Tenet ماجرای یک مامور سازمان سیا است که انتخاب میشود تا جهان را از دست روسهای تبهکار نجات دهد. آیندگان به فناوریهایی دست پیدا کردهاند که امکان آنتروپی زمان و سفر به گذشته و بازگرداندن اتفاقات، مثلا بازگرداندن یک گلوله شلیکشده به لوله اسلحه را ایجاد کرده است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، Tenet که در فارسی آن را انگاشته، انگاره، اصول و عقیده ترجمه کردهاند، عنوان یازدهمین فیلم کریستوفر نولان، فیلمساز انگلیسی-آمریکایی ۵۰ ساله است که غیر از آثار ابرقهرمانی مثل «آغاز بتمن» و «شوالیه تاریکی» و یا فیلم جنگی «دانکرک»، در اکثر آثار دیگرش به تئوریهای فیزیک و پس و پیش شدن زمان علاقه زیادی نشان داده بود. در تنت جان دیوید واشنگتن، الیزابت دبیکی، کنت برانا و آرون تایلرجانسون بازی میکنند و مثل همیشه، اما توماس، همسر کریستوفر نولان، تهیهکننده کار است.
این فیلم از ابتدای رسانهای شدن خبر ساختش، کنجکاوی و شوق زیادی را بین علاقهمندان سینما ایجاد کرد و در دوران قرنطینه سراسری بهدلیل شیوع کرونا، یعنی در شرایطی که حتی خیلی از فیلمهای ساختهشده برای اکران پردهای، یکییکی وارد فضای فروش اینترنتی میشدند، این فیلم ابتدا روانه سالنهای نمایش شد و یکی-دو ماهی علاقهمندانش را منتظر گذاشت که همین به کنجکاویها دربارهاش اضافه کرد. اما چیزی که نهایتا با تماشای عمومی فیلم اتفاق افتاد، مقداری با تصورات اولیه درباره بازخوردش بین مخاطبان فرق میکرد. شاید بالا رفتن توقعات و کنجکاویهای فزاینده، در اظهارنظرهای منفی بعدی راجعبه فیلم بیتاثیر نبود. فیلم را خیلیها کوبیدند، چون از داستان آن راضی نبودند و پیچیدگی بیمورد و تناقضات آن زیر تیغ مخاطبان و منتقدان قرار گرفت. تنت البته ستایشهایی هم بابت صحنههای اکشنی که داشت، دریافت کرد.
این فیلم سویههای مستقیم سیاسی دارد که خیلی واضح و حتی زننده بیان میشوند، اما بهدلیل ضعف در قصهگویی کریستوفر نولان، کسی چندان نگران تاثیرگذاری فیلم از این جهات بر ذهن مخاطبان نخواهد شد. تنت مقداری درونمایههای جمهوریخواهانه دارد. مثلا بهرغم اینکه هندیها در کوبیدن روسها معمولا همدست سینمای آمریکا هستند، تنت علیه آنها هم موضع میگیرد. آشنایی با بافت جامعه آمریکا و نگرانی ایالتهای زنگزده (ایالتهای جمهوریخواه که به واسطه جهانیسازی صنایعشان دچار رکود شدهاند.) از هندی شدن ایالاتمتحده، بهتر روشن میکند که کوبیدن هندوستان چه کارکردی به لحاظ جناحی دارد. یک مورد جمهوریخواهانه دیگر در این فیلم، نفرت از آیندگان است. آنها بهدلیل اینکه ما امروزیها با مصرف طبیعت و تخریب محیطزیست باعث شدهایم یخچالهای زمین آب شوند و رودخانهها خشک، شاکی هستند؛ اما فیلم حق را به امروزیها میدهد. نولان قبلا به فاشیسم متهم شده، اما معمولا عقاید سیاسیاش را اعلام نمیکند؛ بااینحال تکلیف سوگیریهای جناحی کمپانی تولید و توزیعکننده فیلم تنت، یعنی وارنر برادرز، کاملا مشخص است.
