نیمقرن نفوذ/ بازخوانی سیاست فیل و الاغ در قبال ایران دوران پهلوی
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- میلاد صالحپور؛ از روزولت تا روی کار آمدن کارتر تقریبا مصادف است با آغاز تا پایان پهلوی. سالهایی که برای ایران قبل انقلاب فراز و نشیبهای بسیاری داشت و برای ایران بعد از انقلاب سراسر عبرت است. در این دوران روسای جمهور مختلفی در آمریکا به قدرت رسیدند و هر کدام با اقداماتی سیاست ایران را متاثر تصمیمات خود ساختند برای همین این دوران از تاریخ ایران نیازمند یادآوری همیشگی است و نیازمند بازخوانی تقاط عطفی که سرنوشت یک ملت را تحت تاثیر قرار داد. اولین تماس سیاسی در دوران ریاستجمهوری روزولت، اجرای اصل چهار ترومن همزمان با ریاستجمهوری ترومن، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در زمان ریاستجمهوری آیزنهاور، اصلاحات ارضی با کندی، سیاست دو ستونی نیکسون و نهایتا وقوع انقلاب اسلامی ایران همزمان با ریاستجمهوری کارتر. بررسی نقاط مهم تاریخی براس کشف سیاستی که باید در قبال دولتها اتخاذ شود امری واجب است.
روزولت، اولین تماس سیاسی
فرانکلین روزولت (سیودومین رئیسجمهور آمریکا) از حزب دموکرات در سیزده اسفند ۱۳۱۱ به عنوان رئیسجمهور آمریکا برگزیده شد. وی تنها رئیسجمهور در تاریخ آمریکا است که بیش از دو دوره، مسئولیتِ این منصب را برعهد داشت. دوران ریاستجمهوری او مملو از تنشها و فرازونشیبها در سطح جهانی (آغاز جنگ جهانی دوم، ورود رسمی و مستقیم آمریکا به جنگ دوم جهانی و کنفرانس یالتا) و در مسائل داخلیِ ایران (استعفای رضاشاه، سلطنت پهلوی دوم و کنفرانس تهران) بود.
جنگ جهانی دوم در ۱۰ شهریور ۱۳۱۸ با حمله ناگهانیِ آلمانِ نازی به لهستان صورت گرفت که منجر به تشکیل دو جبهه به نامهای «متفقین» و «متحدین» شد. پس از گذشت دو سال از جنگ جهانی، دامنه این نبرد خانمانسوز به داخل مرزهای ایران نیز کشیده شد.دولت ایران -در دوره صدارت محمود جم- در همان آغاز جنگ، اعلام بی طرفی کرد. اما این اعلان، برای متفقین- انگلستان و شوروی- بهمنزله «هیچ» بود چنانکه در سحرگاه سه شهریور ۱۳۲۰، نیروهای انگلیس از جنوب و غرب، استانهای کرمانشاهان و خوزستان را به تصرف درآوردند و تا شهر قزوین پیشروی کردند. نیروهای نظامی شوروی نیز در سه ستون به ایران حملهور شدند و بهسرعت تمامی استانهای آذربایجان، مازندران، گیلان و مناطق شمالیِ استان خراسان را به اشغال نظامی درآوردند.
دلایل اشغال نظامی ایران را میتوان بدینصورت تشریح کرد:
۱-دستیابی به راههای ارتباطی کشور و برقراری رابطه با دریای خزر جهت رسانیدنِ کمکهای نظامی، تجهیزات و اقلام خوراکی به نیروهای شوروی.
۲- تصرف چاههای نفت جنوب جهت محافظت آنها از انهدام و خرابکاری توسط عمّال نازی، عشایر جنوب و دولت ایران.
۳- اخراج کارشناسان آلمانی از ایران بهمنظور جلوگیری از خرابکاری در راههای ارتباطی و چاههای نفت و یا اقدام به کودتا با استفاده از ایرانیان طرفدار آلمان نازی و تشکیل گُردانهای ویژه فاشیستی از آلمانیهای ساکن تهران.
۴- از لحاظ استراتژیکی ایران بهترین مسیر برای اتصال غرب به شوروی بود.خود متفقین نیز، علت اشغال ایران را «حضور کارشناسان آلمانی» در ایران قلمداد میکردند، اما در حقیقت هدف اصلی و اولیه آنها بهرهمندی از راههای ارتباطی ایران بود؛ بهطوریکه وینستون چرچیل، نخستوزیر انگلستان، در خاطرات خود نقل میکند که مسائلی چون [نفوذ]کمونیسم، نفت و آینده ایران، در اولویت ثانویه قرار داشته است.
