سر طناب را رها کردم تا خود امام زمان(عج) ما را از رودخانه رد کند
بچه های محله من و تو؛
می‌گفت: «دیشب حال خدا را کردم تو قوطی! شب بلند شدم، یک وضوی محکم گرفتم، عطر و گلاب زدم و سجاده را پهن کردم، بعد تخت گرفتم خوابیدم تا صبح»
تعداد نظرات: ۳
سرباز
-
۰۹:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۸
يک دست جام باده و يک دست جعد يار
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست
(اللهم الرزقنا شهاده في سبيلک)
veronica
-
۱۰:۳۳ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۸
ديدند درد دين خدا را نداشتيم
مارا کسي براي شهادت جدا نکرد!
ممنون عالي بود
بدون نام
-
۱۰:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۸
کاشکي آخرين خاطره را تيتر ميکردين
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار