گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محمد فخرا؛ زیر پل ستارخان هر تیکه از آسفالتش یه فریم جداگانه بود. نیروی انتظامی که پای ثابت داستان بود، چفیه پوشانی که دلی به صحنه آمده بودند، عابران متحیر و بوق ممتد هر وسیلهی چرخدار. درجه داران با جدیت و صلابت خیابانها را با چرخ موتورهایشان لگد میکردند. چفیهپوشان که دسته دسته از اقصا نقاط شهر با بچهمحلها گروه مقاومت تشکیل داده بودند و به هر گروه دیگری که میرسیدند با الله اکبر و خداقوت به استقبال برادرانشان میرفتند. آتش در خیابان کم نبود؛ اما حرارتش کمتر از قلوب پیوند خورده در آن شلوغیها بود.
زیر پل ستارخان رنگها پررنگ تر از قبل بود. صداها بلندتر از قبل بود و حرکتها سریعتر. سر که چرخاندم خیابان غرق در آتش بود. دنبال سطل زبالهاش گشتم اما خبری نبود. آتش هم پخش تر از قبل بود. رد نگاهها را که دنبال کردم به بالای پل رسیدم. آنچه معلوم بود از بالای پل چیزی بر سر پائین نشینان ریخته شده. شواهد امر هم بر کوکتل مولوتوف بودن محموله دلالت داشت. اما خبری از صاحب اثر نبود. فقط خط آتش در خیابان بود و مردمی که جایشان کنار آتش تنگتر شده بود.
زیر پل ستارخان حوادث فقط به زیر پل ختم نمیشد. همان زمان که ما در کشاکش وقایع دست و پنجه نرم میکردیم، هواپیمای نیویورکی حامل رییسجمهور از بالا رد میشد و با لمس چرخهایش به خیابان فرودگاه حرارت فتنهها هم فرود میآمد. اگر درس تاریخ را خوب پاس کرده باشیم، هشتگها بیوقت ترند نمیشوند. آشوب باید در زمان خودش اتفاق بیافتد. گویی ساعت اعتراضات به وقت تلاویو و لندن و زوریخ و پاریس و نیویورک کوک شده.
زیر پل ستارخان گوشها بهتر میشنوید. صداها واضحتر بود و گرد و غبارها کمتر. از مواضع نیویورکی مدعیان حقوق بشر که زیر چکمهی پلیسهایشان رد خون دختران سرزمینشان واضح بود و هست، تا کفتار صفتان عزادارنمایی که چندی پیش خود را بیناموس میخواندند که به شیوهی دیگری از لاشهی ارتزاقیشان بهره برداری کنند. آنها که خود را مدافع آزادی دختران میخواندند اما چادر از سر زنان میکشیدند. همه را به وضوح میتوانست شنید.
زیر پل ستارخان تا خانه راه درازی بود. در مسیر بانکهای زیادی بود، سطل زبالهها، شیشه های نشکسته، آمبولانسهای سالم، گلوهای چاقو نخورده، پرچمهای نسوخته، چادرهای کشیده نشده، قرآنهای.. خلاصه شهر همچنان ادامه داشت. شهر زخم خورده و احاطه شده از غبار آتشی که در دامنش افتاده، اما همچنان ایستاده و ممتد. از پل ستارخان تا خانه راه زیادی بود اما میشود رسید. اندکی صبر باید. این مسیر هم هر چقدر صعب اما طی میشود.
محمد فخرا- فعال دانشجویی
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.