«گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو»،یادداشت دانشجویی*؛ یادم میاد هروقت که از جایی برمیگشتیم به خونمون، بابام میگفت برو در رو باز کن و قِلِقِشو بهم میگفت تا بهتر و راحتتر باز کنم، منم همیشه حرف بابا آویزه گوشم بود اما...
اما شبی شب هنگامی وقتی داشتیم از یک مهمونی بر میگشتیم خونه طبق معمول بابام بهم گفت برو در رو باز کن بریم داخل، اما اون شب قبل از رفتن به مهمونی چون تازه گواهینامه گرفته بودم خواستم سریع بشینم پشت فرمون، از بابام سوئیچ خواسته بودم اما نداد، هر کاری کردم قبول نمیکرد، میگفت پسرجان تو الان آماده نیستی یکم صبر کن واردتر که بشی به روی چشم ماشین و بردار برو بیرون ولی فعلا به حرف من گوش کن.
بابا اون شب بهم سوئیچ نداد و این سوئیچ ندادن باعث شد من خیلی ناراحت بشم برای همین موقع کلید انداختن سعی کردم قلق همیشگی که دستور بابا بود رو به کار نبرم و خودم ورزشکاری حلش کنم! باورم نمیشد کلید گیر کرده بود، هر کاری کردم باز نشد، بابام مدام میگفت پسر اینطوری به جایی نمیرسی، تو ورزشکاری کلید انداختی، باید شجاعانه و با فکر کلید و بچرخونی در باز بشه اما...
من از دست بابا عصبانی بودم و به حرفش گوش نکردم، اما این سرپیچی راه به جایی نبرد و هر کاری کردم در باز نشد، حاضر نبودم به حرف کسی گوش کنم حتی برادرهام، خونوادهای که میدونم دوستم داشتن از دستم حسابی عصبانی شدن، تلاش لجوجانه من هم نتیجه نداشت و هر چی بیشتر تلاش میکردم وضع بدتر میشد...
یهویی به خودم که اومدم دیدم یکی از برادرانم که همیشه منتظر یه نقطه ضعف تو من بود، اومد و من رو کنار زد و گفت: برو کنار از دست تو بر نمیاد، منم با دلسردی و مواجه شدن با اخم بقیه آروم کنار رفتم. اونی که الان بجام ایستاده بود فرق زیادی باهام نداشت اما اون مدام میگفت تو خراب کردی، من درستش میکنم، تو به حرف بابا گوش نکردی و...
بابا اولش گفت اگر شجاعانه و با فکر کلید و بچرخونی باز میشه و بعد هم رو به همه کرد و گفت پسرم تلاشش رو کرده حالا ایندفعه اشتباه کرد..
داداش قلدرمون اولش گفت تا صد بشمارید من در و باز میکنم، صد شد دویست، پونصد، هزار... نه باز نشد...هر کاری کرد نشد، بابام باز جمله خودشو تکرار کرد، انگار اونم مثل من گوشش بدهکار نبود...
بالاخره هر کاری کرد در ورودی خونمون محکم واستاد تا باز نشه! داداش ما هم هرچی خودشو به در و دیوار زد خودشو زخمی و خونی کرد کمرش خم شد دستاش مثل سیمان سیاه و کبود شد و مدام رو به همه میکرد و باهاشون با عصبانیت برخورد میکرد و .. اما نه! این باز کردن قلق داشت که دست بابا بود و با خودسری و لجاجت قرار نبود باز بشه.
کم کم همه از جایگزین ما هم نا امید شده بودن، هی به بابام میگفتند بابا اینم نمیتونه یه کاری بکن، بابام هم هر چه تذکر داد نتیجه نداد چون گوش شنوایی وجود نداشت.../
داستان فوق نمونه ساده و کوچکی بود که میتوان آن را به قفل و کلیدهای کلان تعمیم داد! برای مثال کلیدی که قرار بود صد روزه مشکل اقتصادی کشور را حل کند، قفل بیکاری را باز کند و یا در قفل موسیقی گیر نکند! در قفل قانون گیر نکند! در قفل شورای نگهبان گیر نکند! هنوز صدای قریچ قریچهایش میآید اما بی نتیجه! هراس آن داریم زنگ بزند و یا هرز شود و ما بمانیم و قفلهای بسته!
بله! اگر کلیدداران جامعه نیز به فرامین راهگشای شخص اول مملکت و مر قانون عمل کنند و به دنبال اصلاح قانون به شکل خودسرانه و لجوجانه و سلیقه مندانه نباشند قفلها باز میشود.
والسلام
*محمدرضا آریش، مسئول سیاسی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.