میزگرد مفصل دانشجویان روشندل دانشگاه تهران در خبرگزاری دانشجو حدود یک ماه پیش برگزار شد. حجم درددلها و دغدغههای این دانشجویان آنقدر زیاد بود که نتوانستیم همه آنها را در یک یا دو قسمت تقدیم کنیم.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ میزگرد مفصل دانشجویان روشندل دانشگاه تهران در خبرگزاری دانشجو حدود یک ماه پیش برگزار شد. حجم درددلها و دغدغههای این دانشجویان آنقدر زیاد بود که نتوانستیم همه آنها را در یک یا دو قسمت تقدیم کنیم. این، سومین و آخرین بخش گفتگوی ما با این دانشجویان است. پیش از مطالعه این قسمت، بد نیست قسمت اول و قسمت دوم این میزگرد را هم مطالعه کنید.
اینبار؛ آقای وکیل در میان مهمانها علاوه بر دانش آموختگان روانشناسی، مدیریت آموزشی و جامعه شناسان، آقایِ وکیل پایه یک هم حضور داشت؛ منصور ضیائیان دانشجوی دکتری حقوق جزا و جرم شناسی بود، قد متوسطی داشت، عینک شفافی روی چشمانش بود، ظاهر کاملا آراسته و کت و شلوار اُتو کشیدهاش میگفت: عجب آدم منضبطی است! در روز جشن عصای سفید هم با اقتدار به همسرش میگفت: عصای من کو؟! اما واقعا دل مهربانی داشت، صدای من را که شنیدند با همسرش به خانهشان دعوتام کردند و باید اعتراف کنم خیلی ذوق کردم.
از تزِ رساله دوره ارشد گفت که موضوعِ: «بزه دیدگی اطفال و کارکرد سازمانهای مردم نهاد در پیشگیری از بزه دیدگی» را دنبال کرده و اطلاعات و راهکارهای خوبی با وجود همکاری کم سازمانهای مربوطه بدست آورده و در دوره دکتری هم روی بحثِ «مجازاتهای جایگزین حبس» مطالعه میکرد، در بررسی پروندههای وکالت از جمله: انواع کلاه برداریها، چک، معاملات ملکی، شکایت علیه بانکها و سود سرسام آور وامهای سنگین هم متخصص بود.
گوشهای از مصائب دانشجویان تحصیلات تکمیلی نابینا منصور ضیائیان از مشکلات تحصیلیِ دانشجویان ارشد و دکتری گفت: اینکه جمع آوری کتابها و منابع برای نوشتنِ فصلهای پایاننامه کار مشکلی بوده و حتی ۹۰ تا ۹۵ درصد منابع را در دوره ارشد و دکتری خودش ضبط کرده و از دسترسی به منابع زیادی هم محروم مانده و این مسئله مشکلات کارهای پژوهشی برای دانشجویان نابینا را دو چندان میکرد.
سهمِ دانشگاهها در ارائه خدمات آموزشی چقدر بود؟ منصور ضیائیان از خدمات آموزشی کم دانشگاه به نابینایان ناراضی بود و میگفت: دانشگاه امکانات خاصی نمیدهد، برخی دانشگاهها مثل دانشگاه تهران فقط ممکن است یک یا دو نفر را به دعنوان کار دانشجویی در اختیارت بگذارند که در ضبط کردن منابع و مقالات همراهی کنند و آنها هم نمیتوانند در همه موارد به ما کمک کنند و قطعا در نوشتن پایاننامه و جستجوی مقالات مشکلاتمان دو چندان میشود، مثلا زمانِ رساله نوشتن از هم دانشکدهایها میخواستم مطالب را برایم بخوانند، اما موقعِ ارجاع دادن دچار مشکل میشدم، چون دوستانِ بینا فراموش میکردند وقتی فصل و صفحات کتاب تغییر میکند آن را بخوانند. این قصه فقط به کتابها و پایاننامهها ختم نمیشد و در دسترسی به مجلات و مقالات هم دچار مشکل میشدند.
