گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «یاور صادق» نوشته حسین نیری به خاطرات شفاهی حاج محمدصادق بنایی می پردازد که برای اولین بار درسال 1391 توسط انتشارات فاتحان منتشر و راهی بازار کتاب شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
در آن زمان، مردم در انتخاب حاکم، رهبر مذهبی را ترجیح دادند. زیرا رهبر مذهبی، خدا را میپرستید. یزید هم حاکم بود، اما امام حسین (ع) را کشت. یک سمت حضرت امام بود؛ کلامش با سخنرانیها و اعلامیههایی که میدادند، تاثیرگذار بود. بچه مسلمان هم دینش را ول نمیکند! همه از شخص عادی گرفته تا سرهنگ و امثال من، در مراسم امام حسین (ع) آرزو میکردیم که کاش در کربلا بودیم و در رکاب آقا کشته میشدیم. از قضا این فرصت در یک مقطع برای ما فراهم شد. یک عمر شعار دادیم، حالا این یزید زمان و این هم بچه پیغمبر (ص).
روز سوم، بعد از غارت مسلسلسازی، آقای دانش آشتیانی، عالم خیر مسجد محلمان گفت: همه افرادی که اسلحه میبردند، صالح نیستند. سعی کنید اسلحهها را جمعآوری کنید.
شروع کردیم به جمعآوری. کوچه ما بنبست بود. پنج شش نفر از خانمها ایستادند انتهای کوچه. حدود بیست جوان هم ایستادند و کسانی را که اسلحه میبردند میگرفتند. اگر میدیدند مذهبی هستند و در خط تشکیلات، رد میشدند اگر نبودند اسلحههاشان را می گرفتند.
حدود یک وانت نیسان اسلحه جمع کردیم. انواع اسلحه هم بود. آقای آشتیانی گفتند که اینها را تحویل مسجد امام حسین (ع) بدهید.
فهمیدیم که اسلحه ها دارد از تهران خارج می شود. ایشان آن موقعدر مدرسه علوی و دفترحضرت امام (ره) بود.به او گفتم: اسلحه ها را دارند می برند خارج از شهر. پسردایی من رضا، آن طرف ها ساندویچ فروشی دارد و می گوید اسلحه از پادگان ها در تهران می گیرند و می برند خارج از شهر.
دستور دادند که درگیر نشوید اما سعی کنید اسلحه ها را بگیرید و ببینید چه کسانی دارند اسلحه ها را جمع آوری می کنند.
به رضا گفتم و او هم رفت آنجا. ساندویچی رضا، سر سه راه کاروان سراسنگی بود؛ تقریبا انتهای جاده قدیم و مخصوص کرج که با هم یکی می شوند. رضا رفته بود و با یک ترفند از آنها پرسیده بودشما کی هستید؟اسلحه ها را برای چی می گیرید و از تهران خارج می کنید؟
آنها هر کسی را که به تهران رفت و آمد داشت، ماشینش را می گشتند و اگر اسلحه داشت، می گرفتند و می گفتند کمیته ای هستند. آن زمان، آقای کنی مسئول کمیته بود.
گفتند: اسلحه ها را جمع می کنیم.
پرسیدم: چه قدری اسلحه جمع کرده اید؟
در همین فاصله، پنج شش نفر از بچه های خودمان رفتند داخل یک خرابه، همان اطراف. یک ماشین گذاشته بودند آنجا وکل ماشین خاور پر بود از اسلحه.