گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- راضیه صیادی؛ روزهای منتهی به پایان سال؛ اخبار مربوط به اختتامیه فستیوالها و جوایز ادبی یکی پس از دیگری اعلام میشوند. غالبا جوایزی تازه تاسیس و نوپا با اسامی وام گرفته از مشاهیر ادبی ایران. سوال پیش میآید که چگونه بنای تاسیس جایزهای جدید نهاده میشود در حالی که هنوز توجیهی برای جایزههای برگزار شده قبل از آن که به سود ادبیات کشور بینجامد آورده نشده.
تاسیس جوایزی که نه تنها در تکمیل فعالیتهای جوایز قبلی نقشی ندارند بلکه با موازی کاریها و معرفی برگزیدگان مشترک در عرض هم قرار میگیرند؛ و با نشانه گرفتن اثار میان مایه و گاه کم مایه مناسبتی زمینه تولید اثاری در همان حد و اندازه را فراهم میکنند؛ و حتی برخی با کیفیتی نازلتر در داوری و حساسیت در گزینش اثر، هیچ تاثیری برای ارتقا و تعالی ادبیات و بازار نشر نداشته باشند؛ و با وجود ردپای بی اعتمادی و بی رغبتی مخاطبان به این جنس رویدادهای ادبی، کارکرد مبهم و تعریف نشده نیاز به برپایی جایزهای جدید چطور حس میشود.
برای ریشه یابی و کنکاش در این خصوص با احسان زیورعالم، روزنامه نگار، نمایشنامه نویس، مترجم و منتقد ادبی، به گفتگو نشسته ایم؛
درباره تعداد جوایز ادبی شخصاً از عدد و رقم مشخصی آگاه نیستم؛ اما بیشک عمر این جوایز عموماً کوتاه و زودگذر است. علت این کوتاهی عمر به ساختار جوایز ادبی در ایران بازمیگردد. جایی که میتوان تفاوت جوایز ادبی در دیگر کشورها و ایران را نیز مقایسه کرد. عموم جوایز مهم ادبی با عمر طولانی، در بخش خصوصی فرهنگ برگزار میشود. جوایزی، چون بوکر، نوبل، پولتیزر و غیره، رویدادهای فرهنگی غیردولتی به حساب میآیند. جوایز آنها براساس وصیت فردی ثروتمند است که بخشی از ثروت خود را به امری فرهنگی اختصاص داده است. سرمایه در نظر گرفته شده در گردش است.
بهعبارتی بنیادی که جایزه را هر ساله اهدا میکند میتواند سرمایه اختصاصی را افزایش دهد، با مسائلی، چون تبلیغات، تولید اثر هنری یا برگزاری رویداد هنری. بهعبارتی سرمایه مالی/فرهنگی مولد است. در برخی کشورهای ثروتمند همانند حاشیه خلیج فارس جوایز ادبی با حمایت حکومت برگزار میشوند، با این تفاوت که تعدادشان محدود، جوایزشان گران و البته رویکردشان بینالمللی است. برای مثال امسال جایزه ادبی در قطر با موضوع ترجمه کتب عربی برگزار شد و زبان فارسی در این دوره، بخش ویژه جایزه به حساب میآمد.
اما در ایران وضعیت اینگونه نیست. بخش دولتی متولی چند جایزه است که شاید مهمترینش جایزه جلال باشد. جایزه جلال یک جایزه ملی است؛ اما برای من مشخص نیست دامنه انتخابش چیست، اساس فکریش چه چیزی است و بر چه متر و معیاری جایزه میدهد. در مقابل وقتی به جوایزی، چون گنکور یا بوکر نگاه میکنیم وضعیت متفاوت است. تکلیف مشخص است. البته در ایران جوایز موضوعی هم وجود دارد، مثل جایزه پروین با موضوع زنان؛ اما آن هم در موضوع خلاصه میشود و تکلیف فرم و قالب ادبی نامشخص است. بماند که در جوایز دولتی دخل و تصرف در آرا اجتنابناپذیر است. نمونهاش رویدادی است که بر سر احمد محمود آمد.
بخشی از جوایز ادبی در ایران هم خصوصی است؛ اما هزینه آن را نه از سرمایه یک ثروتمند که از عنوان یک نویسنده برداشت کردهاند. مثل جایزه هدایت یا گلیشیری. ولی هر دو نویسنده نه سرمایه گزافی برای برگزاری هر ساله جشنواره به جا گذاشتهاند و نه فضای مناسبی برای جلب حمایت مالی. نتیجه کار هم مشخص است، جوایز چند سالی است که اهدا نمیشوند. فراخوانی هم در کار نیست.
بخشی از جوایز ادبی هم خلق الساعهاند. این جوایز اصولاً بر مبنای نیاز دولتی یا حکومتی پدید میآیند. به هر حال ردیف بودجهای به اسم فرهنگ در نظر گرفته میشود و باید تا آخر سال خرج شود. راحتترین کار دادن جایزه به یک نویسنده معتمد است. شاید دلیل دادن جوایز متعدد به یک اثر ادبی، آن هم در رویدادهایی که ذاتاً در تنافر با یکدیگرند، همین است.
نتیجه آنکه جایزه ادبی در ایران دچار یک بحران هستیشناسانه میشود. اصلاً برای چه برگزار میشود؟! چون نمیدانیم پس خروجی هم ندارد. برای مردم مهم نیست روی یک کتاب چه نشانی آمده است؛ اما کافی است کتاب جایزه نوبل گرفته باشد. به سرعت برق و باد ترجمه و فروخته میشود. این روزها ناشناختهترین جوایز ادبی غربی هم توانایی فروش را بالامیبرد. نمونهاش هم بسیار است. رواج رمانهای عامهپسند در سالهای اخیر مصداق جالبی است، روی جلد این کتابها صرفاً نوشته شده است کتابی از فهرست نیویورکتایمز، فهرستی که ملاکش نه ادبیت کتاب، که میزان فروش کتاب است.
شما به جایزه جلال دقت کنید، نام داوران جایزه تا سالهای اخیر نامشخص بود. برای مخاطب مهم است نظر چه کسی درمورد یک کتاب دخیل بوده است. سال ۱۳۹۵ به لمیزرع بایرامی جایزه میدهند. پس از پنج سال تازه به چاپ سوم رسیده است. بماند که میدانیم کتابهای نشر نیستان با حمایت وزارت ارشاد به شکل وسیعی خریداری میشود، نمونهاش در گزارشی از شهاب دارابیان، خبرنگار شاخص کتاب آمده است. «این خیابان سرعتگیر ندارد» مریم جهانی، نامزد دوره دهم هم به چاپ پنجم رسیده است، شما مقایسه کنید با «ملت عشق». پس ملاک انتخاب مخاطب جایزه جلال نیست.
درباره رشد ادبیات، بله زمانیکه رقابت سالم باشد و شیوه کار جوایز روشن باشد، تلاشی برای کسب جایزه و سختکوشی نویسنده نیز ارتقا پیدا میکند. در شرایط کنونی در ایران، چنین چشماندازی وجود ندارد. یعنی حداقل جوایز در رشد ادبیات کارایی ندارند. هرچند در دنیا نیز جایزه ملاک صددرصدی رشد ادبیات نیست؛ ولی میتواند مؤلفهای قوی بهحساب آید.
همانند جوایزی که به کتابهای ترجمهای اهدا میشود که نتیجه آن ترویج ادبیات کشور مبدا، در کشورهای دیگر است. چیزی که ما در ایران اساساً نداریم. یعنی در ایران به مترجمان خارجی کتابهای فارسی جایزهای اهدا نمیشود که این هم طبق قانون، وظیفه بنیاد سعدی است. در عوض بنیاد سعدی خودش سفارش میدهد و کتاب را ترجمه میکنند، حالا چگونه در دنیا پخش میکند را من نمیدانم.
در گفتار بالا اشاره کردم که چنین اتفاقی به راحتی رخ میدهد. به چند دلیل مشخص، یک اینکه اساساً جوایز دولتی اهداف روشنی را پیش میگیرند. شما مدل کتابهای سوره مهر را بنویسید، بدون داشتن ادبیاتی قوی میتوانید جایزه درو کنید! چون ادبیات کتاب مهم نیست، محتوای کتاب مهم است. درمورد بیشتر کتابهایی از این دست میتوان به جد مباحثه کرد.
در ایران هم نقد کتاب جدی نیست یا منتقدان آثار ضعیف دولتی را نقد نمیکنند. نتیجه آنکه در جزیرههای جداگانه کتابها توزیع میشوند. مخاطب هم به نقدها توجه نمیکند. هرچند در برخی حوزههای تخصصی، مثل حوزه تئاتر که خودم در آن فعالم، توصیهها کارساز است؛ اما نقد نقش پررنگی در بازار کتاب ندارد.