تیراژهای هزار نسخهای بدون یک نسخه بریل منصور ضیائیان به بازه زمانی کوتاه مدتی که «نشر میزان»، قسمتی از کتابهای حوزه حقوق را بصورت بریل منتشر میکرد اشاره کرد. اما این داستان فقط ۶ ماه ادامه داشته و بعد جمع شده است، و مشکل ضبط منابع در متون خارجی بیشتر است، چون ممکن است تلفظ کلمات را اشتباه بیان کند و اسپل آن را نتوان به درستی یاد گرفت؛ این در صورتی است که اگر نشرهای داخلی با نشرهای خارجی همکاری کنند، دانشجویان نابینا میتوانند منابع اصلی را به خط بریل بخوانند و مشکلات ترجمه و ضبط نادرست واژگان را نداشته باشند.
قوانین حمایتی از معلولان چیست؟ زمان تصویب لایحه حمایت از معلولان این قانون تصویب شده است که، ۳ درصد از کل استخدامیهای هر سال باید متعلق به معلولین باشد، و ارگانها باید ۳ درصد از ظرفیت پذیرش نیروی خود را به معلولین اختصاص بدهند.
تجربه فارغالتحصیلان نابینا در اشتغال اما تجربه منصور ضیائیان و دوستان تحصیل کردهاش داستان دیگری را روایت میکرد، اینکه وقتی با زحمت در آزمون پذیرفته میشوی علیرغم قانونِ موجود فرد را به صرفِ ندیدن و معلولیت و بدون در نظرگرفتن حق قانونی، تخصص و سواد، او نمیپذیرند و در شغلهایی مانند معلمی با وجود کسب رتبههای برتر فارغالتحصیلان دارای معلولیت در مصاحبه به مشکل برمیخورند؛ و با این جمله مواجه میشوند که: به علت داشتنِ معلولیت شرایط ادای پست را ندارید، که بدلیل نبود تعاملات واقعی، تصورات غلط و توجیه سازمانها از پذیرش نیرویی که دارای معلولیت است سَر باز میدارند. در صورتی که این ایرادات خلاف قوانین آموزش و پرورش است و از ضعفهای وزارت علوم است که در زمان مصاحبهها نظارت نمیکنند.
خانم دکتر هم باشی باید تلفنچی بشی! «زهرا علی اکبری» هم از تجربه کار در سازمان استثنایی گفت: که: بعد از چندین سال دوندگی علیرغم اینکه در آزمون استخدامی رتبه ۱ را آورده بودم؛ توانستم شروع به کار کنم و مدیری داشتم که توانبخشی خوانده بود و مدعی بود دنیای نابینایان را خیلی خوب میشناسد. اما از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر صد بار پُتک نابینایی را بر سر من میکوبید که تو نابینا هستی و نمیتوانی کارکنی، چرا در این بخش هستی؟! و باید بروی تلفنخانه؛ و باورش این بود که اگر دکتر هم هستی باید تلفنچی باشی.
درج گزینه معلولیت در دفترچه آزمونها منصور ضیائیان از تجربه طی کردن آزمون وکالت کفت: تجربه من ربطی به استخدام ندارد، در واقع اکثر استانها به صورت مجزا کانون وکلا دارند و من خودم برای اولین سال ۸۹ آزمون وکالت دادم که در آنجا قانون وقت اضافه رعایت نشد و نیم ساعت دیر به من منشی دادند، و من را در همان سالنی که دیگر داوطلبان مشغول آزمون دادن بودند نشاندند؛ و من در این آزمون سه درس را خیلی خوب زدم و احتمال داشت تک رقمی بشوم، اما بعد از اینکه آزمون تمام شد مراقبین برگههای من را گرفتند، و وقتی دردانشگاه شهید بهشتی اعتراض کردم، با سازمان سنجش تماس گرفتند و من را به ارگان دیگری که بهزیستی معرفی کرده بود فرستادند و در نهایت آن سال نگذاشتند که دوباره آزمون بدهم. مشکلات موضوع استخدام معلولین زیاد است؛ اما در حال حاضر دوستان زیادی وارد کانون وکلا شدند و پیگیری و ارتباط ما با یکدیگرباعث شد به سازمان سنجش اعتراض کنیم و گزینه معلولیت به دفترچهها اضافه شد.
نبود منشی در کنار آزمونی با خط فارسی منصور ضیائیان به این موضوع که همیشه در دانشگاه مشکل منشی داشته است هم اشاره کرد و گفت: «زمان امتحانات گزینهای نبود که مشخص شود من نابینا هستم و بعد از یک ساعت علاف شدن به من منشی میدادند تا سوالات را برایم بخواند». در صورتی که این موضوع در کشورهای دیگر قانون بود و اگر آزمونی برگزار میشود حتما باید منشی قبل از داوطلب حضور داشته باشد، یا زمان آزمونهای استخدامی باید اقدامات لازم صورت بگیرد که شرایط به صورت مساوی باشد و از گزینه معلولیت استفاده شود؛ و بهترین گزینه برای اجرایی شدن قوانین شروع از وزارتخانهها و قوه مجریه است که خود قانون را بدون، چون و چرا اجرا کنند.
سهم کدام پررنگتَر است؟ قوانین مکتوب یا فهم و شعور حتما شما هم این جمله را بارها شنیدهاید که: درکشور ما قوانین خوبی نوشته شده است، ولی اجرا نمیشود. با این وجود ادریس فتحی نظر جالبی داشت: «تصویب، اجرا و پیگیری قوانین یک سمت قضیه است و فهم قانونگذار سمت دیگر ماجرا است». برای بعضی از کارها ابلاغیه و دستورالاعمل فایدهای ندارد، وقتی فردی که مسئول حوزه است میبیندکه نابینایی در جلسه حضور دارد، با وجود اطلاع نداشتن از قوانین هم با فهم و شعور خودش باید درک کند که به منشی نیاز دارد. من همیشه میگویم که: «مسئولیت به سهم نیست به فهم است». نمونه دیگر آزمون استخدامی ثبت احوال کرمانشاه در سال ۹۱ است، که رتبه ۱ این آزمون فردی نابینا بوده، اما در مصاحبه از او پرسیده بودند: آیا رانندگی بلد هستی یا نه؟! در موردی دیگر کامران روشنیزاده، به مدرسه «دکتر خضائلی» که همه دانش آموزان و معلمان نابینا هستند، اما دفتردار ناشنوا است، سر زد و برای ما هم تعجب آور بود که دفتر دار ناشنوا، سرپرست مجموعهای نابینا است! و حرف ادریس فتحی را تایید میکرد که همیشه این چرخه میلنگد اگر فهم و شعور نباشد.
زندگی در خوابگاه:دیوار کشی به جرمِ ندیدن مشکلات صنفی و رفاهی همیشه گریبانگیر زندگی دانشجویان خوابگاهی است که با برطرف نشدن آن انجام دادن برنامههای آموزشی و پژوهشی با مشکل مواجه میشود، قصه زندگی در خوابگاه برای دانشجویان دختر نابینا دانشگاه تهران، از تابستان ۹۷ با جابجایی اتاقهایشان و بازگشتشان در مهرماه به همان اتاقها، اما با تفاوتهایی چون: نصف شدن فضای اتاق سختتر شده بود و خانم نیک نژادی گفت: «من تا سال گذشته در خوابگاه مشکل حادی نداشتم؛ و دوستانم بودند که برای درس خواندن و کارهای دیگر به کمکم میآمدند اما، امسال مسئله تیغه کشیدن به میان آمد و همه چیز بههم خورد، و اتاقها خیلی بد و کوچک شده، و احساس خفان و بودن در یک سلول انفرادی به من دست میدهد». بنظر شما چه تصوراتی از ما داشتند که این کار را کردند؟
خانم نصرالهی هم معتقد بود که: «درست است که ما باید بصورت صوتی درس بخوانیم و داشتن اتاق تک نفره برایمان بهتر است، اما نه با این شکل و شمایل که وقتی میخواهیم دوستی را به اتاق دعوت کنیم ۳ نفری هم به زور جا میشویم و باید بصورت قطار بنشینیم». ساختن این فضا و نامگذاری لاین نابینایان اصلا درست نبود، مگر ما نابینایان با شما بیناها چه فرقی داریم که برای ما لاین جداگانه گذاشتهاند؟! و از همه افراد دور شدهایم، در صورتی که میتوانستند در هر ساختمان چند اتاق را به دانشجویان نابینا اختصاص دهند و ما میتوانستیم ارتباط بیشتری با دیگر دانشجوها و دوستان داشته باشیم؛ و بازهم درک کردن موضوع تفکیک شدن با این شرایط برایمان سخت و دشوار است.
رسیدیم به کامران روشنی زاده اولین نفری که سر موعد به خبرگزاری رسید، ۳۳-۳۲ ساله بنظر میرسید، جلوی موهای سَرش خالی شده بود و فردی خوش خُلق و با تآمل به نظر میرسید، ظاهری آراسته، اما نه کاملا رسمی داشت. برای مقطع ارشد از رشته علوم ارتباطات اجتماعی؛ جهتِ پاسخ به سوالات بنیادینی که در ذهنَش رژه میرفتند به سوی فلسفه علوم اجتماعی شیفت کرده بود!
حضور در مدارس تلفیقی به مثابه تجربهای لذت بخش برایمان کمی از تجربه دوران دبیرستان گفت، زمانی که از مدارس استثنایی وارد مدارس تلفیقی شده بود و این اتفاق را تجربهای خوشایند میدانست چون: ارتباطش با گروههای دیگر بیشتر شده و شیوه آموزش بهتری را تجربه کرده است. به قول خودش: با دو معلم و دو نگاهِ متفاوت به یادگیری مواجه شده بود؛ اینکه در مدارس عادی معلمها تعاملیتَر برخورد میکردند و بیشتر به فکرش بودهاند، مثلا معلم روانشناسی از او پرسیده بود: چطوری خواب میبینی؟
داشتنِ چند منبع معتبر برای آب دیده شدن تعاملات و برخوردهای انسانی دوره کارشناسی برایش تجربهای ارزشمند بوده و باعث شده آب دیده شود و در زندگی هم این تعاملات به کمکش آمدند، مانند زمانی که لازم نیست فقط به فکر یک منبع و گزینه باشید و چند منبع و راه برای رسیدن به یک هدف باید پیش رویات باشد. کامران روشنیزاده؛ وقتی متوجه شد من ارتباطات میخوانم از گروه و اساتید هم علیرغم رابطهی خوبی که با آنها داشت فرو گذار نکرد و از خاطرات کلاس روش تحقیق کیفی که استاد به او میگوید: کامران به خاطر اینکه کلاس من را سرزنده و گرم میکنی ازت ممنونم؛ و کامران میگوید: مگه من بخاریام آقای دکتر! هم گفت.
تامل بدون دانش یا دانشِ بدون تامل؟ دانش به معنی تامل برای کامران روشنیزاده آنقدر اهمیت داشته که جرات کرده برای نوشتن تزِ پایان نامهاش بدنبال مطالعه «نسبت فلسفه علوم اجتماعی در نظریات کارل مارکس» برود، و میگوید: در علوم انسانی برای دست یافتن به قطرهای از این دانش باید همان حدیث معروفِ " زگهواره تا گور دانش بجوی" را دنبال کرد، او علاوه بر مطالعه و پژوهش در کمیته فرهنگی کانون دانش پژوهان هم فعالیت داشته و در حال حاضر هم به عنوان همیار با مرکز مشاوره دانشگاه تهران همکاری میکند.
بحثهای جمعی و صحبت از نهادها:
۱-آموزش و پرورش بعد از اینکه ادریس فتحی از مشکلات آموزش و پرورش اسثنایی انتقاد کرد؛ کامران روشنی زاده گفت: «آموزش و پرورش ما در طول ۱۲ سال یک صفحه راجع به افراد نابینا در کتابهایش نمینویسد». با این اوصاف هیچ آگاهی درستی رخ نمیدهد، و هنگامی که یک کودک ما را در خیابان میبیند آنقدر دچار ترس میشود که دائم میپرسد مامان این چیه؟ چرا اینطوریه؟! انگار با یک هیولا مواجه شده!
اما این ایراد به آموزش و پرورش و نهادهایی که نقش اطلاع رسانی و فرهنگ سازی را به عهده داشتند کاملا به جا بود. من هم قبل از آمدن به دانشگاه هیچ تصوری از یک فرد نابینا جز اینکه شاید عصای سفید به دست بگیرد نداشتم، در کتاب چهارم دبستان متنی راجع به «جبار باغچه بان» نوشته بود و عکس فرد نابینایی که با خط بریل درس میخواند را گذاشته بود! و وقتی یک کودک دبستانی این تصویر را میبیند حتما فکر میکند فردی که نمیبیند حتما شنوایی هم ندارد، که این نمونه خود نشان دهنده آگاهی سازی کاملا غلط است.
۲- سری هم به شهرداری بزنیم مهمانها از برخی کارهای شهرداری دل به داغ بودند مانند وقتی که: در پیاده روها اجازه برپایی بساط، روی خطهای بریل را میدهند و وقتی با آنها تماس بگیرید هم میگویند: ما مامور میفرستیم، اما به آنها پول میدهند و بَر میگردند. یا کندهکاریها و تمام چالههایی که در نقاط مختلف شهر تهران موانع زمینی و هوایی را بوجود آورده بود، و واقعا عبور از کوتاهترین مسیرها از خوابگاه تا دانشکده برای من که میدیدم هم آنقدر سخت بود که همیشه حواسم را جمع بود که نکند پایم در چالهای فرو برود! چیزی که تشخیصِ کامل آن برای عصای سفید امر آسانی نبود.
۳- سازمان بهزیستی تجربه مصاحبه شوندهها از برخوردهایی که با سازمان بهزیستی داشتند هم چندان خوشایند نبود و میگفتند: «بهزیستی همیشه انتظار دارد ما با لباسهای کهنه و ژولیده وارد شویم و اگر با سر و وضع مرتب وارد شوی، انگار یک فرد میلیاردر روبرویشان ایستاده و همیشه باید ملتمسانه روبرویشان بایستی»؛ و سهمِ نهادهای اجتماعی آشنایی و آموزش اولیه به افراد بود، و وقتی هیچ آموزشی از سوی نهادهای اجتماعی وجود ندارد ما در برخوردهای ناآگاهانه با افراد نابینا مواجه میشویم و تا شکل گیری ارتباطی مبنی بر شناخت صحیح بینمان آزمون و خطای بسیاری را از سر میگذرانیم؛ و به قول ادریس فتحی: شما یک فرد نابینا را باور ندارید، مگر با او زندگی کرده و همگام شده باشید.
۴- صدا و سیما کامران روشنی زاده گریزی به سواد رسانهای و تجربه زیسته همراه با معلولیتاش زد و در این گفتگو، صدا و سیما را بی نصیب نگذاشت. بنظرش: رسانهها همواره بدنبال ساختن تصویر کلیشهای، ترحم برانگیز و معنوی از افراد نابینا بودهاند و آنها را در نقشهایی چون: حافظان قرآن یا گویندگان خوش صدا و افرادی که بطور کلی با مشکلاتشان کنار آمدهاند نشان میدهد. این استدلال بیانگر یک بَرساخت رسانهای با آنچه در جهان واقعی و زندگی روزمره یک فرد نابینا از نظر خودش رخ میداد بود.
برساختهای رسانهای من هم وقتی به مستندهای تلویزیونی، که دوربین یکدفعه آسمان و رنگین کمان را نشان میدهد و بعد یک صورت نورپردازی شده از فرد نابینا به ما نمایان میکرد، فکر کردم این تصویر سازیهای آکنده از معنویت؛ فقط حسِ ترحمی به دور از واقعیت و آگاهی سازی در ذهنم به وجود میآورد؛ و به قول زهرا علی اکبری: «ما همان آدمها هستیم، فقط نمیبینیم، نه قدیسهایم نه پلید»؛ و میان همین بحث بود که از کامران روشنی زاده پرسیدیم، پس دوربین چطور باید نابینایان را نشان دهد؟ و جواب داد: «کاملا درست و واقعی بدور از هیاهو، ترحم و کلیشه». خیلیها ممکن است تصورات ذهنیشان از معلولان و نابینایان با تصاویر شکل بگیرد و بهتر است با ارائه تصویر صحیح و آگاهی سازی درست دیدها تغییر پیدا کند و کاستیها برطرف شود.
رسانه و مسئولیت اجتماعی با این جملات، من در میان تئوریها به نظریه مسئولیت اجتماعی رسانهها برگشتم، کامران روشنیزاده درست میگفت: وظیفه یک رسانه در درجه اول انتخاب صحیح سوژهها و سپس اطلاع رسانی صحیح و آگاهی سازی درباره موضوعات مختلف بود. صدا و سیما باید تلاش میکرد گوشهای از نیازها و مشکلات نابینایان را به ما نشان دهد تا وقتی در خیابان، کتابفروشی و دانشگاه با یکدیگر مواجه میشدیم بدانیم؛ وقتی نابینایی عصایش را تا میکند و به دستان ما تکیه میکند چطور باید با یکدیگر از خیابان بگذریم و از دید کامران روشنیزاده: برساختهای رسانهای باعث میشود زمانی که فردی در واقعیت روزمره میخواهد تو را از خیابان رد کند، در مسیر بپرسد: به خدا اعتقاد داری؟ و به خودش اجازه میدهد در لحظه هر سوالی به ذهنش میآید بیان کند؛ و این نمونه به خوبی نشان میداد ما آموزشی ندیدهایم و تلاشی برای درک مشکلات فرد نابینا که بتوانیم در موقعیت، برخورد و تصمیم درستی را در پیش بگیریم نمیکنیم.
نابینا فرشته نیست، پلید هم نیست دوربینِ صدا و سیما وقتی به مقولات اجتماعی و زمینی مشکلات روزمره نابینایان میرسید به آسمان میرفت و با جمله «معلولیت محدودیت نیست»، نمایی آبی رنگ را نشان میداد؛ اما به نظر دانشجویان نابینا، معلولیت محدودیت بود، ولی باید آن را دور زد؛ و این سوال کامران روشنی زاده هنوز بی پاسخ بود که، چرا رسانهها به مشکلاتی اساسی معلولان توجه نمیکنند و وقتی موضوع کمی چالشی میشود رسانه از آن استقبال نمیکنند؟ و حتی مستند سازان هم بدنبال خواب دیدن و ندیدن، شب، تاریکی، روشنایی، رنگها و آسمان از دلِ سوژه نابینا میروند و بحثهای چالشی را فراموش میکنند؟. ساختنِ کلیشهها تا مغزِ استخوان آدمها رسوخ میکرد و شاید یک دهه طول بکشد تا مدل آموزشی جدیدی ارائه شود و ذهنیت افراد تغییر کند.