پس از اشغال ایران، رضاشاه در تلگرافی مورخ سه شهریور ۱۳۲۰ از روزولت میخواهد که دولت آمریکا نقش واسطه و میانجیگر را میان ایران و دول متفق ایفا کند؛ به عبارت دیگر، او از روزولت خواست تا دولت ایالات متحده، استقلال و تمامیت ارضیِ ایران را در جریان اشغال نظامی تضمین نماید. تلگراف روزولت به رضاشاه، اولین تماس سیاسی میان دو کشور محسوب میشود. در واقع دولت ایران بیش از هر چیز نگران سیاستها و فعالیتهای تجزیهطلبانه شوروی در شمال کشور بود تا مبادا این کشور، جامعه ایرانی-که اکثرا روستانشین بودند و اقتصادشان برمبنای کشاورزی بود- را با شعارهای کمونیستی به سوی خود سوق دهد.
عکس معروف
اوج دخالتهای دولت آمریکا -در دوران ریاستجمهوری روزولت- را میتوان در کنفرانس تهران که به تاریخ ۶ الی ۱۰ آذر ۱۳۲۲ در سفارت شوروی در تهران برگزار شد، جستوجو کرد. در این کنفرانس فرانکلین روزولت از آمریکا، وینستون چرچیل از انگلستان و استالین از شوروی حضور یافتند. مسئله قابلتوجه این است که این کنفرانس در شرایطی برگزار شد که نه تنها علی سهیلی، نخستوزیر وقت ایران، بلکه محمدرضا پهلوی نیز اجازه حضور در این اجلاس را نیافتند. افزونبراین، اعزام نخستین گروه مستشاری نظامی آمریکا با هدف تجدید سازمان ژاندارمری ایران در پاییز ۱۳۲۲ در دوره ریاستجمهوریِ روزولت اتفاق افتاد.
ترومن، آغاز وابستگی
پس از درگذشت روزولت، هری ترومن در ۲۳ فروردین ۱۳۲۴ به عنوان سیوسومین رئیسجمهور آمریکا به قدرت رسید تا بار دیگر حزب دموکرات صحنه سیاست در آمریکا را در اختیار خود داشته باشد. ترومن در امتداد جنگ جهانی دوم زمامدار امور شد؛ حمله اتمی آمریکا به هیروشیما و ناگاساکیِ ژاپن در پانزده مرداد۱۳۲۴ که شاید بتوان این فرمان را ضدانسانیترین و ضداخلاقترین کنش سیاسی در تاریخ قلمداد کرد، در زمان ریاست و با دستور مستقیم وی شکل گرفت.
طرح مارشال و دکترین ترومن که بهترتیب در تاریخهای چهارده فروردین ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ به تصویب کنگره آمریکا رسید، پایه و اساس -بهویژه دکترین ترومن- سیاست خارجی دولت وی را در قبال کشورهای جهان سوم از جمله ایران، ترسیم میکرد. دکترین ترومن نه تنها در زمانِ حیاتِ کابینه وی، بلکه تا سالیان سال کلیدیترین محور در حوزه سیاست خارجی دول آمریکایی بود بهطوریکه بهمثابه مهمترین راهبرد ایالات متحده در برابر شوروی در دوران جنگ سرد به کار گرفته میشد. براساس اصل چهار دکترین ترومن، دولت آمریکا موظف بود که تحت عنوان «قانون کمکهای خارجی» مقرری تعیینشدهای را به صورت سالانه به کشورهای غربی -که درگیر جنگ جهانی بودند و دچار ضررهای مالی و اقتصادی شده بودند- و جهان سومی مانند ایران بهصورت بلاعوض اعطا کند.
طرحهای مزبور (مارشال و دکترین ترومن) سرآغاز و مقدمهای بود بر گشایش مسیر استعمار نو و ظهور امپریالیسم آمریکایی؛ مهمترین هدف دکترین ترومن، مهار نفوذ و گسترش کمونیسم در سراسر دنیا بود چراکه بسیاری از کشورها در دوران پساجنگ به سر میبردند و رهبران و نخبگان سیاسی آمریکا، نگران بودند که این جوامع متضرر، به دامانِ شوروی و کمونیسم پناه ببرند.در واقع از زمان اجرایِ دکترین ترومن بود که اعطا و ارسال کمکهای بلاعوض آمریکا به ایران و تقویت سلطنت پهلوی بهلحاظ اقتصادی، مالی، صنعتی، مستشاری، نظامی و امورات مربوط به کشاورزی و بهداشتی بهطور مستمر، منظم و جدی دنبال شد.
سیاست مصدق در برابر دولت دموکرات و سیاستهای ترومن بهتبع سیاست موازنه منفی، حفظ روابط دوستانه و مدارا و تساهل بود. در ۲۷ مهر ۱۳۲۹ نیز موافقت نامهای میان هنری گریدی، سفیر آمریکا در ایران، و سپهبد حاجعلی رزمآرا، نخستوزیر ایران، به امضا رسید. بهموجب این قرارداد، موسسه اصل چهار دکترین ترومن در ایران بهوجود آمد تا به رشد کشاورزی و بهبود وضعیت بهداشت و فرهنگیِ روستاهای ایران کمک کند؛ فعالیت اصل چهار با تشکیل سه مرکز نمونه در اصفهانک نزدیک اصفهان، شبانکار در حوالی بوشهر و کمالآباد در پنجاه کیلومتری تهران آغاز شد؛ به عبارت دیگر، این قرارداد در چهارچوب دکترینِ مزبور منعقد شد.
