گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو» ؛ حجت الاسلام محمد علی جاودان از اساتید برجسته اخلاق هستند که در طی دوران زندگی و تحصیل حوزویشان از محضر اساتید برجسته ای از جمله آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، آیت الله خوانساری، آیت الله حق شناس و علامه عسکری بهره مند شده اند.
در آیه 33 سوره مبارکه یس می فرماید: « وَآیَة ٌلـَّهُمُ الأرْضُ المَیْتـَة ُأحْیَیْناها» یک آیتی از آیات ما زمین مرده است. «الأرْضُ المَیْتـَة»؛ زمین مرده. «أحْیَیْناها» ما آن را زنده می کنیم. زمین زنده ثمر می دهد. در ادامه آیه میفرماید: «وَأخْرَجْنا مِنـْها حَبًّا فـَمِنهُ یَأکـُلونَ * وَجَعَلـْنا فیها جَنـّاتٍ مِن نـَّخیلٍ وَأعْنابٍ» ما در آن باغ ها قرار دادیم. باغ های نخلستان یا باغ های انگور و... «وَفـَجَّرْنا فیها مِنَ العُیون» در آن چشمه ها جوشانیدیم.
آدمی که زنده است باید ثمر بدهد
زمین که زنده می شود گل و سبزه و میوه می دهد. حالا از اینجا می خواهیم به جای دیگر برویم. آدمی که زنده است باید ثمر بدهد. در کتاب کافی فرموده اند در انسان سه روح هست. بعد می گوید که هر روحی یک ثمری دارد. ببینید همه انسانها مانند هم هستند و این را دارند. تواناییهای انسان به این روح است. فرق مرده و زنده این است که زنده می فهمد و از او کار بر میآید. نشانه زندگی چیست؟ فهم است. حرکت و قدرت و توانایی است که موجود زنده دارد.
حیوان هم زنده است. حیوان در زندگی اش یک چیزهایی کمتر از انسان دارد. نباتات هم زندهاند. آنها هم زنده و مرده دارند. از نبات هم در زندگی یک کارهایی برمیآید. نبات وقتی زنده است یک کاری از او سر میزند. «أحْیَیْناها وَ أخْرَجْنا مِنـْها حَبًّا فـَمِنهُ یَأکـُلونَ» نشانه زندگی زمین این است که مثلا از آن گل می روید و میوه میدهد و... بعد می فرمایند که یک روح چهارمی هم برای انسان هست. روح چهارم روحی است که همه ندارند. این روح را باید تحصیل کرد.
روح ایمان روحی است که آدم به دست می آورد
آن روح ایمان است. روح ایمان، روحی است که آدم به دست می آورد. آن روح های قبلی روح های طبیعی انسان است. انسان می تواند تکان بخورد، حرکت کند، دست و پایش را حرکت بدهد. کاری انجام دهد. این به واسطه روحی است که دارد. عرض کردم، فهمی که آدم دارد به خاطر روحی است که دارد. البته این که می گوییم سه تا روح به معنای سه تا آجری که کنار هم می گذارند نیست. سه تا آجر را که کنار هم می گذارند، این آجر با آن یکی فرق دارد.
روح ایمان چطور؟ روح ایمان را همه ندارند. یک کسانی با یک مقدماتی به ایمان رسیده اند. کسانی که با آن مقدمات به ایمان رسیده اند دارای روح چهارم هم هستند. می شود روح چهارم. یک روح پنجم هست و آن است که در اولیاء و انبیاء است. روح پنجم روح القدس است که در انبیاء و اولیاء است. آن قابل دسترسی ما ها نیست.
هر روحی یک توانایی است و یک نتیجه ای دارد و یک کاری از آن برمی آید. قرآن هم یک همچین فرمایشی دارد. در آیه 122 سوره مبارکه انعام می فرماید: «أوَمَن کانَ مَیْـتـًا فـَأحْیَیْـناهُ » آن کسی که مرده است، ما او را زنده می کنیم. زنده می کنیم یعنی چه؟« فـَأحْیَیْـناهُ وَجَعَلـْنا لـَهُ نورًا » یک نوری برای او قرار می دهیم. این موجود زنده، زندگی اش به این معناست که دارای یک نور شده است.
بدون روح ایمان آدمی مرده است
آن نور به چه درد می خورد؟ «یَمْشی بـِهِ فی النـّاس» در میان مردم به واسطه آن نور رفتار می کند. هر کاری که درمیان مردم می کند به واسطه آن نور انجام می دهد. آن وقت که مرده بود چطور؟ ببینید می فرماید: «أوَمَن کانَ مَیْـتـًا فـَأحْیَیْـناهُ» این مرده بود کسی، یک موجود صاحب شعوری که مرده بود و ما او را زنده کردیم. ببینید موجود صاحب شعور در کوچه و خیابان و بازار و جهان پر است. موجود صاحب شعوری که مرده است.