جوایز ادبی از سوی دیگر فقط برای برگزاری است. سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند. به همانی که توصیه شده است جایزه بدهید. فرمان ساده و کارایی است. من تجربه خوانش و داوری در یک جشنواره دولتی را دارم. هرچند در برابر توصیه و فرزند فلانی است مقاومت کردم؛ اما همانجا دیدم خیلی وقتها ارزش هنری در قضاوت اهمیت ندارد، محتوا بر فرم ادبی غلبه میکند. با محتواگرایی هم ادبیات رشد نمیکند.
کارکردشان که تبلیغاتی است. بین نیم تا یک درصد بودجه هر نهاد دولتی اختصاص به فرهنگ دارد. باید بودجه هم خرج شود. دقت کنید وزارتخانهها یا سازمانها روی تئاتر یا سینما سرمایهگذاری نمیکنند. یا جایزه ادبی برگزار میکنند یا اثر هنری در حوزه تجسمی خریداری میکنند که بهمرور زمان قیمتشان بالا میرود. فرمول سادهای است.
هدف ارتقا هنر و ترقی ادبیات نیست. هدف سلب مسئولیت است. حالا در این رفتار سلبی باندبازی هم تعریف میشود. من نمیتوانم بگویم صددرصد چنین است؛ اما از قدیم هم گفتهاند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!
من درباره تعداد جوایز هر دو کشور اطلاعاتی ندارم؛ اما بدون شک میزان آثار ادبی نوشته شده در ایران نسبت به فرانسه کمتر است. گستره ژانرهای آنها هم بیشتر است. بازار کتاب فرانسه اساساً قابل قیاس با ایران نیست. آنجا داستان محصولی بسته نیست، فیلم میشود، سریال میشود، نمایش میشود. سنت اقتباس پابرجاست. آخرین اثر اقتباسی سینمایی ایرانی چیست! کسی یادش نمیآید. پس قیاس ایران و فرانسه قیاس اشتباهی است. در ایران بازار کتاب اولاً در انقیاد ترجمه است. بازار چاپ هم در انقیاد کتابسازی. پس فرصتی برای عرضاندام نویسندگان وجود ندارد.
درمورد خوب داوری کردن این نهادها من اطلاعی ندارم؛ چون ملاک داوری خوب باید مشخص باشد. به هر حال ما به داستانهای خوانده شد در یک جشنواره دسترسی نداریم و نمیدانیم چه در جلسات گذشته است. اما یک موضوع مهم آن است که چرا شهرداری باید خود برگزار کننده جایزه باشد؟
یکی از مشکلات کشور ما همین است. چون نهادی پول جایزه را میدهد خودش هم باید در فرایند دخیل باشد. در حالیکه شهرداری تخصصی در حوزه ادبیات ندارد؛ ولی وظیفه توسعه فرهنگی در فضای شهری دارد. او پیمانکار است و ادبا کارفرما. باید بودجه برونسپاری شود و توسط بنیادهای ادبی مستقل جایزه برگزار شود. برای مثال جایزه گلشیری و هدایت و امثالهم در هر جای دنیا میتواند با حمایت مالی شهرداری، ولی بدوندخالت محتوایی برگزار شود.
چنین ادراکی در سازمانهای ایرانی وجود ندارد و نتیجه آنکه استعدادهای برآمده از این رویدادها هم به جایی نمیرسند که شاید لایقشان باشد؛ و جشنوارههای نوپای داستان کوتاه چقدر میتوانند در روند استعدادیابی و شناساندن نویسنده تازهکار موفق عمل کنند در حالی که حتی یک سری از همین جوایز تازه تاسیس شده هنوز برای بسیاری از اهالی ادبیات هم ناشناختهاند.
برای موفقیت یک جایزه مهمرین عنصر زمان است. جایزه دیرپا، جایزه موفقتری است. حتی اگر میزان جایزه اندک باشد. این تداوم و قدمت است که به جایزه مشروعیت میدهد. همه جوایزی که ما میشناسیم محصول قدمتاند. پس جایزه باید بتواند تداوم خودش را تضمین کند. چنین چیزی با وضعیت کنونی کشور محال است. اول آنکه با تغییر دولتها، فشار به بخش خصوصی بالا و پایین میشود. سیاستها عوض میشود. دوم آنکه مسائل مالی همیشه خوفناک است. تورم هم بر همه چیز سایه افکنده؛ پس نوپایی این روزها برای یک جایزه نه صفتی دوستداشتنی، که ترسناک است.