گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ هر کسی بالاخره یک دهی دارد برود دو سه روزی آب و هوا عوض کند و برگردد. گیرم بعضی ها دو سه تا کلوم خارجکی بلغور کنند و ادعا کنند دهشان فرانسه یا حوالی آنجاست . اما تو که نباید گوش ت مخملی باشد و به خیال فرنگی بودن اجدادشان گمان کنی طرف چیزی بیشتر از تو حالی اش می شود !
اصلا همین دهات خودمان را ببین ! از سر تا ته دهاتمان جوانهایش یک سری رفته اند فرنگ و چند کلوم خارجکی یاد گرفته اند و برگشته اند و هر از گاهی دو سه تا کلوم خارجکی می پرانند که مثلا ما هم بعله !
اما تو خودت اصل جنسی مادر ! فرنگ نرفته و خارج ندیده ای اما از همه شان بیشتر حالی ت می شود . نمونه اش هم همین دانشگاه قبول شدنت که دهان عالم و آدم را از تعجب باز نگه داشت .
اصلا دوره زمانه طوری شده که می ترسم توی خیابان به اقدس خانم بگویم بلور فروش سر کوچه سرویس پارچ و لیوان ترک آورده و اقدس خانم تندی بگوید من خودم پری روزها ترکیه بودم و اصل جنس را از آنور آب آورده ام ! این روزها هر کسی دستش به دهنش می رسیده یک سری تا مرز افغانستان و آنطرفها رفته و برگشته که لپش را پر کند و بگوید خارج را دیده !
اما همین که تو دانشگاه رفتی و مهندس می شوی از هزار تا خارج رفتن و کلمه های قلنبه سلنبه برای من شیرین تر است . بچسب به درس و مقشت که مایه ی آبروی ما شدی مادر جان .
عزیز جان همه ی این جمله ها را می گفت و من پشت سر هم توی ذهنم به فرشاد پسر جگرکی سر کوچه ی خوابگاه فکر میکردم که دوزار سواد خواندن و نوشتن ندارد ولی قرار است ماه دیگر برود فرانسه و با برج ایفل عکس یادگاری بگیرد . لامذهب لابد لور هم می رود و یک دوری میزند دیگر . آدم عاقل برود فرانسه و یک توک پا تا موزه لور نرود !؟
حالا ما هر چه می رویم دنبال paper و این صحبت ها تا بلکه یک دانشگاهی پذیرش شویم و هم دنیا را دیده باشیم هم یک مدرک خارجکی بیاید توی رزومه مان مگر می شود ؟ صد جور گیر و گور مالی و غیر مالی می خورد وسط راهمان که آخرش از همین درس خواندن ساده مان هم پشیمان شویم .
حالا فکرش را بکن همین فرشاد جگرکی با سیکلانسی که آن را هم به برکت پس گردنی های بابایش گرفته می رود آنور آب و دنیا را می گردد اما ما که مدام کتاب و کتابخانه صادر می کنیم به دهمان از فرط کمبود جای خوابگاه؛ می مانیم در حسرت دیدن همان جاجرود و کرج خودمان ، هرچند که مترو هم دارد و سه سوته می شود رفت و گشت و گزار کرد و برگشت . اما مقصودم این است که دنیا کارش بر خلاف دل ماست ! ای بخشکی شانس ...
اصلا همین پری روزها که رفته بودم از بقالی محل نان لواش بسته بندی بخرم فهمیدم که پسر کمال آقا بقال قصد دارد تعطیلاتش را برود آنتالیا !
خوب است دیگر . شایسته و شایسته سالاری یعنی همین ! پدرت بقالی دو دهنه با سرویس رایگان داشته باشد و خودت صبح تا شب تخمه ژاپنی گلپری خِرِچ خِرِچ بشکنی و آخر سر به هوای بیزینس دخل را خالی کنی و بروی آژانس سر خیابان و بلیط تور بگیری که بروی آنتالیا! حالا نمیدانم در آنتالیا اوضاع و احوال بیزینس چطوریاست ؟ تخمه هندوانه ی فلفلی خیرات می کنند یا تخمه ژاپنی گلپری یا تخم آفتاب گردان دو آتیشه !؟
آن وقت من روزی ده بار با سلام و صلوات می روم کافی نت سر خیابان و در کمتر از ده دقیقه ایمیلم را باز میکنم که ببینم خبری از Applay دانشگاه آنور آبم هست یانه و سر 9 دقیقه می پرم پای پیش خوان کافی نتی که بگویم کمتر از ده دقیقه از سیستم استفاده کردم و حداقل هزینه را که 1000 تومان ناقابل است را بدهم . ای بخشکی شانس .
اما خودمانیم ها ، من اگر پول هم داشتم بی خیال این دانشگاه و تهران نمی شدم . اصلا کجای دنیا دانشگاه هایشان انقدر دانشجو محور است ؟
همین ترم که داشت شروع می شد ، با دوتا استاد کاملا متضاد یک درس را ارائه دادند . یکی خیلی خوب درس می دهد و با معلومات ولی سخت گیر و دانشجو بینداز و نمره نده !
برعکس آن یکی خیلی ریلکس و بی خیال که از قضا عین هلو نمره می کوباند پای ورقه های ملت که کلاس هایش پر جمعیت شوند و ذوق بزند . اصلا برای همین بود که این ترم با همین استاد بی خیال کلاس برداشتم که آخر ترم سر نمره گرفتن پدر جدم را جلوی چشمم نیاورد . اما می روم سر کلاس های آن یکی استاد می نشینم که یک چیزی یاد بگیرم . درس و معلومات از آن و نمره از این . یک همچین هتلی با منوی باز استاد و نمره را ول کنم بروم کدام کشور بزنم توی سر خودم در غربت و درس بخوانم ؟ راستی خبر داری مظنه دلار در صرافی ها چند است ؟؟؟
مطلب خوبي بود گاف عزيز