موجود صاحب شعور که در کوچه و بازار راه می رود و جهان را پر کرده است و هفت میلیارد هستند، اینها مرده اند؟ به این معنا مرده اند. چون دارای روح چهارم نیستند.«وَجَعَلـْنا لـَهُ نورًا» ما یک نور به او دادیم. این آن روح چهارم است. روح ایمانی است. او قبل از اینکه این روح ایمانی را بیابد و به دست بیاورد به حساب این روح مرده بود. نه به حساب روح های قبلی. آن سه تا روح را داشت. به حساب آنها زنده بود. به حساب این روح چهارم مرده بود. یعنی این روح را نداشت.
همه کسانی که صاحب آن سه روح هستند، این عقل را دارند. عقل چیست؟ قدرت تشخیص خوب و بد است. اگر بر اساس آن قدرت تشخیص خوب و بد او سوی خوبی ها را انتخاب کرد، به حرمت و فرمان آن عقل، یک مرتبه به نظرش رسید که نکند یک قیامتی هم باشد. فعلا کسی است که ایمان ندارد و از آن نور بهره مند نیست. یک مرتبه یک حادثه برایش پیش می آید. در اثر آن حادثه مثلا فرض کنید یک دوستی کسی، یک عزیزی برایش یک حادثه پیش می آید و او در اثر آن حادثه تکان میخورد و فکر میکند.
بعد از اینکه فکر کرد به دنبالش می رود. اینکه به دنبالش رفت آماده می شود که «أحْیَیْـناهُ» شود. همینطوری یک کسی در کوچه راه می رود«أحْیَیْـناهُ» نمی شود. باید یک کاری بکند. مثلا مثل اینکه شما از یک گوشه دوری از شهر بلند شده ای و به اینجا آمده ای. برای یک چیزی آمده ای. به یک امیدی آمده ای. به این دلیل ممکن است آدم یک مرتبه یک فکر تازه برایش پیش بیاید.
آن فکر تازه نشانه آن زندگی است که به او داده اند. اگر قدر بداند. در نوجوانی از این حرف ها پیش می آید. آدم یک فکری می کند که با عمل قرین است. ممکن است دو روز هم دنبالش برود. اگر ادامه دهد به آن چیزهای بعدی که می خواهیم عرض کنیم می رسد. این قدم اول، برق آن نور است. «أحْیَیْـناهُ وَجَعَلـْنا لـَهُ نورًا» برق آن نور است.
یکی از دوستان اینجا در اعتکاف گذشته خیلی التماس کرد و درخواست کرد که به من قوت تشخیص بدهید. دادند. بیست، بیست و یک سال داشت. سخنش را قبول کردند. یکی دو هفته گذشت و عمل کرد و نکرد. عمل نکردی می گیرند. قدر بدانید.
داستانی از حاج آقا حق شناس
باز یک داستان از حاج آقای حق شناس عرض کنم. ایشان فرمودند: خدمت مرحوم حاج آقا یحیی سجادی عالم بزرگ تهران که در مسجد آقا سید عزیز الله نماز می خواندند، حرکت می کردیم. یک جوان هجده نوزده ساله همراه یک عالم پیرمرد هفتاد ساله می رفت. ایشان فرمودند: فلان حادثه اتفاق افتاده. یک کسانی فلان عمل را کرده اند. من گفتم که شاید فلانی کرده باشد. ایشان گفت: یک کسی، یک کسانی. من اینگونه گفتم. حالا آدم نباید جلوی بزرگتر حرف بزند. حالا این حرف را زدم و تا این حرف را زدم فهمیدم اشتباه کردم. خب تو از کجا فهمیدی؟ آن نور بود. تا این را گفتم آقا فرمود غیبت کردی. من نسبت دادم دیگر. عمل بدی را یکی انجام داده بوده که ما نمی دانستیم چه کسی و من گفتم نکند فلانی کرده باشد. خب با نکند هم همان می شود دیگر. احساس گرفتگی کردم. آن نور خاموش شد. این همان «وَجَعَلـْنا لـَهُ نورًا » است. ما یک چراغ به دستش دادیم. چراغ نشان می دهد که تو درست رفتار کردی یا نادرست رفتار کردی.