در جریان غائله آذربایجان- ترکنکردنِ ایران توسط قوای ارتش سرخ شوروی- ترومن مدعی شد که اولتیماتومی به شوروی ارسال کرده است مبنیبر اینکه ارتش سرخ میبایست هرچه زودتر خاک ایران را ترک کنند. البته تاکنون چنین سندی یافت نشده است و این مهم، بیانگر آن است که «نجات آذربایجان» صرفا بهوسیله دیپلماسی و سیاستهای زیرکانه و هوشمندانه احمد قوام (قوامالسلطنه) حاصل شده است.
از سوی دیگر، ایده و طراحیِ کودتا علیه دولت مصدق در اواخر آخرین دوره ریاستجمهوریِ ترومن از طرف انگلیسیها مطرح شد، اما وی نسبت به اجرای کودتا در ایران مُردَّد بود؛ به عبارت دیگر، خط مشی و راهبرد آمریکا در قبالِ کشکمشهای میان ایران و انگلستان، در دوره ترومن برمبنای دیپلماسی- ایفایِ نقش میانجیگر- بود و سعی میکرد از دخالت مستقیم (نظامی) حتیالامکان خودداری نماید، اما پس از تغییر ریاستجمهوری در آمریکا، سیاست میانجیگریِ آنها نیز تغییر یافت که در ادامه مطلب سخن خواهیم گفت.
آیزنهاور، تغییر سرنوشت یک ملت
سرانجام پس از چندین دوره ریاستجمهوریِ دموکراتها، اینبار نوبت به جمهوریخواهان طیف نظامی رسید. کابینه دوایت آیزنهاور در تاریخ آمریکا به «کابینه ۱۷ میلیونر» مشهور است و در سیاست خارجی با تشدید جنگ سرد، گسترش پیمانهای نظامی، تقویت سازمان اطلاعات مرکزی (CIA) و انجام عملیات پنهانی و کودتا در کشورهای مختلف جهان سومی شهرت یافت. در دوران دوایت آیزنهاور، سه کودتای نظامی با مداخله مستقیم دولت ایالات متحده آمریکا در کشورهای ایران، گواتمالا و کنگو رخ داد که به ترتیب منجر به سقوطِ محمد مصدق، آرینز و پاتریس لومومبا شد.
احتمالا پیشینه و سابقه آیزنهاور (خدمت در ارتش) نیز در گرایشاش به مداخلات نظامی تاثیرگذار بوده است. مهمترین تاثیری که سیاستِ دولتِ آیزنهاور بر ایران گذاشت، تغییر رویکرد آمریکا نسبت به محمد مصدق و روابط میان انگلستان و ایران بود که سبب «کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲» شد و سرنوشت و مسیر تاریخی ایران را طور دیگری رقم زد؛ بهطوریکه مورخان، این واقعه (کودتا) را یکی از سرنوشتسازترین رویدادهای سیاسی در تاریخ صدساله ایران قلمداد میکنند.
پیشنهاد و طراحیِ کودتا در ایران ابتدا در دوره رئیسجمهور پیشین، ترومن، توسط انگلیسیها بهنام «عملیات چکمه» مطرح شد، اما وی نسبت به اجرای کودتا دچار شک و تردید بود که در نهایت این عملیات در دوره وی به مرحله اجرا نرسید و انگلیس را تنها گذاشت. خوشاقبالیِ انگلیسیها زمانی رخ داد که حزب جمهوریخواه در آمریکا به قدرت رسید. از طرفی انگلیسیها توانستند با استفاده از نفوذ برادران دالس که وزارت امور خارجه و سازمان سیا را در اختیار داشتند، نظر خود را به آمریکاییها بقبولانند و آنها را در توطئه برای سقوط حکومت وقت ایران شریک سازند. از سوی دیگر، نخبگان سیاسی آمریکا به این نتیجه رسیده بودند که استراتژی «سدبندی در برابر کمونیسمِ» ترومن بهعلت اینکه ماهیت تدافعی دارد، دیگر در برابر گسترش روزافزون شوروی و ایدئولوژی کمونیسم در جهان، تاریخ انقضایش گذشته است و باید استراتژی «رهایی از شر کمونیسم» که ماهیت یورش و تهاجمی دارد را اتخاذ کرد.
پس از قدرتگیریِ جمهوریخواهان، آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه انگلستان، مبنای سیاست خود را خارجکردنِ آمریکا از حالت بیطرفیِ دوستانه در مسئله نفت ایران و کشاندن آن کشور به اردوی مخالفان مصدق قرار داد. در واقع از اسفند ۱۳۳۱ مقدمات چرخش آمریکا از موضع میانجیگریِ دوستانه به همسویی با انگلیس آغاز شد که ایدن به واشنگتن رفت و کنفرانسی با شرکت وزیران خارجه انگلستان و آمریکا و مشاورانشان در پایتخت آمریکا تشکیل شد. آنان به این نتیجه رسیدند که، چون حکومت مصدق اصرار دارد نظراتش را به کرسی بنشاند و پذیرفتن برای آنها مقدور نیست، بنابراین ارائه پیشنهادهای دیگر و ادامه مذاکرات با وی بیفایده است چراکه در زمان صدارت مصدق چندین پیشنهاد نفتی بهصورت مجزا و مشترک به دولت وی ارائه شد، اما وی هیچکدام را نپذیرفت. البته ناگفته نماند که «نفت» برجستهترین امتیازی که انگلیس وعده آن را به آمریکا در جهت پیوستنش به اردوگاه ضدمصدق داده بود؛ قطعا تاثیر فراوانی در این چرخش داشته است.
در سالهای ۱۳۰۰ و ۱۳۰۲ شرکتهای نفتی آمریکایی تلاشهایی در جهت اخذ امتیازِ نفتِ ایران کردند که هر کدام به دلایلی به سرانجام نرسید؛ بنابراین سرنگونی مصدق و بازگشاییِ دستیابی به نفت ایران، برای ایالات متحده بهترین فرصت بود تا در کنار انگلستان در این طلای سیاه سهیم و شریک (کنسرسیوم نفت) شود. به عبارت دیگر، آمریکا که تا زمان ترومن، نقش «میانجی» را میان ایران و انگلیس ایفا میکرد، در دوره آیزنهاور این راهبرد را ملغی و رویکرد «سرنگونی» را در پیش گرفت و در کنار بریتانیا ایستاد؛ همچنین نام عملیات نیز- پس از مشارکت آمریکاییها- به «عملیات آژاکس» تغییر پیدا کرد.در مرحله دوم اجرای کودتا، آمریکاییها و انگلیسیها مبارزه تبلیغاتی گستردهای را در سراسر جهان علیه حکومت مصدق آغاز کردند و یکصدا مدعی شدند که «ایران، در اثر سیاستها و رهبری مصدق، دارد کمونیست میشود».
طبق اسناد منتشرشده، دولت آمریکا ۱ میلیوندلار بودجه برای اجرای پروژه «کودتا» در ایران در نظر گرفته بود که از این مبلغ (طبق مصاحبه کرمیت روزولت)، صرفا ۶۰هزار دلار آن صرف شد؛ به دیگر سخن، میتوان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را یکی از ارزانترین کودتاهای موفق در تاریخ برشمارد. پس از کودتا و بازگشت شاه به صحنه سیاست، وی تمام عرصههای اقتصاد، سیاست، تبلیغات و سیاست خارجی مملکت را قبضه کرد؛ به گفته مورخان، محمدرضا پهلوی پس از کودتا به رضاشاه دوم بدل شد و دوران سرکوب، سانسور و اخنتاق شدید بر جامعه رخنه افکند.
ریچارد نیکسون، معاون رئیسجمهور آمریکا، در روز چهارده آذر ۱۳۳۲ وارد کشور شد؛ دو روز بعد یعنی در شانزده آذر ۱۳۳۲ دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به سفر نیکسون به ایران و احیای روابط سیاسی با انگلستان که در دوره صدارت مصدق در مهرماه ۱۳۳۱ قطع شده بود، تظاهرات کردند که منجر به کشتهشدن سهتن از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران شد. به دلیل همین عملکرد مداخلانه آمریکا در سیاست ایران است که مردم جامعه ایران از آن دوران تاکنون نسبت به آمریکا حس کینه توزانهای دارند.
کندی و جانسون، مهار بحران
پیروزی جان اف کندی از حزب دموکرات آمریکا در انتخابات دیماه ۱۳۳۹، بار دیگر باعث ناخشنودی و هراس رژیم ایران شد؛ چراکه دموکراتها اصولا مفاهیمی نظیر «حقوق بشر»، «اصلاحات اقتصادی-اجتماعی»، «کاهش صدور اسلحه» و ... را در محوریت شعارهای انتخاباتی خود قرار میدادند که طبعا این موضعگیری برای حکومتهای خودکامه و مستبد دنیا بهویژه رهبران آنها در کشورهای جهان سوم بهمثابه اهرم فشاری برای آزادیِ عملشان تلقی میشد.