این فیلم ماجرای یک مامور سازمان سیا است که انتخاب میشود تا جهان را از دست روسهای تبهکار نجات دهد. آیندگان به فناوریهایی دست پیدا کردهاند که امکان آنتروپی زمان و سفر به گذشته و بازگرداندن اتفاقات، مثلا بازگرداندن یک گلوله شلیکشده به لوله اسلحه را ایجاد کرده است. این حالا یک جنگ سرد در آینده پدید آورده و آنها نمایندهای به امروز فرستادهاند تا جهان را نابود کند. یک مامور سیاهپوست سازمان سیا بههمراه فردی دیگر و همسر همان مرد روسی که قرار است جهان را نابود کند، بهدنبال جلوگیری از این اتفاق هستند.
نولان عوض نشده، مخاطبان تغییر کردهاند
بالاخره نسخه باکیفیت فیلم «تنت» در اختیار تماشاگران سینما قرار گرفت و موج اظهارنظرهای متفاوت که شاید بشود گفت کفه قضاوتهای منفی بین آنها سنگینتر یا لااقل پرطنینتر است، درباره یازدهمین اثر کریستوفر نولان به راه افتاد. در سالی که بهدلیل پاندمی ویروس کرونا، کرکره اکثر سالنهای سینما در جهان پایین بود و سرویسهای ویدئو به شرط درخواست یا همان ویاودیها میداندار صحنه بودند، این فیلم که سازندهاش اصرار ویژهای روی اکران پردهای و نجات آیین فیلم دیدن در سالن سینما داشت، توانست چهارمین یا بهعبارتی سومین فیلم پرفروش جهان در سال ۲۰۲۰ شود.
دو فیلم اول جدول پرفروشهای امسال متعلق به چین هستند. دو فیلمی که بهرغم پیشرفتهای خیرهکننده چین در صنعت سینما، بهدلیل ضعف چشمگیر این کشور در عالم رسانه، خیلی از مردم جهان حتی از ساخته شدنشان خبر ندارند. فیلم سوم جدول پرفروشهای جهان اکران خود را از سال قبل آغاز کرده بود و فروش بالای آن متعلق به دوره قبل از قرنطینه سراسری است. اما چهارمین فیلم پرفروش سال ۲۰۲۰ یعنی تنت، در دورهای که اکران شده بود، با سکوت نسبی و هدفمند منتقدان درباره خودش مواجه شد. این سکوت عمدتا بهدلیل ملاحظهای بود که در مورد تنها نماینده جدی سینمای غرب بر پرده سینماها صورت میگرفت و بهعبارتی آنها نمیخواستند با نقدهای منفیشان صدمهای به این مورد حیثیتی وارد کنند؛ همانطور که جامعه منتقدان غربی درمورد فیلم چینی «هشتصد»، یعنی پرفروشترین فیلم جهان در سال ۲۰۲۰ سکوت کردند، حال آنکه این یک فیلم تجاری محض نبود و با روایت داستانی متفاوت و بدیع درباره جنگ چین و ژاپن، حاوی ارزشهای هنری هم بود. اتفاقا فیلم دوم پرفروش جهان در سال ۲۰۲۰ هم با نام «مردم من، میهن من» از چنین ارزشهایی برخوردار بود. این فیلم به سرپرستی ژانگ ییمو، فوقستاره کارگردانی سینمای جهان، در پنج اپیزود و به کارگردانی پنج جوان جلوی دوربین رفته بود.
منتقدان غربی درباره ارزشهایی که این دو فیلم داشتند و البته درباره ایراداتی که در تنت به نظرشان میرسید، سکوت کردند تا در این جنگ سرد سینمایی، روغن به چراغ رقیب نریخته باشند و چنانکه میدانیم، امسال مجموع فروش فیلمهای چینی برای اولینبار در تاریخ از مجموع فروش فیلمهای آمریکایی هم بالا زد. اما وقتی زمان وزنکشی گیشهای به پایان رسید، طوری که انگار بغض همه ترکیده باشد، موج انتقادات به راه افتاد. موجی که بیشتر از نقد و حتی عیبجویی، چیزی که در آن به چشم میخورد، خشم بود. گویا به سینمایینویسان و سینمادوستان این حس دست داده بود که نولان با پیچیدهگویی سعی دارد فیلم خود را دارای مفاهیمی عمیق جا بزند و عصبانیت همگی آنها از این ژست فیلم و سازندهاش ناشی میشد.
