فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ گفت: شهید جعفرزاده در موسیان بعد نماز و نهار بچه ها یک قابلمه بر می داشت و غذاهای اضافه را جمع می کرد و به ...
به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از کرمان، مرتضی حاج باقری، فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ شب گذشته در مراسم بازکاوی شخصیت سردار شهید حمیدرضا جعفر زاده، اسطوره جهاد با نفس گفت: بعد از 27 سال به یاد شهید جعفرزاده این مراسم برگزار شده است و اگر کسی بخواهد در زندگی یک الگویی انتخاب کند، شهید حمیدرضا جعفر زاده کافی است.
وی با بیان خاطراتی از شهید جعفر زاده گفت: آشنایی من با شهید جعفر زاده از قبل از عملیات رمضان است. قبل از عملیات 1000 رزمنده از کرمان به منطقه آمده بود که حاج قاسم به من دستور دادند که 30 نیروی تخریب انتخاب کنیم که به کرمان بر نمی گردند.
فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ افزود: در بین نیروها 20 دقیقه در مورد شرایط تخریب سخنرانی کردم و گفتم 30 نیرو می خواهم که فکر برگشتن به کرمان را نداشته باشند که مسلما بدن آنها پودر می شود، این نیروها نباید سیگاری باشند، اهل نماز شب باشند. اولین نفری که از جا بلند شد و اعلام آمادگی کرد، حمیدرضا بود. هر شرایطی را که می گفتم حمیدرضا بلند می شد و بالاخره 30 نفر انتخاب شدند که یک نفر آنها حمیدرضا بود؛ بعد از اینکه 15 روز آموزش دیدند، روی قدرت بدنی آنان و خنثی کردن مین های عراقی که از عملیات بیت المقدس برجای مانده بود، کار کردیم.
حاج باقری گفت: در این دوره آموزشی نیروها باید صبح ها مسیر 10 کیلومتری کوشک تا خرمشهر را با پای برهنه می دویدند و بر می گشتند، اما حمیدرضا 500 متر که می دوید، نفسش خس خس می کرد و به سرفه کردن می افتاد؛ به او گفتم ساکت را بردار و برو، اما او مانند بچه ای که نزد مادرش به التماس می افتد، می گفت به من فرصت بده، اما بعدها چنان شده بود که محور شده بود و از بچه ها جلوتر می زد.
وی ادامه داد: ما به او علاقه مند شده بودیم زمانی که از علاقه مندی ما آگاه شده بود، گفت: من سیگاری بوده ام ولی حالا ترک کرده ام و ما باورمان نمی شد که از 30 نفری که انتخاب کرده ایم، یک نفر سیگاری باشد.
هم رزم شهید جعفری افزود: در آن زمان خبری از درصد و سهمیه جانبازی نبود. حمیدرضا فقط برای رضای خدا به جبهه و جنگ آمده بود. از شاگرد شوفری راننده تانکر نفتکش به جایی رسیده بود که خدا را می دید و این تعارف و تملق یک شهید نیست.
حاج باقری افزود: حمیدرضا به بچه ها یک حرف هایی می زد که بچه ها تعجب می کردند؛ حمیدرضا به تنهایی یک گردان بود و برای بچه ها جا انداخته بود که این گلوله ها به فرمان خدا هستند و تا خدا نخواهد کسی آسیبی نمی بیند.
وی افزود: یک روز 17 نفر با هلی کوپتر با مسئولیت حمیدرضا به جزایر مجنون رفتند حمیدرضا در طول مسیر که می رفتند به بچه این طور گفته بود عراقی جدیداً یک نوع گلوله ساختند فقط صدا دارند اما هیچ آسیبی نمی رساند بچه ها در آن عملیات هیچ کدام آسیب ندیده بودند.
فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ در بیان خاطره دیگری از شهید جعفرزاده گفت: یک روز می خواستیم به هور برویم، تصمیم گرفتیم در آن هوای داغ کمی استراحت کنیم و بعد برویم. من برای استراحت به سنگر رفتم و پس از 5 تا 6 دقیقه انتظار دیدم شهید جعفرزاده نیامد، در آن هوای بسیار بسیار داغ، بیرون از سنگر رفتم و دیدم شهید روی زمین در زیر آفتاب خوابیده است و با خود صحبت می کند، دقیق که گوش دادم دیدم به خود می گوید: بهش می گم بیا بریم هور، میگه بیا بریم بخوابیم بعد بریم، گفتم اشکال نداره می خوابم، حالا خوابوندمش توی آفتاب می گه صورتم داره می سوزه، سوختم، می گم چطور تو فکر من نیستی چرا من باید فکر تو باشم؟ بعد هم شهید به خودش گفت این دفعه می بخشمت، ولی وای به حالت اگه دوباره تکرار بشه.
حاج باقری گفت: یک شب در کامیاران حمیدرضا بلند شده بود و چای درست کرد. مرا هم بیدار کرد. ما داشتیم چای می خوردیم ولی او نمی خورد و با خودش حرف می زد و می گفت مگه منو بیدار نکردی؟ چای نمی خواستی؟ چرا نمی خوری؟ آهان! قند می خوای؟ نه دیگه نشد؛ اگه قند می خوای باید بگذاری چای سرد شود، اما اگه داغ می خوای باید بدون قند بخوری... و با همین کلمات بود که دیگر هرگز چای نخورد. او این گونه نفسش را تربیت می کرد.