کندی در سیاست خارجی که اتخاذ کرد، راهبردهای روسایجمهورِ پیشین نظیر اعطای کمکهای نظامی و صدور تجهیزات و اسلحه را کاهش داد و ترجیح داد که بهجای این استراتژیِ خشن، براساس روشِ نرمِ اصلاحات، مسیر را پیش ببرد. در واقع بدیهی است که تمام روسایجمهور در باطن سیاستهایی را در پیش میگرفتند که هدف اصلی آنها جلوگیری از اشاعه نفوذ شوروی و کمونیسم در دنیا بود، اما نحوه اجرا و تاکتیکهای آن در هر دوره متفاوت و شدت و حدّت آن متغیر بود؛ بنابراین کندی، دکترین خود یعنی «اتحاد برای پیشرفت» را مطرح کرد. براساس این طرح، کشورهای جهان سوم میبایست اصلاحاتی اجتماعی- اقتصادی (و نه سیاسی) را در ساختارهای داخلی خود عملیاتی کنند تا مبادا مردم این جوامع به سمت کمونیسم گرایش پیدا کنند. در ایران نیز از یکسو تا آن زمان نظام ارباب-رعیتی در کشور حاکم بود و اوضاع اقتصادی- اجتماعی مردم بخصوص روستائیان تعریفی نداشت. از سوی دیگر قرابت جغرافیایی و نزدیکیِ شوروی به ایران، این واهمه را برای رهبران و نخبگان سیاسی آمریکا ایجاد کرد که مبادا مردمِ چنین جامعهای، فریب شعارهای سوسیالیستی و پوپولیستی روسها را خورند؛ بنابراین دولت ایران موظف شد تا طرحهای موسوم به «انقلاب سفید» که در راس آن اصلاحات ارضی قرار داشت و توسط سازمان سیا آمریکا طراحی شده بود را در آغاز دهه ۱۳۴۰ه. ش اجرا کند.اما بحران در اینجا ختم نمیشد، در ۲۳ تیر ۱۳۳۷ کودتای خونینی به رهبری سرهنگ عبدالکریم قاسم وعبدالسلام عارف در عراق رخ داد که منجر به کشتهشدن اعضای خاندان سلطنتی، انحلال رژیم پادشاهی و تاسیس جمهوری در این کشور شد. پس از این کودتا بود که شاه مصمم شد تا روابط خود با آمریکا، بهویژه به لحاظ نظامی و سیاسی، را تقویت کند، زیرا واهمه داشت که مشابه چنین اتفاقی و چهبسا بدتر از آن عاقبت، سرنوشت خودش شود.
چهارده اسفند ۱۳۳۷ موافقتنامهای مشتمل بر ششماده از سوی سرلشکر حسن ارفع، سفیر ایران در آنکارا، و فلچروارن، سفیر آمریکا در ترکیه، به امضا رسید و سه روز بعد یعنی در ۱۷ اسفند به تصویب مجلس شورای ملی رسید که براساس آن، طرفین موافقت کردند برای امنیت و دفاع خود اشتراک مساعی کنند. آمریکا در صورتی که ایران مورد تجاوز قرار بگیرد، بر طبق قانون اساسی اقدامات مقتضی شامل استفاده از نیروی نظامی را به صورتی که مورد توافق طرفین باشد بهعمل خواهد آورد. در واقع با توجه به محتوای این موافقتنامه، روابط ایران با آمریکا در زمینه نظامی از حالت عادی و رسمی به وضعیت «دستنشاندگی» تغییر یافت.
عوامل خارجی مزبور (فشار دموکراتها در آمریکا و کودتای عراق) مسبب تحولاتی در داخل ایران شد. شاه نگران این مسئله بود که تحولات خارجی منجر به کنشها و واکنشها در داخل شود، ناچارا به هفتسال اختناق و فضای کاملا بسته (۱۳۳۲-۱۳۳۹) پایان داد و به مخالفان و اصلاحطلبان مَجالی دوباره برای تنفس در زمین سیاست داد؛ بنابراین از اواسط سال ۱۳۳۹ فضای "نسبتا" باز سیاسی ایجاد شد که البته کیفیتش نسبت به فضای باز سیاسیِ سالهای ۱۳۲۰-۱۳۳۲ بسیار کمتر بود. چنانچه که در همین سال شاهد تشکیل "جبهه ملی دوم" هستیم که جمعیت سوسیالیستها- به رهبری خلیل ملکی- و نهضت آزادی نیز به آن ملحق شده بودند.از سوی دیگر، شاه که به اصطلاح "دستش زیر ساطور بود" مجبور به پذیرش اصلاحات آمریکایی شد. دولت آمریکا اصرار داشت تا این اصلاحات به رهبریِ علی امینی که طرفدار آمریکا بود، انجام شود. شاه نسبت به امینی بدگمان بود، زیرا اصالت وی به خاندان قاجار برمیگشت، خود را از پیروان محمد مصدق و جبهه ملی میدانست و همانند مصدق نظرش بر آن بود که «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت».عملکردش به عنوان سفیر در آمریکا -به گفته جعفر شریفامامی- شدیدا نظر مساعد وزارت امور خارجه ایالات متحده را جلب کرد؛ بنابراین جای تعجب نداشت که آمریکا مُصرّانه، علی امینی را به عنوان بهترین گزینه نخستوزیری برای اجرای اصلاحات در ایران پیشنهاد میکرد.
شاه به همراه همسرش فرح در ۲۲ فروردین ۱۳۴۱ به آمریکا سفر کرد و تا ده اردیبهشت در آن کشور اقامت داشت. اصلیترین هدف و دلیل شاه از اقامت ۲۰ روزه در آمریکا، بهمنظور اقناعِ کندی مبنیبر عدمصلاحیتِ امینی به عنوان راهبر اصلاحات صورت گرفت. به عبارت دیگر، شاه تمام تلاش خود را کرد تا بتواند خود را بهمثابه بهترین فرد برای پیشبرد اصلاحات در ایران به کندی بقبولاند و مجوز برکناری امینی را بگیرد. در همین راستا، شاه به کندی وعده داد تا مخارج نظامی حکومتش را کاهش دهد و درعوض، بودجه ظرفیتهای اقتصادی، کشاورزی و بهداشتی را افزایش دهد تا موجبات نارضایتیهای عمومی و در نهایت، انقلاب کمونیستی نشود. در نهایت، این شاه بود که مجددا در نزاعِ با نخستوزیر به پیروزی رسید. بههرحال، شاه بهخوبی توانست این بحران را مهار کند و از تبدیلشدنِ امینی به مصدقِ دوم -که البته علی امینی فاقد آن حمایتِ مردمیِ مصدق بود- جلوگیری کند. سرانجام امینی در دوازده تیر ۱۳۴۱ از سمت خود استعفا داد. کابینه امینی، آخرین کابینه مقتدر و اصلاحطلبی بود که میخواست درچارچوب قانون اساسی برابر شاه عمل کند، اما ِآمریکا پشت او را هم همانند رهبر جبهه ملی، محمد مصدق، خالی کرد؛ با این تفاوت که آن دوره جمهوریخواهان بر مسند قدرت بودند و این دوره دموکراتها! پس از ترور کندی، لیندون جانسون، معاون وی، ریاستجمهوری را برعهده گرفت.
نیکسون و فورد (ماه عسل)
محمدرضاشاه که به خوبی از بحران سالهای ۱۳۳۷-۱۳۴۲ عبور کرد، با پیروزی ریچارد نیکسونِ جمهوریخواه در انتخابات آمریکا نفس دوبارهای کشید. روابط شاه و نیکسون چیزی فراتر از رهبرانِ دو کشور بود و از حالت رسمی به حالت «رفاقت» تبدیل شده بود. پیشینه این صمیمیت، به سفر نیکسون به ایران در شانزده آذر ۱۳۳۲ -که آن زمان معاون آیزنهاور بود- باز میگردد. شاه که بازگشت به سلطنت خود -در سال ۱۳۳۲- را مدیون جمهوریخواهانی نظیر آیزنهاور و نیکسون میدانست، احساس مثبتی نسبت به وی داشت. احتمالا از نظر شاه نیز روابط ایران و آمریکا در سالهای ۱۳۴۸-۱۳۵۳ بهترین دوران و یا به تعبیری «ماه عسل» دو کشور بوده است که تجربه کردند؛ چراکه با ظهور نیکسون، فروش و صدور اسلحه و تجهیزات نظامی که در دوره کندی بسیار کاهش یافته بود، مجددا از سر گرفته شد و حتی بیش از پیش معاملاتهای کلان شکل گرفت.
دو عامل در صدور افزایشیِ تجهیزات نظامی از سوی آمریکا به ایران نقش داشتد: هارولد ویلسون، نخستوزیر و عضو حزب کارگر بریتانیا، در ۲۶ دی ۱۳۴۶ رسماً در مجلس عوام بریتانیا اعلام کرد: «ما تصمیم داریم تا پایان سال ۱۹۷۱ عقبنشینی نیروهای خود را از خاور دور تسریع بخشیم؛ همچنین تصمیم داریم در همان تاریخ قوای خود را از خلیجفارس خارج کنیم». کابینه ویلسون همچنین اعلام کرد که قصد دارد نیروهای نظامی انگلستان را از منطقه شرق سوئز و خلیجفارس بیرون ببرد. این تصمیم انگلستان، ایران را وادار کرد که خلیجفارس را «منطقه حیاتی» خود بنامد. در ۲۷ دی ۱۳۴۶ نیز نیویورکتایمز گزارش داد که دین راسک، وزیر امور خارجه آمریکا، در مذاکراتی با جرج بران، همتای انگلیسی خود، در واشنگتن توافق کردند که مسئولیت حوزه سیاسی و نظامی خلیجفارس را پس از خروج نیروهای انگلیسی به ایران و عربستان واگذار کنند. به عبارت دیگر پس از خروج قوای انگلیسی از منطقه خلیجفارس، مسئولیت حفاظت از منطقه ژاندارمی به ایران سپرده شد.
