به گزارش گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، اینجا زندگی می کرد، در سرزمین پهلوانان افسانه ای ایران زمین. جایی که 28 ساعت تا پایتخت فاصله است. هم مرز با افغانستان جنگ زده و پاکستان ناآرام. جایی که تابستان هایش می سوزاند و هرگز طبیعت سبز و سخاوتمندی نداشته و شاید همین خست طبیعت بوده است که مردمانش را محکم و سختکوش بار آورده است. اینجا دهکده ای کوچک در نزدیکی مرزهای جنوب شرقی کشور است؛ دهکده ای به نام قاسم آباد با خانه های کوچک و گلی. مردان دهکده برای کار به عسلویه و چابهار و بندرعباس می روند و زنانش سوزن دوزی می کنند و روی پارچه ها نقش های رنگینی می اندازند که در رویاهایشان وجود دارد، نقش هایی که هیچ سنخیتی با زندگی سخت و دشوارشان ندارد.
اسمش مهتاب بود، مهتاب نوروزی. زنی سیه چرده و بلند قامت که کاریزمایی مثال زدنی داشت. می گفتند، نفوذ و اعتبار مهتاب در ادارات و بخشداری و فرمانداری خیلی بیشتر از مردان روستا و رییس شورای شهر است. از مقامات اداری گرفته تا پیر و جوان روستای محل زندگیش، مهتاب را قبول داشتند و این خودش خیلی است که یک زن در روستایی آنچنان دورافتاده و سنتی صاحب چنان مقبولیت و اعتباری شود.
مهتاب هرگز ازدواج نکرده است. خودش در توضیح علت این تصمیمش گفته بود در زمان جوانی او در روستایشان رسم بر این بوده است که دختران بدون دیدن شوهر و فقط به اطاعت خانواده با مردی ازدواج کنند و این موضوع برای مهتاب نپذیرفتنی بوده؛ البته خودش گفته است در طول زندگیش عاشق هیچ مردی هم نشده بود و برای همین هرگز ازدواج نکرد. شغل مهتاب سوزن دوزی بود. سوزن دوزی را از مادرش در سن 9 سالگی آموخت و نبوغش او را آهسته و بی سر و صدا در سن 16 سالگی به هنرمندی بزرگ تبدیل کرد؛ هنرمندی بزرگ در روستایی کوچک و محروم. خودش به خبرنگاری گفته بود: پگاه که می شود نماز می خوانم، چای درست می کنم، کارهای خانه را انجام می دهم و بعد از آن پارچه به دست می گیرم و سوزن دوزی می کنم.
سوزن دوزی از زندگی بلوچ ها و از زندگی مهتاب جدایی ناپذیر بود، اما تفاوت مهتاب با سایر بلوچ ها، نبوغ مثال زدنی اش در این هنر بود تا آنجا که وقتی می خواهند برای سوزن دوزی لباس های فرح دیبا، هنرمندی انتخاب کنند، آوازه سوزن دوزی های ظریف و اصیل و زیبای مهتاب به گوش همسر شاه معدوم می رسد و او را برای این کار انتخاب می کنند.
لباس های تاریخی فرح دیبا به موزه سعدآباد تهران منتقل می شود و سوزن دوزی های چشمگیرش سالها در معرض تماشای بازدیدکنندگان قرار می گیرد، بی آنکه کسی بداند این هنرنمایی ها اثر سرپنجه های طلایی بانویی گمنام در محروم ترین روستای جنوب کشور است.
مهتاب همچنان با خویی هنرمندانه، بی ادعا و متواضع در روستای کوچکش می ماند و بر لباس صدها زن بلوچ نقش می زند و هنرش را بدون چشمداشت مادی به سایر دختران و زنان روستایش می آموزد تا آنکه از سوی فرهنگستان هنر و سازمان میراث فرهنگی مورد توجه قرار می گیرد. زمانی برای حضور در مراسم سالیانه روز جهانی صنایع دستی به تهران دعوتش می کنند که دیگر بسیار پیر شده است. بین مهره های گردنش فاصله افتاده است و گردن درد دارد و چشم هایی که سوی دوران جوانی را از دست داده است. در مراسم روز جهانی صنایع دستی از استاد تقدیر می کنند و به پاس 6 دهه سوزن دوزی و فعالیت درخشان در زمینه هنرهای ملی به او لوح یادبود و تندیس و نشان درجه یک هنری اهدا می کنند.
من او را در همایش گنجینه های از یاد رفته دیدم. با روسری مشکی که به شیوه زن های بلوچ دور سر پیچیده بود. با آنکه آثار کهولت سن در قامت بلندش نمودار شده بود، اما همچنان جذبه و ابهت خاصی داشت. وقتی به همراه ده ها هنرمند و صنعتگر دیگر به روی سن آمد و پرحرفی های مجری مراسم ایستادن را بر استاد پیر دشوار کرد، به نشانه اعتراض روی زمین نشست. گویا هنوز هم با هیچکس تعارف ندارد و حرف ها و شعارها خسته اش می کند. استاد، آدم ایستادن پشت تریبون ها و حرفهای قشنگ نبود، تمام وسع و امکاناتی که زندگی در اختیار یک هنرمند نابغه از روستایی دور افتاده و محروم گذاشته بود سوزن دوزی بود که او بدون هیچگونه ادعا و زیاده خواهی برایش کوشیده بود. مهتاب بی توجه به درآمد، بی توجه به سطح مشتریان کوچک محلی اش کارش را عالی انجام داده بود و همین درستکاری و احترام به کار باعث شد که او از نقطه ای بسیار دورافتاده به چشم بزرگترین مقام های کشوری و هنری بیاید.
