فیلمسازان باشیم ، یا اینکه آیات قرآنی مربوط به جهاد و شهادت را برعکس تفسیر می کنند و اینکه مستقیما گفته می شود دختران قبل از سن 9 سالگی نباید چادر بپوشند و این موارد کاملا در این فیلم نشان داده شد.

امینی در حین نقد این فیلم خیلی تاکید داشتند که دانشجواها حتما با مباحث جریان شناسی آشنا بشن ، به دنبال این باشند که ببینند چند فرمانده لشکر شهید داشتیم؟ چرا واقعا فرماندهان جنگ ما مثل مهدی و حمید باکری جنازه اش پیدا نشد؟ و چرا شهید احمد کاظمی به دنبال سقوط هواپیما به شهادت رسید و چرا برخی به دنبال اینند که بگویند شهادت فقط در جبهه جنگ تحمیلی بوده و بس؟
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار