» گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»، یادداشت دانشجویی* روزها، ماهها و سالها به خودی خود برای تاریخ بشر ارزش یکسانی دارند آنچه متفاوت است؛ رشادتها و از خودگذشتگی انسانهایی است. که تنها به خدا می اندیشیدند و به خویش اعتنایی نداشتند.
ورق زدن صفحات تاریخ گاهی برای فخر و غرور، عبرت و آموزش است. گاهی هم برای انزجارو تنفر نسبت به آنچه با فرهنگ و خلق و خوی ما سنخیتی ندارد. اما نگاشتن این مطلب به پاس سالروز شهادت ابر مردی است که تاریخ آنچه را شایسته و لایق اوست روایت نکرده است.
سید مجتبی میرلوحی هم زمان با سال تاج گذاری رضا میرپنج متولد می شود. دو سه سال بیشتر ندارد که دولت پهلوی قانون خلع لباس روحانیت را وضع می کند و پدرش به دلیل تمکین نکردن به آن بازداشت میشود. پس از مدتی به صورت مشکوکی در زندان فوت می کند.
با مرگ پدر؛ سرپرستی خانواده بر دوش داییاش می افتد. دایی سید مجتبی برای اینکه مشکلی برای خواهرزاده اش بوجود نیاید نام خانوادگی خود را برایش انتخاب می کند. سید مجتبی با نام خانوادگی جدیدش نواب صفوی به مدرسه میرود و مراحل تحصیلی را تا دیپلم ادامه می دهد.
در همین ایام طی گران شدن نان و مایحتاج اولیه مردم شروع به برپایی اولین تظاهرات و راهپیمایی علیه دولت میکند.
سید که از همان دبیرستان؛ شور و شعف انقلابی وجودش را فراگرفته بود آرام و قرار نداشت. با گرفتن مدرک دیپلم فنی برای کمک به معاش خانواده راهی جنوب کشور می شود و پس از مدتی در شرکت نفت آبادان مشغول به کار می شود.
مدت زیادی از اشتغالش در این شرکت نگذشته بود که در جلوی چشمش یکی از مهندسان انگلیسی به صورت کارگر ایرانی سیلی محکمی میزند. سید به غیرتش برمی خورد و خطاب به مهندس انگلیسی میگوید: باید از کارگر ایرانی عذر خوای کنی اما مهندس مغرور انگلیسی توجهی نمی کند. سید هم وی را مضروب می کند.
اوضاع مشوش می شود و دوستان سید وی را از معرکه فراری می دهند و با جمعآوری مقداری پول از آبادان به نجف اشرف نقل مکان می کند.
در 15 ماهی که در نجف به سر می برد تحصیلات حوزوی را تا سطح کفایه پیش می برد. در همین زمان کتابی در نجف توجه علما را به خود جذب می کند این کتاب که "شیعیگری" نام داشت و نویسنده آن یکی از عمال انگلیس به نام احمد کسروی بود که با توهین و افتراء به ائمه و معصومین علیه السلام. سید را برآنداشت تا به دیدار چند تن از علما برود و حکم ارتداد این شخص هتاک را بگیرد.
با گرفتن حکم؛ سیدنواب از همان مسیری که به نجف رفته بود باز می گردد. شیوع اندیشه کسروی سید را مصممتر می کند که ابتدا در آبادان علیه این شخص سخنرانی کند و به شبهات مطرح شده پاسخ دهد و پس از آن چند مناطره علمی با کاتب کتاب انجام می دهد که کسروی بر اندیشهی خود پافشاری میکند.
وی که به دنبال تأسیس فرقه جدید "پاک دینی" بود گوشش به حرفهای سید بدهکار نبود سرانجام سید با هشدار و تهدید، صحبت با کسروی را اتلاف وقت می داند.و با تعقیب و گریزی که انجام می دهد کسروی را در جلوی منزلش با خنجر مضروب می کند اما نیروهای امنیتی سر می رسند و با انتقال وی به بیمارستان سید نواب را بازداشت می کنند.
کسروی پس از مدتی از بیمارستان مرخص می شود و این بار توسط فرد بازاری شکایت و به دادگاه فرا خوانده می شود.
سید نواب هم که از زندان آزاد شده بود با خبر می شود که کسروی فلان روز در دادگاه حاضر می شود با همکاری دوستانش بصورت مخفیانه وارد دادگاه می شود و جلوی چشم قاضی با تپانچهای که در دست داشت حکم ارتداد کسروی را اجراء می کند.
بلافاصله بدون دستگیر شدن فرار می کند و برای تکمیل تحصیلات حوزوی دوباره عازم نجف اشرف می شود. با پایان یافتن تحصیلاتش تصمیم می گیرد برای تبلیغات دینی و اجرای احکام اسلامی به کشور بازگردد.
بازگشت وی هم زمان می شود با نخست وزیری هژیر در سال26؛ هژیر که در انگلیس خوش خدمتیش ثابت شده بود با ادعای بهائیت زنگ خطری را برای جامعه شیعه به صدا در می آورد.
سید نواب هم در این سالها با روشنگری و بیدار کردن اذهان تشنهی حقیقت؛ از درد مشترک همه مسلمانان سخن می گفت؛ با روزنامه منشور برادری بی پروا به ستم و استبدادی که رژیم پهلوی بر مردم روا می داشت حمله می کرد.
از استعمار و استثمار اجنبی های انگلیس، روس و آمریکا فریاد می زد. با عضوگیری و تشکیل گروه فدائیان اسلام جریان نوین مبارزه اسلامی را سرو سامان داد.
در همین دوره اقدام ناگهانی هژیر در پی برگزاری انتخابات فرمایشی و دفاع از منافع نفت انگلیس در ایران غیرت مردان مبارز و پاک سرشت فدائیان اسلام و رهبری آنان سید نواب صفوی را به جوش آورد.
از طرف دیگر با در خواست آیت الله کاشانی و همین طور ملیّون(جپههی ملی) از وی جهت چاره جویی و ابطال انتخابات فرمایشی که هژیر مجری آن بود. به اجماع و باتفاق آرا هژیر را عامل تقلب در انتخابات می دانستند. بدین ترتیب فدائیان اسلام به این شرط قبول کردند نخست وزیر را اعدام انقلابی کنند که پس از به قدرت رسیدن آنها قوانین اسلام اجرا شود.
آنها نیز قول می دهند که اوامر سید اجرا می شود این اقدام توسط یکی از فدایان اسلام به نام سید حسین امامی انجام میشود. با ابطال انتخابات فرمایشی دربار راه برای مجلسی شدن ملی –مذهبیها هموار می شود.
آنها وارد مجلس می شوند. و سید نواب قول مصدق و کاشانی را یادآور می شود که قوانین اسلام باید پیاده شوند و باید به قولتان عمل کنید.
سید تنها راه رهایی ملت از فلاکت پهلوی و جیره خواران آنها را مبارزه مستقیم می دانست بر خلاف مصدق که با آنها کابینه ائتلافی تشکیل می داد.
مصدق می گفت الان زمان اجرای احکام اسلام نیست. امروز و فردا می کرد. فداییان اسلام که متناسب با قانون مکتوب خود در سال 28 تحت عنوان "راهنمای حقایق" اعلام کردند که نفت ایران متعلق به مردم این کشور است و باید ملی شود. و در همین راستا ملیّون دوباره دست به دامان فدائیان اسلام بخصوص رهبر انقلابی آنها نواب صفوی می شوند و با جلسه ای که جپههی ملی و ایت الله کاشانی ترتیب می دهند.
از نواب دعوت میکنند که راه و چارهای بیابند تا آنها بتوانند در مجلس نفت را ملی اعلام کنند. در این زمان نخست وزیری در دست ژنرال رزم آرا است. وی بر این باور بود" که ما نمی توانیم حتی یک لولهنگ بسازیم چطوری می توانیم نفت را خودمان اداره کنیم ژنرال با سرسختی تمام؛ مانع ملی شدن صنعت نفت می شود و بصورت اشکار از منافع اجانب دفاع می کند و تنها راه باقی مانده از میان برداشتن وی است تا نفت ایران ملی شود.
فداییان اسلام با تصمیمی که اتخاذ میکنند. استاد نجار؛ معروف به خلیل طهماسبی را جهت قتل ژنرال رزم آرا آماده میکنند.
استاد خلیل طهماسبی رزم آرا را به نام اسلام اعدام انقلابی می کند و پس از دست گیری روانهی زندان می شود. با قتل وی مجلس با تصویب ماده واحدهای ملی شدن نفت را اعلام می کند و پس از 20 ماه خلیل طهماسبی از زندان به عنوان قهرمان ملی آزاد می شود .
در این تاریخ مصدق به عنوان نخست وزیر تشکیل کابینه داده و سکان دربار را بدست گرفته که آن را مدیون حمایتهای فدائیان اسلام بود.
مصدق وقتی شیرینی قدرت را می چشد دستور می دهد رهبر فدائیان اسلام دستگیر شود و جواب محبتهای فدائیان اسلام را با 20 ماه زندانی نواب پاسخ میدهد و در توجیه کارش اعلام می کند که سید نواب قبلا در دادگاه پرونده داشته و به خاطر تحریک مردم آمل الان حکمش اجرا می شود.
مصدق با زندانی سید نواب و پشت کردن به دوستان خود زمینه را برای کودتای آمریکایی – انگلیسی آژاکس که با همکاری دربار صورت گرفته بود. هموار می شود
مصدق که روزگاری دست بوس خاندان پهلوی بود سرانجام با محاکمه و تبعید می شود اما فدائیان اسلام با آزادی رهبر خود از زندان دوباره فعالیت مبارزاتی خود را از سر میگیرند.
سید نواب با حمایت علمای قم و همین طور دعوت از سوی اخوان مسلمین مصر برای شرکت در کنفرانس مؤتمر اسلامی که همهی اندیشمندان مسلمان در آن حضور داشته اند عازم مصر می شود و با صراحت از اتحاد اسلام و آرمان فلسطین سخن میگوید به دعوت سید قطب و دانشجویان دانشگاه قاهره به در آنجا به سخنرانی میپردازد که شور و هیجان سخنانش آنچنان بود که به دستور جمال عبدالناصر تصمیم به انحلال اخوان مسلمین گرفته می شود.
نواب با تلگرافی به جمال عبدالناصر؛ خطاب به وی می گوید از این کار صرف نظر کند.
سرانجام نواب در قاهره دستگیر و به ایران فرستاده می شود در ایران زمزمه هایی مبنی بر پیوستن ایران به قرارداد استعماری سنتو (بغداد) بگوش میرسد و عامل این اقدام جناب نخست وزیر، حسین علا است که به تذکر فدائیان اسلام توجهی نمیکند آنها هم تصمیم به ترور وی می گیرند که با شلیک گلوله زخمی می شود .
پس از ترور نافرجام علاء فدائیان اسلام متواری می شوند و مدتی فعالیت پنهانی انجام می دهند تا اینکه توسط دستگاه جلاد و قصاب پهلوی تعدادی از آنها به همراه رهبر انقلابیشان حضرت نواب صفوی دستگیر و تیر باران می شوند.
«دلهایی که در قالب عشق شکل گرفته اند سربلندی را در شهرت و مقام نمی جویند»
هومن خدابخشی - فعال دانشجویی
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.