کسی که نور ایمان ندارد نمی تواند از ظلمات بیرون آید
این آدمی که مرده بود و ما زنده اش کردیم آیا مانند کسی است که در ظلمات است و در آن مانده است؟«کـَمَن مَثـَلـُهُ فی الظـُّلـُماتِ لـَیْسَ بـِخارج مِنـْها» نمی تواند بیرون بیاید. امکان ندارد که بیرون بیاید. چرا امکان ندارد؟ خودش پای خودش را بسته است. در ساختمان عالم امکان ندارد بیرون بیاید که نداریم. مگر اینکه خودت پای خودت را ببندی.
دقت کنید در ادامه آیه می فرماید: «کـَذلِکَ زُیّنَ لِلـْکافِرینَ ما کانوا یَعْمَلونَ» دلش به کاری که می کند بسته است. از امام سوال کردند که آقا اینهایی که اصحاب بدعت هستند، چرا نمی شود توبه کنند؟ این آدمها یک نفرشان نبوده که آمده باشد و توبه کرده باشد. فرمودند: «اُشربَ قـُلوبَهُم حُبَّها» عشق و علاقه به آن ساخته و پرداخته خودش در دلش پر است.
هر کسی ساخته خودش را دوست دارد. داستان کرم ابریشم است. مدام دور خودش تار می بندد. «کـَمَن مَثـَلـُهُ فی الظـُّلـُماتِ لـَیْسَ بـِخارج مِنـْها» اصلا شما را در ظلمت خلق کردند که بیایید داخل نور. آقا ببین چقدر قشنگ است. بیا آن طرف. نه این خودش را بسته است. نمی تواند بیاید. «کـَمَن مَثـَلـُهُ فی الظـُّلـُماتِ لـَیْسَ بـِخارج مِنـْها کـَذلِکَ زُیّنَ لِلـْکافِرینَ ما کانوا یَعْمَلونَ» اینچنین برای کسانی که در ظلمت مانده اند اعمال و رفتاری که می کنند را تزئین کرده ایم.
یکی از کارهای شیطان این است که زیبا نشان می دهد. اگر تو در خیال زندگی می کنی، زیبایی های او تو را می فریبد. اگر دیگر در خیال زندگی نمی کنی و عقل رس شده ای، زیبایی هایی که او می گوید تو را فریب نمی دهد. خب پس ببینید یک آدم های مرده داریم که با یک مقدماتی که به دلیل عقل آن مقدمات را دنبال کرده اند به ایمان و نور می رسند. مومن صاحب یک روح تازه است.
کسی که به ایمان رسیده است حیات تازه یافته است
روح یعنی عامل حیات. این شخص که ایمان را پذیرفته و به ایمان رسیده است، یک حیات تازه یافته است. حیات تازه قدرت فهم تازه به او داده است. یک چیزهایی می فهمد که آنهایی که سه روح دارند، نمی فهمند. یک کارهایی می تواند بکند که آنهایی که سه روح دارند نمی توانند بکنند.
آن روز یکی از دوستان پرسید یک کسی نماز صبحش قضا شد. چکار کند؟ کاری نمی تواند بکند. از دستش رفت. چه چیزی از دستش رفت؟ آن طرف عالم انسان می فهمد که اگر یک نماز صبحش قضا شد چه بهرههای بزرگی از دست داده است.
عقل به او می گوید این خوب است و این بد است. بعد از اینکه به ایمان رسید یک فهم دیگر از بدی و خوبی پیدا می کند. نام آن حیات تازه حیات طیبه است. حیات طیبه چیست؟ یک وقتی می رسد که آدم دیگر هیچ وقت در دلش تجربه حسادت را ندارد.
مرحوم آقای میرزا جواد آقا فرمودند که ما خدمت استاد بودیم. یک مجموعه از خویشاوندان و مرتبطین ما برای زیارت به نجف آمده بودند. گفتم آقا به اینها اصلا نباید سلام کرد. حالا به زبان خودم عرض می کنم. فرمودند که اگر می خواهی به جایی برسی باید بروی کفش اینها را جفت کنی. کسی که تو فکر می کردی اصلا نباید به او سلام کرد.
بعد ایشان فرمود: وقتی این تکبر، غرور یا هرچه که بوده برطرف شد حالا تو می توانی بروی نمازت را درست بخوانی. نشانه بخل این است که من هرچه فکر می کنم نمی توانم بروم خمسم را بدهم. وقتی اینها برطرف شد تازه کارهایت ثمر می دهد. نمازی که می خوانی برایت میوه می دهد. در حیات طیبه.
بهره کافي رو برديم و براي گسترش آموزه اخلاق متن رو به وبلاگم اضافه کرم البته با اجازه شما