این عمدتا یک اخلاق قرن بیستمی بود که روشنفکران و هنرمندان برای دیدهشدن از آن استفاده میکردند. متفکران، نویسندهها، نقاشان، نمایشگران و شاعرانی که به جای کوک کردن مضامین لطیف و بدیع، کار راحتتر و پرطمطراقتر را انجام میدادند و طوری پیچیده مینوشتند یا نمایش میدادند که کسی سر درنیاورد و سرگرمی منتقدانی را فراهم میکردند که حتی در یک آزمایش رسواکننده، شروع به تفاسیر پیچیدهای از یکسری تابلوهای نقاشی کردند که نمیدانستند درحقیقت توسط رنگ پاشیدن فیلها با خرطومهایشان درست شدهاند. ظاهرا دوره آن ابهام مدرنیستی به سر آمده و ذائقه مخاطبان کاملا عوض شده است. اگر پیچیده بنویسید یا پیچیده طراحی کنید و یا پیچیده نمایش بدهید، دیگر کسی مقهور و مرعوب شما نخواهد شد؛ بلکه بهدلیل لکنت بیان، مورد سرزنش قرار خواهید گرفت.
حالا کریستوفر نولان که در ابتدای قرن بیستویک، یعنی در سال ۲۰۰۰ میلادی، با فیلم بسیار پیچیده «ممنتو» تا حد اعلی ستایش شده بود و گیشهها را هم فتح کرد، وقتی تنت را شاید با پیچیدگی کمتر و بهعلاوه کادو دادن کلی صحنه اکشن پر زرق و برق به مخاطب ارائه میدهد، بهدلیل اغماض در لحن و لکنت بیانی که خیلیها حس کردهاند قرار است خود را برتری هوش جا بزند، از جانب سینمادوستان خشمگین شماتت میشود. بهواقع اگر تنت در سال ۲۰۰۰ اکران میشد و ممنتو در سال ۲۰۲۰، آیا ممنتو باز هم میتوانست آن همه ستایش دریافت کند و یا تنت این همه نکوهش میشد؟ نولان عقبگرد نکرده، بلکه حتی لحن متعادلتری هم پیدا کرده است؛ اما چیزی که عوض شده، مخاطبان سینما و بهطور کلیتر مخاطبان محصولات هنری و فکری هستند.
تلاش برای ساختن کوبیسم سینمایی
وقتی درباره تنت صحبت میکنیم، نباید از لو رفتن داستان ترسید. قبل از انتشار نسخه دیجیتال تنت، مخاطبانی که خلاصه داستان یا ریویوهایی را از این فیلم خواندهاند، عموما بهجای اینکه بفهمند ماجرا چیست، سوالات بیشتری پیدا کردند. به علاوه این فیلم پر از صحنههای اکشن است و فیلمهای اکشن عمدتا با لو رفتن داستان، طراوتشان را از دست نمیدهند، چون این صحنهها فقط و فقط دیدنی هستند. اما جالب است که یک بیمیلی عمده و فراگیر درباره تعریف کردن داستان این فیلم وجود دارد. درمورد داستان فیلم تنت میتوان گفت که با یک موقعیت خاص فیزیکی طرف هستیم. اساسا کریستوفر نولان و برادرش جاناتان که درکنار همسر کریستوفر یعنی، اما توماس یکی از دو یار همیشگی این فیلمساز انگلیسیتبار بهحساب میآیند، هر دو تفکری بهشدت علمگرا دارند.
نولان همیشه سربهسر زمان میگذارد و این از خصوصیات تیپیکال فیلمسازی او شده است. اما میدانیم کم نیستند فیلمهایی در سراسر تاریخ سینما که سربهسر موضوع زمان گذاشتهاند. یکی از پرتکرارترین ایدهها این است که فردی هر روز از خواب چشم باز میکند و میفهمد که آن روز، در چرخهای نامعلوم، برایش تکرار میشود. همین امسال فیلم رتبه رئیس براساس چنین ایدهای ساخته شد. یک ایده پرتکرار دیگر سفر به گذشته از طریق ماشین زمان یا قرار گرفتن در یک مکان بهخصوص یا لمس شیئی جادویی است. خیلیها ناخواسته به گذشته میروند یا دست و پا میزنند تا برگردند یا مثل «نیمهشب در پاریس» از این سفر لذت میبرند و خیلیهای دیگر به گذشته میروند تا چیزی را اصلاح کنند، مثل «آواتار». بههرحال این سفر در زمان یک موقعیت دراماتیک است که باید بر مبنای آن باقی قصه را چید و ساخت، اما فیلمهای کریستوفر نولان و در این مورد بهخصوص تنت، در همین موقعیت دراماتیک باقی میمانند و مرتب سعی میکنند با رشتههای کلاف سردرگم آن بازی کنند.
عموم فیلمسازانی که به موضوع سفر در زمان یا سیکل تکرارشونده آن پرداختهاند، از توضیح چرایی و چگونگی این لحظه و این اتفاق سریع عبور میکنند. این یک قرارداد دوطرفه بین سینما و علاقهمندان آن است که با وجود علم به محال بودن چنین چیزی، مخاطبان میپذیرند که یک آن تصور کنند اگر سفر در زمان رخ دهد، چه اتفاقاتی میتواند بیفتد و چه داستانهایی میتواند رقم بخورد. اما نولان انگار بند کرده که این فرض را بهطور جدی توضیح بدهد و حتی اگر شده واقعی بودن آن را به اثبات برساند.
مثل این است که وقتی سراغ داستانی با محوریت غول چراغ جادو میرویم، سعی کنیم واقعی بودن چنین تخیلی را به اثبات برسانیم. آنگاه اساسا از ادامه دادن روند قصه باز خواهیم ماند و در چموخم چراغ جادو و ماهیت خلقت آن و غول درون آن و خالق این اسباب، پیچوتاب خواهیم خورد؛ ضمن اینکه به خرافاتی بودن هم متهم خواهیم شد و اتفاقا این اتهام صحیحی است. نولان هم خرافاتی است، منتها خرافات علمی و نه باستانی و اساطیری. این خصوصیت میتواند برای او منشأ خلاقیتهای هنری باشد، به شرط اینکه از افراط در ارائه آنها جلوگیری شود. نولان وارد وادی علم میشود تا یک جهانبینی خداناباور را جا بیندازد، حال آنکه وقتی مخاطبان خداباورش را با پهنه بیکران خلقت مواجه کرد، ناخودآگاه آنها را به یاد خدا میاندازد. نولان علمگراست، اما آنچه بیشتر اوقات از علم به درد روایتهای هنری میخورد، بخشهای ثابت نشده و تخیلی آن است و همین او را در دام خرافات مدرن میاندازد.
نولان میخواهد بهجای مینیمال کردن سفر در زمان و پرداختن به باقی قصه، همین بخش را تا حد ممکن بشکافد و بهتر توضیح بدهد، اما اتفاقا هیچچیز واضح نیست و او به پیچیدهگویی متهم شده است. جای او در قرن بیستم است، نه قرن بیستویک و دوران پستمدرنیسم. تجربهگراییهای بسیار گرانقیمت کریستوفر نولان بهشدت از قصهگویی دور هستند. در همین تنت، حسی از احساسات انسانی برای مخاطب ملموس نمیشود، هیچکدام از شخصیتها ملموس نمیشوند، چیزی از روابط انسانی در فیلم نیست و حتی نام قهرمان فیلم که یک مامور سازمان سیا با بازی جان دیوید واشنگتن است، از اول تا آخر فیلم بر زبان هیچکدام از شخصیتها نمیآید. او بینام است. تنت نه قهرمان فردی دارد و نه قهرمان جمعی، بلکه از اول تا آخر توضیح یک مساله فیزیکی است که آن هم واقعیتی ثابت شده نیست و تقریبا میشود گفت تخیل است.
اینجاست که نولان قافیه را میبازد و با این واکنش از جانب منتقدان روبهرو میشود که میگویند ما قصد توضیح دادن مفاهیم فیلم او را نداریم. بهعبارتی آنها میگویند ما در پازل نولان قرار نمیگیریم و با تفسیر کردن نشانههای فیلم پیچیدهاش، باعث نمیشویم این رسم جا بیفتد که هرکس پیچیدهگویی کرد، مهم جلوه کند. مشخص است که در چنین موضعی، میزان قابلتوجهی از خشم به چشم میخورد، درحالیکه همین افراد یا افرادی نظیر آنها، تا سالهای سال در پازل افرادی مثل نولان یا حتی خود او قرار گرفته بودند و با تفسیر نشانههای هر اثر پیچیدهای، باعث مهم جلوه دادن آن میشدند. حالا، اما حتی کسی علاقهای به این نشان نمیدهد که داستان پیچیده نولان را به شکل سادهشدهای تعریف کند.
اگر از کسی که این متن را نوشته بپرسید، به شما خواهد گفت تنت یک داستان سفر در زمان است که بهدلیل وسواس بالای فیزیکی در سازندهاش، در توضیح لحظه سفر باقی میماند و تا انتهای تیتراژ پایانی، در حالی به این توضیح ادامه میدهد که مرتب تناقضات بیشتری ایجاد میکند. مثلا اینکه اگر آیندگان، نیاکان خودشان را -که ما امروزیها باشیم- بهدلیل مصرف و نابود کردن طبیعت نابود کنند، خودشان هم نابود خواهند شد. تنت میخواسته یک کوبیسم سینمایی باشد، اما پیکاسو در نقاشیهایش هیچگاه ادعای علمی بودن یا ساختن سندهای بصری از موارد علمی را نمیکرد، درحالیکه فیلم نولان بوی چنین ادعایی را میدهد.
انتقام انگلیسی- آمریکایی از روسها
تلاشهای زیادی از جانب سینمای آمریکا برای زنده کردن فضای جنگ سرد طی سالهای اخیر شده است. شوروی که بیش از ۳۰ سال است فروپاشیده و نظام فعلی روسیه بهرغم رویاروییهای گاه و بیگاهش با غرب، هم دیگر چپگرا نیست و هم نفوذ و هژمونی سابق را ندارد. یک فیلم کمدی آمریکایی در اوایل دوران پس از فروپاشی شوروی ساخته شده بود که از داخل کاخ سفید روایت میشد و دولتمردان آمریکا را نشان میداد که برای ایجاد انسجام ملی، دنبال یک دشمن ملی میگشتند. آنها ابتدا سراغ روسها رفتند تا درخواست کنند که دوطرف به دوران جنگ سرد برگردند، اما پاسخ منفی شنیدند. بعد دنبال دشمنهای دیگر گشتند و وقتی هیچدولتی را نیافتند، بهدلیلی کاملا پوچ، شروع به دشمنسازی از کانادا کردند. همین توضیح میدهد که جنگ سرد چه کارکردی برای دولتمردان آمریکا دارد، ایجاد انسجام داخلی به بهانه وجود یک دشمن خارجی. حالا که شوروی از هم پاشیده و چین هم بهشدت از افتادن در دام جنگ سرد امتناع میکند و حالا که تقریبا معلوم شده به راه انداختن کهنالگوی جنگهای صلیبی نمیتواند ذهن مخاطبان غربی را برای انسجام اقناع کند، فیلمهای متعددی میبینیم که از چیز موهومی به نام مافیای روسیه هیولا میسازد.
فیلمهای متعددی که تا بهحال در این زمینه ساخته شدهاند از «روز تعلیم» در سال ۲۰۰۱ با بازی دنزل واشنگتن (پدر قهرمان فیلم تنت جان دیوید واشنگتن) گرفته تا تنت، در تمام آنها قویترین مافیا که باقی گروههای تبهکاری سراسر جهان از آن میهراسند، متعلق به روسیه است. چنین چیزی حتی در فیلمها و سریالهای هندی هم دیده میشود و بههمین دلیل است که سیاسی بودن قضیه بیشتر روشن میشود، چون هندوستان بهعنوان یک متحد سیاسی غرب، از خود کشورهای غربی برخورد خصمانهتری با مصادیق فرهنگی چین و روسیه دارد. آیا چنین چیزی واقعیت دارد؟ گانگسترهای ایتالیایی به نام مافیا، گانگسترهای ژاپنی با نام یاکوزا، گانگسترهای چینی با نام تریادا و گروههای مختلف تبهکاری در سراسر جهان با نامهای مختلف دیگر مشهور هستند که خیلی از این گروهها از هم پاشیدهاند یا ضعیف شدهاند، اما نامشان برای گانگسترهای بعدی آن کشور، تبدیل به اصطلاح شده است.