در مواجه با نابینایان چطور برخورد کنیم؟ بنظر مهمانها، ادبیات آدمها مبینِ ذهنیت آنهاست، و وقتی صاحب مغازهای به شاگردش میگوید: «این (فرد نابینا) رو ببر اونجا»، بلا نسبت انگار با یک گونی برنج روبروست که فقط منتقلش کند. یا لحظهای که میخواهیم فرد را به مقصدی برسانیم و بین زمین و هوا به او میگوییم: بنشین رسیدیم، حس و پاسخ دوست نابینایمان این است که: مگر من هواپیما ام که فرود بیایم!. اما استفاده از واژههای چون: بیایید با هم برویم، هم مسیر هستیم، مثلا: من کوچههای خیابان کریمخان را میشناسم و... احساس احترام بیشتری به هر دو طرفمان میبخشد. البته پیش آمده که فردِ نابینا مسیرش را به درستی طی میکرده، اما یکدفعه ما داد میزنیم که خانوم رفتی تو درخت! اما بعد به سمت اتوبان راهنماییاش میکنیم.
من و فردِ نابینا چطور با یکدیگر حرکت کنیم؟
وقتی عصایش را میگیری انگار چَشم او را گرفتهای، در چند قدمی من آقای نابینایی روبروی تیر برق بود و هر لحظه امکان داشت با چراغ برق برخورد کند، باید دستش را بگیرم و راهنماییاش کنم یا نه؟ کامران روشنیزاده گریزی هم به این مقوله زد و معتقد بود: مواجه شدن خانمهای جوان با این معضل آموزش میخواهد، لازم است رسانه آموزش دهد که این فقط یک راهنمایی است و از هر بُعدی به آن نگاه کنی یک امر انسانی است؛ و لحظهای که میخواهیم با یکدیگر حرکت کنیم لازم بود بدانم چطور راهنماییاش کنم، سَر عصای سفید را کشان کشان با خودم نبرم، دستم را با هر حالتی که دوست یا همکلاسی نابینایم راحتتَر است یا در دستانش بگذارم یا دور مُچ دستش حلقه کنم و به آرامی با یکدیگر قدم برداریم؛ و خوشبحالتان اگر در مسیر یابی مثل من گیج نیستید و یادتان میماند سمت راستتان، سمت چپ دوستِ عزیزمان است!؛ و شاید رفتارهای معقولانه باعث شود عادی سازی رخ دهد و تعاملات انسانی بهتری با وجودِ شخصیتهای متفاوتِ زمین تا آسمانی بینمان شکل بگیرد.
اصلاحِ برخوردهای اجتماعی در مواجهه با معلولین از نظر کامران روشنیزاده باید برخوردهای اجتماعی به سمتی پیش برود که ۱- عادی سازی رخ دهد و ۲- تجربهها و برخورد افراد با نابینایان بدون سانسور منتشر شود؛ مثل وقتی که در یک نظر سنجی فردی گفته بود: «من نمیتوانم با یک نابینا ارتباط برقرار کنم». این موضوعات امکانات وسیع زیادی نمیخواست و حتی میشد در میان گروههای دانشجوییِ دانشگاه نظرات را پرسید و سانسورها در سطح خرد و سپس عمومی کمرنگتَر شود؛ و گروههای دانشجویی میتوانستند الگوهای خوبی برای شروع چنین آموزشها و برنامههایی باشند و در رسانهها نیز پرداختن به معلولیت و زندگی معلولین به سمت چالشیتَر شدن برود؛ مثل چالشهایی که باید از ساختارهایی، چون سازمان بهزیستی و آموزش- پرورش استثنایی آغاز کرد، اما نباید تمام انتظارات را فقط از این دو سازمان داشت و در بسیاری از مواقع در فضاهای آکادمیک هم میتوان راهحلهای موثری برای کاهش مشکلات نابینایان پیدا کرد. مهمانان نابینا معتقد بودند، خود نابینایان هم وظیفه خطیری دارند و باید با صبر و حوصله به سوالات مردم جواب بدهند و شاید چیزهایی که ما فکر میکنیم بدیهی هستند اصلا از نظرشان آنها بدیهی نباشد.