بعد از آن بود که مجموعه های فاخر سوزن دوزی های مهتاب در کشورهای مختلف به نمایش گذاشته شد و در فرانسه مورد توجه طراحان مد و لباس قرار گرفت. استاد در 5 سال آخر عمر با دوندگی های بسیار و پشت سر گذاشتن بروکراسی دشوار اداری، موفق به بازنشستگی شد. اما این بازنشستگی کوتاه مدت هم باعث نشد که مهتاب خانه نشین شود و با سوزن دوزی خداحافظی کند. بعد از آموزش های بی چشمداشت و بدون دستمزدش به دختران بلوچ، از مهتاب برای آموزش دانشجویان پایتخت دعوت شد. خودش گفته بود گرچه هیچگاه فرزندی نداشته اما همه شاگردانش بچه های او بوده اند. او موقع سوزن دوزی آوازی نامفهوم زیر لب زمزمه می کرد آوازی که بچه های صنایع دستی دانشگاه سوره تهران هم شنیده بودند و از استاد خواسته بودند واضح تر بخواند و مهتاب خوانده بود: یا پیر استادان بیا سر کارم؛ گفته بود پیر استادان خداست. گفته بود سوزن دوزی را خدا به من داده است.
مهتاب سرانجام در تیرماه سال 91 و در سن 78 سالگی به پیر استادان پیوست و سوزن دوزی بلوچ، بزرگترین استاد خود را از دست داد، اما خوشبختانه استاد برای سوزن دوزی بلوچ یک میراث مطمئن به جا گذاشت. زینب نوروزی برادرزاده استاد که امین ترین و باوفاترین شاگردش برای ادامه راه او به شمار می آمد. زینب که حالا 32 ساله است یکی از زنان کارآفرین کشور به شمار می آید. سوزن دوزی را از کودکی پیش عمه اش آموخت و زمانی که برای رفتن به دانشگاه بهانه آورده بود، مهتاب خیلی محکم و جدی و قهرآمیز با او برخورد کرد و برادرزاده اش را قانع کرد که برای آموختن تنها به تجربه اکتفا نکند. زینب درباره تفاوت سوزن دوزی عمه اش با سوزن دوزی سایر زنان بلوچ گفته است: مهتاب تمام نقوش اصیل ایرانی را می شناخت، همان نقوشی که باعث می شود یک بلوچ ایرانی را از روی لباسش با یک بلوچ افغان یا بلوچ پاکستان تشخیص دهی. همان نقوشی که باعث می شود حتی تفاوت ظریف قوم به قوم و طایفه به طایفه بلوچ های ایرانی را از روی لباسشان تشخیص دهی و این تنها در سطح مهارت و دانش عمیق یک استاد است. مهتاب ظریف می دوخت و خلاق بود. زینب می گوید: علاوه بر نقش های طاووس، گل سرخ، تلمل، گواچ، مرس، بتاس، دلکس و ..، گلها و نقش های زیبای دیگری وجود داشت که ابداع ذهن استاد بود و فی البداهه خلق می کرد و می دوخت.
حالا زینب یک استاد جوان و بزرگ سوزن دوزی بلوچ است؛ استادی که تحصیلات دانشگاهی هم دارد، اما او مثل بیشمار جوانان تحصیلکرده که سودای رفتن به شهر و ترک زادگاه می کنند نبوده و همچون عمه اش ماندن در روستای محرومش و تلاش برای ارتقای هنری و اقتصادی آن روستا را انتخاب کرده است. زینب در قاسم آباد صد شاگردش را به هنرمندان ماهر سوزن دوز تبدیل کرده و برای همه آنها کارت صنعتگری و وام گرفته است تا هم ادامه دهنده هنر سوزن دوزی اصیل ایرانی باشند و هم کمک خرج خانواده شان. زینب برای شاگردانش سفارش کار می گیرد و کسب و کار خانگی آنها را مدیریت می کند. غیر از این مهتاب 1000 متر زمین در زادگاهش از خود بر جای گذاشته که به برادرزاده اش وصیت کرده است آن زمین را برای اهالی روستا تبدیل به کتابخانه کند و در کنار آن به زنان ده سوزن دوزی آموزش دهد.
زینب با جلب مشارکت چند خیر توانسته زمین را به کتابخانه ای کوچک برای اهالی روستای محرومش تبدیل کند و در کلاس های جانبی آن به دختران سوزن دوزی اصیل بیاموزد. کتابخانه مهتاب نوروزی 2500 کتاب دارد و با تلاش های عاشقانه زن جوانی اداره می شود که در ازای خدماتش به هنر سوزن دوزی ایرانی و فرهنگ دهکده کوچکش، هیچگونه حقوق و مزایای دولتی دریافت نمی کند. همه امور فرهنگی و هنری این روستای دورافتاده با همت و بزرگ منشی شیر زنی بلوچ اداره می شود و رزق و روزیی که هنر سرپنجه های طلایی اش برایش به ارمغان می آورد.
زینب به عنوان کارآفرین نمونه زن کشور نیز، مورد تقدیر قرار گرفته است. زنی که مانند استادش مهتاب نوروزی، بی بهانه شرایط زندگی اش را، محرومیت زادگاهش را و کمبود امکاناتش را پذیرفته و عاشقانه برای ارتقای سطح زندگی خود و اطرافیانش کوشش می کند.
منبع: دوروزنامه مندیل/ استان سیستان و بلوچستان