کد خبر:۶۷۵۱۷۷
روایت دانشجویی/ پرونده یازدهم/ راهیان نور

راهیان نور؛ اردویی سخت برای دیدن آستانه!

اردوی راهیان نور، توقعات برآمده از اسم اردو را خیلی برآورده نمی‌کند؛اما «به دیدن آستانه می‌ارزد»، آستانه که می‌گویم منظورم یک جور مرز است؛ یک نوع از بزنگاه. یک جور پایانه عبور.

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-سارا گریانلو، کتابخانه خوابگاه محیط رویایی داشت. یک اتاق پر نور که یک دیوارش سراسر در رو به باغچه بود و درخت توت سیاهی شاخه هایش را به شیشه تکیه داده بود. یک روز همانطور که وسط کتاب‌های شلخته قفسه دنبال کتابی می‌گشتم، «فتح خون» شهید آوینی سلام گرمی به من داد و من همانجا لنگر انداختم. آوینی را با کتاب‌هایش نمی‌شناختم. دقیق‌ترش این است که آوینی را اصلا نمی‌شناختم. فقط شبهای یکشنبه که بابا روایت فتح را به یاد ایام گوش می‌کرد، صدای کرکی و پر سوز و نمکدارش را در پس‌زمینه خانه شنیده بودم. بی که بدانم چه می‌گوید! یک بار هم چهره‌اش را اتفاقی از پشت شیشه خاک گرفته و باران خورده و کپره بسته ی دکه سر چهارراهی دیده بودم که به مراتب گیراتر از صدای او بود و من را چند لحظه‌ای همانجا وسط خیابان اسیر کرده بود. اما کتابش! حرارت صورت و گرمای صدای آوینی جزء ناچیزی از کل حیرت انگیز و داغ قلم اوست. من که چند سال پیش وسط خیابان برای نگاه کردن آن مرد لی‌پوشِ دست به سینه ایستاده‌ی صدا آشنا، مکث موقتی کرده بودم، از تماس با قلمش میخم را همانجا کوبیدم و بهشت زهرا برایم تبدیل به جاذبه‌ای توریستی شد و سامان احوال بدم یک بلیط دوطرفه مترو بود به مقصد صندلی روبروی قبر او و لختی نشستن و نفس کشیدن و ... 

قوانین دوست داشتن مثل قانون ظروف مرتبط است. اگر چند ظرف با لوله ای به هم مرتبط باشند، آب را در هر کدام از آنها بریزی به همه ظرف‌ها نفوذ می‌کند و سطح آب در n ظرف مرتبط یکسان می‌شود. قوانین متافیزیک و فیزیک در خیلی موارد هم‌پوشانی دارند. شاید دلیل نزدیک بودن فیزیک و فلسفه همین باشد. علاقه‌ام به جادوی قلم آوینی و صلابت نگاه مردِ دست‌به سینه در آن عکس معروف، مثل قانون ظروف مرتبط، علاقه‌های او و حوزه‌های توجهش را در من سرازیر کرد و معبر معتبری شد برای دوست داشتن شهید و شهادت. و بعد هم شخم زدن زندگینامه شهدا و حفاری انگیزه‌هایشان و شگفتی دنیای تعامل برای جاودانگی و چگونگی رزق محفوظ داشتن در محضر الله. و بعد یک جور حیرت توأم با غبطه در وجودم رشد کرد و آرزوی چسبیدن به این خیل پیروز به زنجیره آرزوهایم وصل شد و بیش از پیش تحسین کننده ی مرد صاحب نفس صاحب قلم صاحب دلی شدم که توانست خودش را به قافله شهدا برساند و به اندازه ی حرفی شود که همه ی عمر گفته.

راهیان نور؛ اردویی سخت برای دیدن آستانه!

وقتی بچه ها از من پرسیدند اردوی جنوب می‌روم یا نه، من نه نامی از این پروژه شنیده بودم و نه می‌دانستم که قرار است کجا بروم. هر چند که خودم انتهای هر هفته اردوی جنوب تک‌نفره‌ای را تجربه می‌کردم. توضیح خواستم و با ضربه متوالی چند دست به سرم، توجیه شدم که منظور بازدید از مناطق جنگی است.

اردوی جنوب نمی‌تواند خاطره‌ای باشد که در پس‌اش بگویی خیلی خوش گذشت! قطارهای تاریخ مصرف گذشته‌ی ناوگان پیر حمل و نقل جنوب، که سرفه زنان و اهل و تلپ‌گویان می‌رسانندت به اندیمشک. اسکان‌های صحرایی، خوابیدن در پادگان‌های چند ده ساله و شلوغ. دوش‌ها و دستشویی‌های صفی و با عجله. تنگ هم بی‌خوابی کشیدن ها، سد جوع با کنسروهای لوبیا و قیمه و راگو. خاکی شدن های سر تا پا. و پیاده‌ و سواره شدن در اتوبوسهای گرم، و آزار حشره‌ها و مگس‌ها و پشه‌ها. خسته و بی‌حال و بدخواب در مانور جنگی دویدن وسط رمل‌ها. و حتی مریض‌شدن ها و تحمل مداوم صدای بلندگوها. و شاید از همه بدتر، تلاش برای عبوس و بی‌حس نشدن در این شرایط. اردوی راهیان نور، توقعات برآمده از اسم اردو را خیلی برآورده نمی‌کند. ولی «به دیدن آستانه می‌ارزد». آستانه که می‌گویم منظورم یک جور مرز است. یک نوع از بزنگاه. یک جور پایانه عبور. مرزها به اعتبار اتصال‌شان به نقطه‌های مختلف، ارزش‌گذاری می‌شوند. و شگفت‌ترین مرزها محل پیوند دو دنیای مختلف است. کما اینکه قبرها و آرامگاه‌ها. شهادت مسئله پیچیده‌ای است. دو دو تا چهارتای مادی محکمی برای توجیهش وجود ندارد. زمان و مکان خیلی نمی‌توانند در مفهوم شهادت حلول کنند. همانطور که کربلا هم می‌تواند به گستردگی تاریخ و وسعت ارض باشد. ولی خاکی که تعداد بیشتری از عروج را به خود داده و پیوند بیشتری از خاک با افلاک را شهادت داده، می‌تواند به شرافت مرز بودن نائل شود. می‌تواند آستانه باشد. و آستانه‌ها هرچند که خاموش و مرزها هرچند که بسته، اما ارزش تماشا را دارند.

راهیان نور؛ اردویی سخت برای دیدن آستانه!

برای من که علاقه به یک صدای مخملی و بعد تصویر آن صدا و اعتقاد جریان‌یافته در قلمش، خیلی اتفاق‌صفت، مراحل پذیرش و وابستگی را گذرانده بود، و کاسه کم‌ظرفیتم را به منبع آن ظرف بزرگ وصل کرده بود، و زنده شدن با ابعاد شهادت، وسوسه‌انگیز و حسرت‌آور می آمد، و از همه عجیب تر اینکه آوینی، با طناب همان حب توانسته بود خودش را درست از آن پایانه مرزی متروک و آن آستانه عبور دهد، اردوی جنوب، مفهوم خوبی داشت و در آن تنگنای پر فشار جسم، به جانم خوش آمد و فراخ بود.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار