گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» - محمدرضا کاظمی؛ «... ملیگرایی برخلاف اسلام است. اسلام آمده است که همه را یک نحو به آن نظر بکند، همۀ جوامع را. ملیگرایی این است که الآن در امریکا بین سیاهها و سفید دارد واقع میشود... ملیگرایی این است که بعضی از این دولتهای عربی میگویند عربیت و نه غیر. ملیگرایی این پان ایرانیسم است، این پان عربیسم است، این برخلاف دستور خداست و برخلاف قرآن مجید است. امام خميني(ره)»
چيستي ناسيوناليسم
ناسيوناليسم Nationalism که از ترکيب دو كلمه، يكي به معناي ناسيون(Nasei) یعنی متولدشدن گروهي از مردم در يك مكان و دوم ايسم(Ism) به معني شناختن است عبارت است از اعتقاد به برتري يک ملت و اعتلاي آن نسبت به ملل ديگر و اين که معتقدات و ارزش هاي آن ملت بالاتر و والاتر از معتقدات و ارزش هاي ملل ديگر است. ناسيوناليسم عبارت است از علاقه شديد و يا به تعبيري عشق وطن پرستي مفرط، که دسته اي از مردم براي حفظ استقلال يا به دست آوردن استقلال ملي خود ابراز مي دارند و بدين وسيله مي کوشند که اوضاع و احوال اقتصادي يا فرهنگي خود را ترقي دهند. اين علاقه شديد يا عشق وطن پرستي در ميان افراد جمعيتي بوجود مي آيد که در سرزمين معيني با يکديگر زندگي مي کنند و مشترکاتي از قبيل: اشتراک خون، نژاد، سابقه خانوادگي در تاريخ و سنن يا اشتراک در فکر و ايده آل يا فرهنگ با يکديگر دارند.
تفکّر و گرایش های ناسیونالیستی بر مبنای جدایي دین از سیاست بنا گرديده است و تأکيد آن به جای ارزشهای اسلامی صرفاً به منافع و خواست «ملّت» است. بنابراین، در تقابل میان ارزشهای اسلامی و خواست ملّی ، ارزشهای اسلامی را ناديده مي گيرد.
تاريخ پيدايش ناسيوناليسم
درباره آغاز ظهور اين پديده مي توان اين گونه بيان کرد که در اواخر قرن 16 در کشور فرانسه وضع بحراني خاصي پديد آمد. گروهي از متفکران که غالبا کاتوليک مذهب بودند و سنت هاي مذهبي براي آنان در اولويت قرار نداشت خود را ناسيوناليسم يعني طرفدار وحدت ملي معرفي کردند. زيرا وضع سياسي کشور خود را با مشکل ترين حقيقت سياسي مواجه ديدند و آن حقيقت عبارت از اين بود که جلوگيري از تفکيک و تجزيه مسيحيت به فرقه هاي مختلف، امري غير ممکن بود و هيچ فرقه اي هم قادر نبود که فرقه ديگر را از طريق تبليغ يا بافشار و زور، وادار به ترک عقايد خود و تبعيت از فرقه ديگر نمايد، خط مشي سياسي اين فرقه آن بود که اکنون که وحدت مذهب در هم شکسته و موجد اختلاف بزرگ و خصومت هاي شديد و کشمکش هاي خونين گرديده است، لااقل تحت عنوان مليت فرانسه جمعيتي را به هم پيوسته، قدرتي را تشکيل دهند که جانشين قدرت مذهبي سابق گردد و از بقاياي ابزار در هم شکسته مذهب، بناي جديدي به نام ملت و مليت ايجاد کنند. و اين موضوع مبدأ و اصل ناسيوناليسم در اواخر قرن شانزده و اوايل قرن هفده مي باشد.
ناسيوناليسم در کشورهاي اسلامي
اگر با دقت سير تاريخي اين پديده شوم را در کشورهاي اسلامي مورد نظر قرار دهيم متوجه خواهيم شد که اين سياست که در معرض توجه مسلمانان گشته و مورد تقليد کورکورانه آنان قرار گرفته، مهمترين و خطرناکترين عاملي بوده است که وحدت و اتحاد و در نتيجه تمدن و شکوه و عظمت اسلام را به باد داده است.
ناسيوناليسم ترکيبي است از حق و باطل و داراي نقاط قوت و ضعفي مي باشد. اما با توجه به سابقه اين مرام و مسلک درکشورهاي اسلامي، جنبه هاي منفي و ويرانگري آن بيش از نقاط قوت آن است و به همين جهت است که استعمارگران غرب در پرورش آن در ميان ملتهاي اسلامي مي کوشند و مي خواهند بدين وسيله وحدت اسلامي را که دايره وسعت آن شامل بيش از يک ميلياد مسلمان است ، از بين ببرند و سنگ تفرقه و نفاق ميان مسلمانان انداخته و ملتهاي مختلف مسلمان را به بهانه هاي واهي به جان هم اندازند تا آنجا که به جاي اخوت اسلامي و وحدت ديني و مذهبي به مليت هاي گوناگون تکيه کرده و از هم فاصله بگيرند.
جاي بسي تأسف است که با تأييد و تحريک استعمارگران در هر کشوري جمعيتي به وجود آمده اند که توده ها را به سوي ناسيوناليسم دعوت مي کنند و خود را براي مبارزه با اسلام و همچنين براي مبارزه با دعوت اسلامي در هر مکاني که باشد آماده کرده اند.
ناسيوناليسم در ايران
پيدايش پديده ناسيوناليسم درايران عمدتا به دوران معاصر و به ويژه دوران پس از انقلاب مشروطيت بر مي گردد. ناسيوناليسم در ايران با محور قرار دادن باستان گرايي منهاي ايران دوران اسلام و تأکيد بر جدايي دين از سياست حاصل تصورات رمانتيک پيرامون گذشته ي ايران و هويت ايراني که همواره با افراط و تفريط و عدم درنظر گرفتن واقعيت هاي تاريخي، سنن، آداب و رسوم و فرهنگ غني وارزشمند ايراني - اسلامي قرين بوده است. ناسيوناليسم ايراني در عصر سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه در قالب گفتماني غالب ترويج گرديد اما به دلايل گوناگون و به ويژه فقدان و پايه هاي اصيل و پايدار فرهنگي و ارزشي رنگ باخت و نتوانست به حيات خويش استمرار بخشد.
ناسیونالیسم در ایران با تماس ایرانیان بویژه روشنفکران با افکار غربی در قرن 19 میلادی پدیدار گشت. البته ناسیونالیسم پدیده ای نبود که مانند دانش، فن و صنعت یکسره از مغرب زمین به ایران راه یافته باشد، بلکه ملیت خواهی و وطن پرستی ایرانیان به گواهی تاریخ بارها و بارها نمود پیدا کرده است. اما باید خاطر نشان ساخت که تا قرن 19 میلادی چیزی به نام ناسیونالیسم به معنای جدید یعنی (حاکمیت ملی) در ایران وجود نداشته است. این نوع ناسیونالیسم، توسط شاگردان ایرانی در اروپا که با اصول آزادی و حکومت ملی انگلستان و افکار پیروان انقلاب فرانسه آشنا شده بودند کم کم به ایران منتقل گردید.
در این زمان در عرصه عمل و سیاست، مبارزه با بیگانه و استعمار و اهمیت به حاکمیت ملی در افکار کسانی چون قائم مقام فراهانی و امیرکبیر نمایان است. در اندیشههای امیرکبیر خود آگاهی ملی، حفظ منافع ملی و مقابله با نفوذ بیگانه به وضوح دیده میشود.
در عرصه فکر، پیشروان اصلی ناسیونالیسم کسانی چون میرزافتحعلی خان آخوندزاده، جلالالدین میرزای قاجار، میرزاآقاخان کرمانی، میرزاملکمخان می باشند.
این ناسیونالیستهای اولیه به علل مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و خلع افتخارات ملی در آن زمان به سوی ایران قبل از اسلام گرایش پیدا کردند.
این نوع تفکر ناسیونالیسمی دو عيب اساسي داشت. يکي نادیده گرفتن واقعیات جامعه کنونی ایران یعنی دین، فرهنگ و قومیتهای گوناگون آن بود و مشکل دوم، در چگونگی انتقال این ایده از غرب به ایران بود، زیرا اولاً خود جریان روشنفکری حاصل جامعه ایرانی نبود و دیگر اینکه تقریباً بیشتر روشنفکران و ناسیونالیسمهای ایرانی به دلیل عدم درک معنای واقعی ناسیونالیسم که همان «هوشیاری ملی و حاکمیت ملی و مبارزه با نفوذ بیگانه و استقلال و مشارکت سیاسی مردم در سرنوشت خود است»، وقتی آن را به جامعه ایرانی میآوردند به صورت پشتوانهای برای حکومت استبدادی و استعماری درمی آوردند.
تفکر ناسیونالیستی ایرانی بالاخره پس از طی مراحلی به صورت یک ایدئولوژی حاکم و غالب و به دور از مبنای واقعی ناسیونالیسم (حاکمیت ملی و مردمی)، بعد از جنگ جهانی اول زمینه ساز حکومت رضاشاه شد. این جریان نه تنها دستاوردی مردمی نداشت بلکه باعث سلب مشارکت سیاسی مردم و از بین رفتن دستاوردهای نوپای انقلاب مشروطه نیز شد.
اما انقلاب مشروطه نیز در انتقال درست و کامل اهداف ناسیونالیسم که دمکراسی و مردم سالاری بود، به دلیل منافع ملی برخی گروهها و دستجات آن ناموفق عمل کرد. ارمغان انقلاب مشروطه و تجددطلبی و قانون خواهی به جای اینکه ترقی و پیشرفت باشد در عمل باعث زوال و انحطاط گردید و جریان ناسیونالیسم ایرانی به اجبار با دیکتاتوری رضا شاهی کنار آمد.
این ناسیونالیستها کسانی چون پورداوود، صادق هدایت، سیدحسن تقیزاده، حسین کاظمزاده، شاعرانی چون میرزاده عشقی، فرخی یزدی، یغمای جندقی و دیگران به صورت موجی از ناسیونالیسم باستانگرا دانسته و ندانسته باعث ظهور دیکتاتوری رضاشاه شدند. اما بلافاصله با دیدن استبداد و دیکتاتوری رضاشاه بسیاری از آنان از این حکومت به اصطلاح ناسیونالیست و ملی سرخورده شدند و شروع به مخالفت کردند، زیرا این ناسیونالیست باستانگرایانه اقتدارگر با آزادی مدنی و مشارکت سیاسی در تضاد بود.
از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که ناسیونالیسم در ایران و شاید در برخی کشورهای دیگر جهان سوم محصول تاریخ و جامعه اروپایی است که به صورت کورکورانه نسخه برداری شده و مورد تقلید قرار گرفته است و هرگز وارد بطن واقعیات جامعه ایرانی نگردیده و به صورت زائد و نیز قابل پذیرش در حاشیه حرکت کرده است و این مفاهیم حتی تاکنون بر جامعه ایرانی منطبق نگردیده است. در کل می توان عنوان نمود که پایان جریان ناسیونالیستی ایران تشکیل حکومت پهلوی با یک ائدولوژی ناسیونالیستی ناکار آمد و احساسی جهت سرپوش گذاشتن بر چگونگی تشکیل حکومت پهلوی یعنی کودتا از طرف یک دولت بیگانه (که تاریخ این مرز بوم انباشته از دشمنی ها و استعمارگری های آن است) بود.
جهان وطني
مکتب جهان وطنی(کوزموپولیتیسم) ؛ معتقد است همۀ مردم جهان باید خود را از يک وطن محسوب نمايند و همه جای دنیا را وطن خود بدانند. هدف آنان رسیدن به فرهنگ و ادبیاتی جهانی به دور از هر گونه وابستگی ملی و تفاوت های نژادی است. پیروان این مکتب از آثار گذشتگان و تفکرات، عقاید و احساسات آنان گریزان هستند. چرا که فکر می کنند نگرش گذشتگان به زندگی و عقاید و تفکرات آنان برای دنیای مدرن، پرهیاهو، سریع و پرتحرک امروزی مناسب نیست. به همین دلیل می خواهند به جای نگریستن به پشت سر و مرور کردن تاریخ، به حال و آینده خود توجه کنند تا آن را هرچه بهتر برای خود و نسل خود بسازند.این مکتب اگر چه یک اصطلاحی است که از سوی برخی نویسندگان غربی در قرن بیستم وارد ادبیات جهان شده و در واقع علیه برخی تفکرات میهن پرستانه گروهی از نويسندگان نیمه دوم قرن هیجدهم پایه ریزی شده است، اما چنین دیدگاهی با برنامه ها و ساز و کارها و آثار حقوقی خاص خود هدف نهایی دین اسلام است. اساسا خطاب قرآن به انسان ها، خطاب جهان شمول است و مخصوص يک عده خاص و محدودي مثل مسلمانان نمي باشد. "هذا بیان للناس" (آل عمران/ 38 )"هذابلاغ للناس" (ابراهیم/ 52 ) "هذابصایرللناس" (جاثیه / 20) نمونه هایي از این خطاب عام است. همچنين پيامبر اين امت که آورنده اين دين از جانب پروردگار است، پيامبر رحمت براي همه است. " وَمَآ اَرْسَلْنَكَ إِلا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِینَ "(انبيا/107) . و "ما ارسلناك الا كافه للناس بشيراً و نذيراً" نذيراً " (سبا/28)
اين آيات و بسياري از آيات مشابه ديگر بيانگر اين نکته است که پیش از مطرح شدن دولت جهانی و نظريه جهان وطني، اسلام مرزهای قومیت، نژاد، ملیت و حتی مذهب را درنوردیده و کليه انسان ها را به اتحاد با مسلمانان فراخوانده است تا جبهه ای بی مرز علیه ظلم به انسانها و بندگی طاغوتها تشکیل دهد.
بنيانگذار انقلاب اسلامي، حضرت امام خمینی(ره)، نیز در فرصت ها و مجال های گوناگون، اندیشه های جهان وطنی خود را ابراز داشته است. ايشان هدف نهایی از استقرار حکومت اسلامي در ايران را امری فراتر از تغییر حکومت در ایران خوانده و تاکید نمودند که حکومت اسلامی در ایران باید زمینه ساز و مقدمه حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) باشد. "مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست، انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت میباشد. انقلاب ما نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام، به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور فرجش را در عصر حاضر قرار دهد ... باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنماید، ولی این به آن معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب، که ایجاد حکومت جهانی اسلام است، منصرف کند"(صحیفه نور، ج 21، صص 108 ــ 107)
و اين انقلاب نيازمند مبارزه جهاني و حمايت جهاني از مستضعفان و مظلوماني مي باشد که قلبشان براي به هم پيوستن ملت ها در زير چتر اسلام مي تپد.