استراتژی دوستونی نیکسون-کیسینجر نیز در چارچوب همین تغییر و تحولات طراحی شد. براساس این راهبرد، ایران که تا قبل از نیکسون به عنوان بازیگر درجه ۲ منطقه بهشمار میرفت، با اجرای این استراتژی به یکی از بازیگران اصلی منطقه تبدیل شد. در حالت عادی نیز شاه دائما درحال سفارش انواع و اقسام ادوات نظامی بود، اما پیدایشِ استراتژیِ دو ستونی که به گمان برخی مبدع و مبتکر اصلی آن هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی آمریکا، بوده است، سبب شد تا تمایل و گرایش شاه به خریدهای نظامی تشدید شود. بهطوریکه بودجه دفاعی ایران در سال ۱۳۴۹ معادل ۸۴۴ میلیون دلار بود. در بهمن ۱۳۵۰ بزرگترین معامله تسلیحاتی بین ایران و آمریکا صورت گرفت. در این سال، وزارت دفاع آمریکا اعلام کرد که ایران سفارش خرید دو میلیارد دلار اسلحه به آمریکا داده است.
ریچارد نیکسون در روزهای ده و یازده خرداد ۱۳۵۱ از ایران دیداری رسمی بهعمل آورد. طی این دیدار، محمدرضاشاه و نیکسون بر این نظر تاکید داشتند که مخاصمات در هند و چین و خاورمیانه باید براساس قراردادهای ژنو و قطعنامه شماره ۲۴۲ شورای امنیت سازمان مللمتحد حلوفصل شود. سفر نیکسون به تهران که بلافاصله پس از دیدار و مذاکره با رهبران شوروی انجام گرفت، نقطه عطفی در برنامه تسلیحاتی ایران بهشمار میرفت. از این تاریخ، وضع یکباره تغییر کرد و ظرف ششسال بعدی ایران در ازای نفت، ۴/۱۴ میلیارد دلار جنگافزار از آمریکا خرید.
دومین عاملی که در خریدهای نظامی دهه ۱۳۵۰ موثر بود، افزایش فروش و صدور نفت بهدنبال بحران انرژی در اروپا و بهتبع آن افزایش تقاضای نفت از جانب آنها و افزایش قیمت بشکههای نفت از جانب ما بود که درآمدهای دلاری و ارزیِ دولت را بهطور سرسامآوری افزایش داد؛ بهطوریکه ایران قادر بود ۶میلیون بشکه نفت بفروشد. این دو عامل سبب شد تا دست شاه در واردات جنگافزارهای نظامی کاملا باز باشد؛ بنابراین شاه بهخوبی توانست از حضور جمهوریخواهان در عرصه سیاست آمریکا نهایت استفاده را ببرد و انبارهای ارتش را مملوء از خریدهای آمریکایی کند و روابط ایران و آمریکا را در این بُرهه زمانی تثبیت و تحکیم کند که البته برخی از مورخین، این دوره را اوج دستنشاندگی تلقی میکنند. پس از رسوایی واترگیت و استعفای نیکسون، معاون وی یعنی جرالد فورد رئیسجمهور شد، اما تغییر آنچنانی در زمینه سیاست خارجی آمریکا ایجاد نشد؛ چراکه کیسینجر همچنان در وزارت امور خارجه مشغول و به نوعی او بود که گرداننده اصلی سیاست خارجه ایالات متحده بهشمار میرفت.
کارتر (شام آخر)
آغاز ریاستجمهوریِ جیمی کارتر، پایانی بود بر رویاهای شاه در دستیابی به دروازههای تمدن بزرگ. قدرتگیریِ مجدد دموکراتها آب سردی بود بر آتش افسارگسیختهای که در زمان نیکسون بهوجود آمده بود. بیشک کارتر را میتوان جنجالیترین رئیسجمهور آمریکا در ارتباط با تاریخ مملکتمان دانست. کارتر ضمن نطقهای انتخاباتیاش در سال ۱۳۵۵، دارودسته نیکسون-فورد را بیپروا «سوداگران مرگ» نامید و برای رژیمهای خودکامهای نظیر شیلی و ایران که حقوق بشر را رعایت نمیکردند، خط ونشان کشید.
با ظهور کارتر، دور جدیدی در روابط ایران با شرکتهای نفتی و کشورهای صنعتی بالاخص ایالت متحده آغاز شد. از جمله نخسین اقدامات وی در زمینه سیاست خارجه، دستور برچیدن سلاحهای هستهای -که اسلافش در کره جنوبی مستقر ساخته بودند- بود. دومین تصمیم مهم کارتر قطع یا دستکم کاهش صدور اسلحه به رژیمهای دیکتاتوری بود. به عنوان مثال، کارتر ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۶ بخشنامهای خطاب به تمام سازمانهای صلاحیتدار آمریکا صادر کرده و دستور داده بود، حجم برنامه کمک تسلیحاتی و فروش اسلحه به ۶/۸ میلیارد دلار در سال کاهش یابد.