گانگسترهای روسیه هم با عنوان براتوا (Bratva) شناخته میشوند، اما این تصویر مخوف و فوقالعاده قدرتمندی که هالیوود و عموزاده فقیرش بالیوود از تبهکاران روس نمایش میدهند، طوری که انگار قدرت کاگب به براتوا منتقل شده، در عالم واقع وجود ندارد. تصویر مردانی با مو و تهریش و پلک و مژه زرد، چشمهای خاکستری، چانه مربع و چهرهای سنگی که همان روسهای تبهکار هستند، در تعداد قابلتوجهی از فیلمهای آمریکایی تکرار شده است. حالا، چون روسها سفیدپوست هستند، ظاهرا حتی به دموکراتهای سینمای آمریکا که از ابتدای قرن بیستویکم قدرت را در ساختار فیلمسازی این کشور در دست دارند، بابت اینکه ادعای مبارزه با نژادپرستیشان تعارضی با حملات مکرر به روسها پیدا کند، نگران نیستند. تابهحال اخبار فراوانی از مافیای قدرتمند مواد مخدر در مکزیک یا مافیای قاچاق جنسی انسانها در کشورهای عربی خلیجفارس خواندهایم، اما گانگسترهای روس هرچند که مثل خیلی کشورهای دیگر واقعا وجود دارند، در واقع چقدر نقش پررنگی در قاچاق مواد مخدر یا قاچاق جنسی داشتهاند؟ قطعا یک سهم معمولی.
سینمای آمریکا و بعضی متحدان سینمایی آمریکا، سعی دارند چنین جا بیندازند که شوروی از هم فرونپاشیده، بلکه قدرت اطلاعاتیاش را به یک سیستم گانگستری منتقل کرده و از این پس میخواهد به این روش کار را ادامه دهد. این ادعا بهراحتی قابلاثبات نیست و کریستوفر نولان سعی میکند راه بهتری را برای باورپذیر کردن امتحان کند. او اوج اقتدار این سیستم گانگستری روس را در آینده نشان میدهد. امروز اگر چنین چیزی نمیبینید و باورش نمیکنید، دلیلی ندارد که در آینده دامنگیرتان نشود. نولان هشدار آیندهای را میدهد که جنگ سرد دوم بین آمریکا و روسیه در آن برقرار است و جهان در آستانه جنگ جهانی سوم هم قرار دارد. او البته این وضعیت را مستقیما نشان نمیدهد، بلکه آدمهایی از آینده به امروز میآیند و خبرش را میدهند. جنگ سرد پیشرو و جنگ جهانی مورد انتظار، دیگر با محوریت بمب اتم نیستند؛ بلکه همین امکان سفر در زمان، زمینه اصلی رقابت است.
از این جهت، تنت یک فیلم پیشاآخرالزمانی است که کانون اصلی آن را روسهراسی تشکیل میدهد. این غلو بیش از حد، اتفاقا زمینههای قومی و نژادی هم دارد، طوری که حتی میشود حدس زد تا حدودی به تبار کریستوفر نولان برمیگردد. او از پدری انگلیسی و مادری آمریکایی متولد شده و هر دوی این کشورها جزء رقبا و دشمنان دیرینه روسها هستند. همانطور که اصالت روسی فیلمسازی مثل استیون اسپیلبرگ باعث میشود او با وجود اعتقاد قلبی و واضحش به پرچم آمریکا، حتی وقتی درباره جنگ سرد فیلم میسازد، لحنی ملایمتر در مواجهه با روسها داشته باشد (مثلا «پل جاسوسان») یا در «فهرست شیندلر» که موضوعش هولوکاست است، ناجی نهایی یهودیان را نه ارتش آمریکا، بلکه ارتش شوروی نشان بدهد، تبار نولان هم روی نوع لحنی که نسبت به روسها دارد، بیتاثیر نبوده است.
نولان حتی از دید منفی جامعه سیاهان آمریکا درباره روسها استفاده میکند و قهرمان فیلمش را یک سیاهپوست قرار میدهد. جان دیوید واشنگتن، فرزند هنرپیشه معروفی به نام دنزل واشنگتن است که او هم در چندین فیلم علیه گانگسترهای روس اسلحه کشیده یا نقش کشتهشوندهای بهدست آنها را بازی کرده است. داستان اختلاف بین سیاهان آمریکا و روسها که در دوران جنگ سرد اوج گرفته بود، قصهای مفصل است. سیاهپوستان آمریکا با یهودیان این کشور اختلافاتی دامنهدار داشتند و حتی کار به بمبگذاری هر کدام از این گروهها در محلات یکدیگر میکشید و بخش قابلتوجهی از یهودیان آمریکا روستبار بودند.