وی افزود: حمیدرضا نماز شب می خواند و به بچه ها می گفت: شیعه امام صادق(ع) نماز شب برایش واجب است، اما بعضی شب ها یک هفته و یا 10 روز نماز شب نمی خواند. می گفت: نماز شب برام عادی شده و لذتی نمی برم؛ گریه نمی کنم و ابری هم که در آن باران نباشد به درد نمی خورد و نماز شبی هم که در آن گریه نباشد، لذت ندارد و به جای آن قرآن می خواند و گریه می کرد.
فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ گفت : در موسیان که بودیم ظهرها بعد نماز و نهار بچه ها یک قابلمه بر می داشت و غذاهای اضافه را جمع می کرد و به اطراف که تماماً بیابان بود، می رفت؛ یک روز به محمدرضا رحیمی که پیش نماز بود و از بچه های تهران و بعدها 7 سال اسیر شد و الان هم هنوز هست؛ گفتم: رحیمی برو دنبالش ببین کجا می ره آخه؟ گفت: دنبالش رفتم بعد از یک کیلومتری که رفت دست هایش را از دور بلند کرد و گفت: آهای من اومدم... آنجا خانه بزرگی از مورچه ها بود که حمیدرضا هر روز غذای اضافه بچه ها را برای آنان می برد و بعد به مورچه ها می گفت: یادتان باشد که قیامت برای من شهادت بدهید.
حاج باقری افزود: یک روز که چادر تسلیحاتی عملیات خیبر آتش گرفته بود و یک دوربین داخل این چادر بود که آتش گرفته بود، گفت این دوربین به کار می آید؛ گفتم: نه؛ عصر خوشحال بود که آن چیزی را که می خواستم، کشف کردم و ذربین دوربین را برداشته و روی مورچه می گرفت و سوره نمل را می خواند و گریه می کرد؛ حمیدرضا همه صفاتش ویژه بود.
وی گفت: حمیدرضا ساندویچ خوردن را مکروه می دانست، زیرا گاز گرفتن به ساندویچ را کراهت می دانست و اگر زمانی می خواست ساندویچ بخورد ساندویچ را تکه تکه می کرد و می خورد و او همیشه دائم الوضو بود.
این فرمانده جنگ افزود: وقتی که حمیدرضا مجروح شده بود و به منزلشان که در خیابان زریسف کرمان بود رفتم؛ اتاقش تنها یک مطبخ دودی بود که هیچ وسیله ای در آن نبود و تا یک متری اش را روزنامه زده بود؛ نه گاز، نه یخچال و نه پنکه و... . به من گفت: مرتضی! امام(ره)16 بند نصیحت دارد که یکی از آنها این است که اخبار را گوش کنید؛ میشه یکی از رادیوهای تک موج را به من بدی تا خانمم اخبار گوش دهد؟
حاج باقری گفت: حمیدرضا مجدد به جبهه برگشته بود و بعد از یک ماهی یک نامه از طرف همسرش به جبهه آورده بود. گفت: مرتضی! همسرم می گوید کالاهایی را آورده اند که مال ما نیست. گفتم: اینها را لشکر هدیه داده است، شاید این بزرگترین توهینی بود که از جانب من به این شهید شده؛ وقتی موضوع را فهمید با عصبانیت گفت: نمی خوام، گفتم لشکر پولش را ازت می گیرد گفت: من فقط ماهی 2700 تومان حقوق دارم، نمی تونم بدم؛ گفتم قسط بندیش می کنیم برات؛ گفت: من بیش از ماهی 500 تومان نمی تونم قسط بدم، خلاصه تا قسط بندیش نکریدم از وسایل استفاده نکرد.
وی افزود: شهید جعفر زاده نفس خود را چنان تربیت کرده بود که وقتی من واقعه ای را که خود شاهد آن بودم برای علامه بحرالعلوم در اصفهان تعریف کردم، ایشان گریست و گفت: بنده که 80 سال در حوزه هستم، متوجه چنین چیزی نمی شوم.
فرمانده واحد تخریب لشکر 41 ثارالله در زمان جنگ گفت: زمانی که در کامیاران بودیم، بچه ها عشق به شهادت و جنگ داشتند و زمان نماز دمپایی های همدیگر را می پوشیدند و بعدا از نماز بعضی از آنها گم می شدند. حمیدرضا یک جفت دمپایی پاره داشت که یک زنجیر و قفل می آورد و آنها به وسط ستون نماز خانه می بست و بچه ها به این کار او می خندیدند و او با این کارش به بچه ها امر به معروف می کرد و به آنها فهماند، کار خوبی نیست.
حاج باقری با بیان اینکه امروز همه ما وام دار خون شهدا هستیم، گفت: عزت و سربلندی همه ما از شهداست.
همرزم شهید حمیدرضا جعفرزاده تصریح کرد: باید فضای محله و شهر و خانه و کشور را با ارزش های شهدا زنده نگه داریم که اگر چنین شد، هرگز جنگی اتفاق نخواهد افتاد.