در آخرین و دوازدهمین سفر رسمی محمدرضاشاه به آمریکا در ۲۴ آبان ۱۳۵۶ پس از آن که شاه بر نفوذ کمونیسم در خاورمیانه به کارتر تاکید ورزید، او را به ضرورت تقویت ارتش ایران برای جلوگیری از حمله احتمالی کمونیسم قانع کرد. در ده دی ۱۳۵۶ جیمی کارتر وارد تهران شد تا حمایت کاملِ آمریکا نسبت به دولت پهلوی را به شاه ابلاغ کند. کارتر در ضیافتی که از طرف شاه به مناسبت ورود او در کاخ نیاوران ترتیب داده شده بود، خطاب به محمدرضاشاه چنین گفت: «ایران مرهون شایستگی شاه در رهبری کشور است، زیرا او توانسته است ایران را به صورت یک جزیره ثبات در یکی از آشوبزدهترین نقاط جهان درآورد».
کارتر که شعارهایی با محوریت «حقوق بشر»، «آزادی زندانیان سیاسی» و ... سر میداد؛ شاه را در داخل تحت فشار گذاشت بهطوریکه جمشید آموزگار، نخستوزیر، از جانب شاه مامور اجرای فضای باز سیاسی در کشور شد و زندانیان سیاسی-عقیدتی بسیاری در ایران آزاد شدند، اما مشکل رژیم دقیقا در همین تشخیص نادرستِ خواستههای معترضیناش بود چراکه پس از آزادی زندانیان، نهتنها نهضت اسلامی فروکش نکرد بلکه روزبهروز فزونی یافت.حمایت تمامقد کارتر از رژیم پهلوی به یکباره در جریان کنفرانس گوادلوپ -۱۴ الی ۱۷ دی ۱۳۵۷- فروریخت بهطوریکه نه روز بعد یعنی در ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه به همراه همسرش کشور را برای همیشه ترک کرد.
محمدرضاشاه چنانچه که در کتاب «پاسخ به تاریخ» نیز به آن اشاره کرده، معتقد بود که اصلیترین دلیل سقوط سلطنتاش، براساس تئوری توطئه آمریکا، حزب دموکرات و در راس آن جیمی کارتر بوده است. این درحالی است که وی تا قبل از سقوط، شوروی را اصلیترین دشمن ایران و سلطنت پهلوی میپنداشت و بخش قابلتوجهی از بودجه مملکت را صرف خرید تجهیزات نظامی -که ممکن است روزی در برابر روسها بهکار برده شود- کرد و سیاست خارجیِ حکومتاش بهویژه از کودتای ۲۸ مرداد به بعد متمرکز بر جلوگیری از نفوذ شوروی و کمونیسم در ایران بود.
با مطالعه سیر تاریخیِ روابط خارجی ایران در عصر پهلوی (با تمرکز بر پهلوی دوم) دریافتیم که از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد، تمام تمرکز رژیم پهلوی بر جلوگیری از اشاعه نفوذ شوروی و گرایشهای کمونیستی-مارکسیستی در داخل کشور بود. در همین راستا بود که شاه بهطور وحشتناکی، بودجه نظامی کشور را سال به سال و دهه به دهه افزایش میداد. در کنار مبارزه ایدئولوژیکی با شوروی، همبستگی و پیوندِ هرچه بیشتر و عمیقتر با غرب بهویژه با آمریکا نیز در دستور کار نخبگان سیاسیِ حاکم بوده است. نکته قابلتوجه آن است که با آنکه در هر دوره از چرخش قدرت در میان رهبران آمریکایی، وقایع فراوانی میان دو دولت (ایران و آمریکا) رخ داده، اما در هر دوره، یکی از آن حوادث نسبت به دیگری برجستهتر است: ۱- اولین تماس سیاسی (ریاستجمهوری روزولت) ۲- اجرای اصل چهار ترومن (ریاستجمهوری ترومن) ۳- کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (ریاستجمهوری آیزنهاور) ۴- اصلاحات ارضی (ریاستجمهوری کندی) ۵- سیاست دو ستونی (ریاستجمهوری نیکسون) ۶- انقلاب اسلامی ایران (ریاستجمهوری کارتر).بهطور کلی در هرزمان که جمهوریخواهان همانند آیزنهاور و نیکسون در آمریکا به قدرت میرسیدند، در تهران نفسی تازه دمیده میشد؛ چراکه بهصورت بالقوه مجوزِ افزایشِ نظامیگری در داخل-بواسطه خرید روزافزون اسلحه- برای شاه صادر میشد. اما هرزمان که فردی از حزب دموکرات به ریاستجمهوری میرسید، تهران با بحرانی تازه روبهرو میشد.
*میلاد صالحپور، دانشجو کارشناسی علوم سیاسی دانشگاه تهران
*انتشار یادداشتها به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.